غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۴ مطلب در مهر ۱۴۰۴ ثبت شده است

خب امروز باید تو تاریخ کاری من ثبت بشه چون اولین چهارشنبه ای هست که هیچ جلسه ای ندارم! چرا؟ چون هر کی یه کنفرانسی هست و بخاطر همین جلسات گروهی هم چون تعداد غایبین زیاد هست کنسل شده واسه این هفته خدا رو شکر. حتی دانشجوم هم کنفرانسه خدا رو شکر ! 

خب جمعه- شنبه - یکشنبه به تب و حال نداری دخترک گذشت ولی خدا رو شکر به شدت سری قبل نبود. بجاش باباش حسابی مریض شد این سری. دیروز هم خدا رو شکر دخترک حالش در حدی بود که بره مهد و من هم تونستم برم کنفرانس. 

هر چند که کنفرانسه اصلا چیز جذابی برای من نداشت! کلا من از کنفرانس خوشم نمیاد :)) واقعیتش از ریسرچ اصلا خوشم نمیاد دیگه! با اینکه فیلد کاری من جزو دسته های کاربردی هست ولی من دلم یه چیز واقعا کاربردی میخواد. یه چیزی میخوام که نتیجه کارم و استفاده ش رو تو کوتاه مدت ببینم. 

خوبی کنفرانس دیدن همکارام بود. بعد هزار سال هم سوار مترو شدم و یه جورایی خاطرات دانشجوییم واسم مرور شد. 

از مسیری که اومدم راضیم! با اینکه تو یکسال گذشته هم کلی سختی داشتیم ولی خب هیچ گپی تو مسیر شغلیم عملا نیست و همون کارهایی که همکارام این مدت کردن من هم کردم! و دیروز که فرصت شد بهش فکر کنم حس خوبی بهم داد.  ولی وقت تغییر هست و باید دید سرنوشت این دفعه قراره به کدوم سمت بکشونتم! 

۴ نظر ۲۳ مهر ۰۴ ، ۰۲:۰۹
صبا ..

دخترک امروز ۱۳ ماهه شد!

امروز سومین روز این هفته هست که رفت مهد! فکر کنم کم کم داره بهش خوش میگذره! هر چند صبح ها با گریه جدا میشه که به نظر طبیعی هست هنوز ولی بعدش زودی حواسش پرت و آروم میشه.

 

منم از یکشنبه ناهار که خوردم احتمالا امروز بتونم یه کم ناهار بخورم! این چند روز فقط مایعات بوده و یه کم نون و عسل! خودم کم وزنم کم بود! الان شبیه کودکان سوء تغذیه ای آفریقایی شدم! البته چون کودک نیستم بیشتر شبیه معتادا هستم در واقع :)))) 

 

هفته دیگه هم باید برم یه کنفرانس! ارائه م کوتاه هست ولی باید براش آماده بشم. بعد از اون پنل ریویو هم اون پنلی که از خارج از سازمان مون اومده بود بهم پیشنهاد داد برم کارام رو واسه شون ارائه بدم! احتمالا یه روز تو نوامبر هم برم اونجا! 

 

حال کلی م چطوره؟ میزان لهی: ۷ از ۱۰. حال روحیم بد نیست میشه گفت ۶ از ۱۰.

 

فقط نیاز به یه کم ثبات دارم. ثبات فارغ از بیماری. 

 

دیگه کلماتی که دخترک میگه چیزهایی نیست که باهاش تکرار کردیم. مثلا خودش به گوشی موبایل اشاره میکنه و میگه گوشی! یا وقتی اسم حموم میاد میگه آببازی. اینا رو من فقط همین جوری جلوش گفتم! یا یه چیزی تو مایه های آهنگ میگه! 

یه سری کتاب فارسی از ایران براش آورده بودیم که چندتایی ش از این کتاب های دالی هست که مثلا یه تیکه از کتاب توش کاور شده و باید بالا ببری تا تصویر زیرش رو ببینی. دخترک عاشق این کتاب هاست. کتاب میوه ها و حشرات رو داره. از حشرات هم از سوسک بیشتر خوشش میاد :))) البته فکر کنم بخاطر تلفظش هست. خودش یکی دوبار گفته سوکس!  

دیگه الان من دستم رو میگذارم رو آیتم های تو کتاب ها و ازش میپرسم این چیه؟ و اون می تونه یه سری هاشون رو بگه. مثل: ابر - گل - توت (توت فرنگی) - ماه - هاپو - پیشی - در و .... 

