غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۲۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «استاد2» ثبت شده است

خواننده های قلیل اینجا می دونند که من ارادت خاصی به استاد2 دارم و ایشون هم انسان شریفی هستند. یکی از دانشجوهای استاد1 چند وقت قبل خواسته بود روی ادامه پایان نامه من کار کنه و من یه سری اطلاعات بهش دادم و رفت و دیگه پیداش نشد. تو ایمیل های رد و بدل شده خب مسلما از جهت درد ودل یه چند تا نق هم در مورد استاد1 زد که از نظر من کاملا حق مسلم و طبیعیش بود و من نق های خیلی بدتری اون دوران به دوستام می زدم در گلایه از استاد1 چه تو چت، چه تو ایمیل و ... . چون من این بشر رو ندیده بودم ایمیل هام خیلی رسمی و خیلی خیلی مودبانه بود و تو نق ها اصلا همراهیش نکرده بودم. حالا امروز دوباره در ادامه همون ایمیل ها، ازم خواست یه درخواستی از استاد 2 داشته باشم که من درخواستش و متن خودم رو برای استاد2 فوروارد کردم و اصلا حواسم نبود که کل ایمیل های رد و بدل شده به استاد2 می رسه. چند دقیقه بعدش استاد2 جواب داد که من تو این زمینه تمایل به کار دارم اما نه با دانشجویی که اینقدر بی پرده از استادش انتقاد میکنه. من تازه اون موقع فهمیدم چه گلی کاشتم و گلی که کاشته بودم هم قابل درست کردن نبود، چون با وجود مصائبی که استاد1 به من تحمیل کرده بود من هیچوقت مستقیم بدی از استاد1 پیش استاد2 نگفته بودم و استاد2 هر چی فهمیده بودن خودشون از رفتارهای استاد1 فهمیده بودن و همیشه سعی می کردن که غیر مستقیم به من دلداری بدن. البته اواخر دیگه وخامت اوضاع در حدی بود که مستقیم این کار رو می کردن. حالا وجدانم درد گرفته که بخاطر بی دقتی من یه دانشجو از داشتن یه مشاور خوب و دلسوز محروم شد و یه فعالیت علمی مفید کلی به تاخیر می افته یا کیفیتش میاد پایین.ناراحت

۰۴ بهمن ۹۳ ، ۱۲:۵۶
صبا ..

دیشب ساعت 1 بود که یه فایل واسه استاد2 فرستادم و خواستم نظرش رو بگه، همون موقع آنلاین بود و کلی ذوق فرمودند که فایل دقیقا همون چیزی هست که می خواسته و کلی هم تشکر و تعریف کردند، البته همیشه همین طوره وقتی یه کاری کامل میشه، هر چند با تاخیرهای بسیار زیاد من خجالت و هر چند اون کار دقیقا وظیفه من باشه کلی تشکر میکنند.البته بجای خودش هم ایراد میگرند. این تشکراشون و نحوه برخوردشون همیشه باعث میشه من به ادامه کار ترغیب بشم و انگیزه م بیشتر بشه. و از ایرادهایی که اکثرا بجا هستند دلسرد نشم. از اون طرف هم همیشه به صورت عملی یه سری نکات رو رعایت می کنند که به طور ناخودآگاه در دفعات بعدی که من در همون موقعیت قرار می گیرم دقیقا می دونم باید چطوری عمل کنم و اینقدر این آموزش هاشون ظریف هست که با اینکه یه سری مسائل رو وقتی از بیرون نگاه میکنی به نظر خیلی سخت گیرانه و چارچوب دار هست ولی چون نمونه عملیش رو توسط خودشون دیدی انجامش آسون و لذت بخش میشه و البته استانداردهایی که رعایت میکنند باعث شده سطح توقع من بالا بره. 

برای این اینا رو نوشتم که هم حس خوب دیشبم یادم باشه و هم اینکه وقتی در مقام معلم قرار می گیرم، یادم باشه که خیلی از رفتارها بازتاب رفتار خودم هست و حواسم رو جمع کنم که ظریف عمل کنم که بازتابش هم ظریف باشه.

۲۷ مهر ۹۳ ، ۱۶:۱۲
صبا ..