۲ نظر ۱۷ مهر ۰۴ ، ۰۴:۱۱
صبا ..

خب جمعه هفته پیش بعد از اینکه اون پست رو گذاشتم و پرستار دخترک رفت دخترک هی تبش بالا و بالاتر رفت اینقدری که تا جناب یار اومد سریع بردیمش دکتر. همون موقع آنتی بیوتیک داد و دو سه روز اول هم حالش خیلی بد بود. وقتی هم که مریض باشه و تب داشته باشه هم مدام چسبیده به من! 

خلاصه هفته پیش پرستار نداشتیم و من یه روزش رو کار کردم که اون یه روز هم جناب یار خونه بود و خودش هم حالش خوب نبود اصلا و یه جورایی انگار مسموم شده بود.

از فرداش هم من افتادم رو سرفه های وحشتناک. 

و این داستان ادامه داشت تا عصر یکشنبه منم یهو حالم خیلی بد شد و انگار مسموم شده باشم. کلا دیروز نیمه بیهوش بودم و هیچی هم نمیتونستم بخورم تا میخوردم می آوردم بالا. دیگه از عصر یه ذره بهتر شدم. دیروز اینجا تعطیل رسمی بود. 

امروز اولین روز کاریم بعد از یه هفته هست. صبح دخترک رو بردم گذاشتم مهد. با گریه جدا شد و حالا منم یه تن خسته و بی جون و هزار تا کار عقب افتاده کاری. فقط خدا رو شکر امروز جلسه ندارم. 

 

امیدوارم دخترک امروز اونجا زود آروم بشه و لازم نباشه برم زود برش دارم. امیدوارم دخترک دوباره به این زودی ها مریض نشه. 

من واقعا تمام شدم. هر شب به جناب یار میگم بیا ول کنیم بریم ایران. ۶ ماه یکسال بمونیم دخترک که از آب و گل در اومد برگردیم. هیچ منطقی پشت حرفم نیست. ولی خسته ام. خیلی خسته. 

۵ نظر ۱۵ مهر ۰۴ ، ۰۱:۴۱
صبا ..

و بالاخره این هفته جهنمی داره تموم میشه.

 

الان ارایه مهمم تموم شد و منتظرم بیرون تا مدیرم بهم برگرده و نظر پنل رو بگه.

 

هفته ای بود که دخترک مهد رو شروع کرد! و میتونم بگم سه روزی که رفت هر سه تا صبح من با چشمای خودم دیدم که قلبم رفت! میزان استرسم بی نهایت بود. روز اول دخترک دو ساعت موند. روز دوم ۵ ساعت و روز سوم ۶ ساعت. هر سه روز هم موقع خداحافظی فراتر از توانش جیغ زد و گریه کرد. حتی دیروز که روز سوم بود. ولی خب دیروز کلی هم بازی کرده بود و دیگه تو فعالیت هاشون مشارکت کرده بود و لازم نبوده کسی مدام بغلش کنم و آرومش کنه. ولی خب دیروز از ساعت ۵ تب کرد و حالا یه بچه سرماخورده و خسته داریم.

 

امروز صبح موقعی که خواستم برم تو اتاق و کار کنم و اون پیش پرستارش باشه هم فراتر از توانش جیغ زد و گریه کرد. در نهایت خودم خوابوندمش. بیدار شد خودم بهش غذا دادم و نیم ساعت قبل از ارائه م سپردمش به پرستارش و دوباره همون جیغ های وحشتناکی که آروم هم نمیشد. قرار بود ببرتش بیرون و یک دقیقه بعد ازش یه ویدئو فرستاد که آروم شده و نگران نباش. ۵ دقیقه بعد عکس های که داشت می خندید :) 

 

خب مدیرم بهم برگشت. پنل راضی و خشنود بودن. این ارایه هیچی برای من نداشت جز استرس. یعنی قشنگ لبه مرز جنون بودم این هفته با هزار تا مساله دیگه و دخترکی که مهد رو شروع کرد و نخوابیدن های طولانی تر و تپش قلب ها و دل پیچه های شدیدتر. 

مهم این هست که تمام شد. 

 

دخترک تا سه شنبه مهد نمیره. امیدوارم حالش خوب بشه. امیدوارم خاطره این روزها هیچ جا واسش نمونه.

 

مادر شدن خیلی سختههههههههه :(((((

۶ نظر ۰۴ مهر ۰۴ ، ۰۷:۱۹
صبا ..