پیرو یادداشت پیشین در آخرین لحظاتی که می خواستیم برخلاف میل باطنمیان و با اکراه فراوان مقایسه کاملا غلطی را در مقاله بگذاریم، به استاد2 اعلام نمودیم که ما در پذیرش این واقعه همچنان مشکل داریم و در کتمان نمی رود که چنین کنیم و ایشان هم رخصت دادند که آن چرندیات را اضافه ننماییم و داور را با کامنت های گهربار خودمان قانع کنیم، اگر هم قانع نشد، می رویم سراغ ژرونالی دیگر.

با اینکه مساله ضروری و حیثیتی نیست ولی دعا بفرمایید که داور قانع شود که حوصله مان از این مقاله به شدت سر رفته و اجاق گاز وجودمان پر از لکه های این مقاله است!!

۲۸ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۲۷
صبا ..

تا آنجایی که یادم می آید به سختی زیر بار حرف زور می روم ، یا حداقل نارضایتی ام را اعلام کرده ام. حالا گیر کرده ام در موقعیتی که باید زیر بار حرف زور بروم، نتیجه اش مهم نیست، سر این مقاله یک بار حرف زور و بی ربط داور آن والا مقام ژورنال را چپاندیم در مقاله، همان موقع هم گفتم حرفش غلط است، گفتند تو بهتر میدانی یا داور آن ژورنال با خرورار خروار ایمپکت فکتور؟!! تو بهتر است بروی جلو  و بوقت را بزنی!! ما هم ساکت شدیم و نتیجه اش این شد که هر که بجز ان داور مقاله را خواند گفت این متد اینجا چه نقشی دارد!؟!  حالا دوباره همان مقاله افتاده دست یک داور مدعی دیگر و استاد2 هم اصرار دارد که جهت احترام به داور باید مقایسه بی ربطی را در مقاله بیاوریم، به هر شکلی که می توانستم از زیرش فرار کنم، دلیل بیاورم و .... عمل کردم اما کو گوش شنوا. این آخرین بار است که سر حرفی که اطمینان دارم کوتاه می آیم، اگر مقاله بدون حرف و حدیث پذیرفته شد که خوش به حال استاد2 و گرنه من دیگر سر هیچ حرفی کوتاه نمی آیم. شما هم شاهدعینک

۲۷ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۲۶
صبا ..

- ساعت 7:50 ایمیل می زنم که نرم افزارتان حجم داده های ما را ساپورت نمیکند. ساعت 7:59 لینک نرم افزار جدید در ایمیلم است. آن وقت من 5 روز پیش به دوستم ایمیل زده ام که شماره فلانی و فلانی را بده، هنوز جواب نداده است.

- وقتی می روم مشهد دلم می خواهد که حتما دعای کمیل را توی حرم باشم. مامان و خواهری مشهد هستند از عصر همش دلم می خواست بهشون زنگ بزنم بگم کاش می رفتین دعای کمیل. ولی گفتم دل من این را می خواهد نه دل آنها، یک ساعت پیش مامان زنگ می زنه میگه می شنوی تو حرم هستیم دعای کمیل هست، بخاطر تو اومدیم. 

- استاد 2 استتوسم را فهمید و در جوابش گذاشته:

بزرگترین پاداش خداوند به انسان این است که انسان می تواند تمامی گذشته ها را فراموش کند، کالبد و اتیکت های روی خودش را در هم بکوبد و دوباره شروع کند.

۲۹ خرداد ۹۳ ، ۲۲:۰۶
صبا ..

اینجا گوشه ای از دردهایی که استاد 1 بر دلم گذاشته است را نوشته ام، برای اینکه بتوانم پرونده اش را در ذهنم ببندم، باز هم باید بنویسم.

استاد 2 هم در طی مدت کار مشترکمان گاها شاهد رفتارها و ایمیل های پر از درّ و گوهر استاد 1 بوده اند، چند روزی است که ایشان به ایران آمده اند و فردای روزی که استاد1 و استاد2 ملاقات داشتند(بدون حضور من، چون تصمیم من این است که فقط در صورتی که استاد1 را ببینم که ناچار باشم) استاد1 با من تماس گرفت و شبیه انسان های جادو شده بخاطر کارهای اخیرم به من تبریک گفت و مجددا بدهکاری مالیش را به من یادآور شد که در اولین فرصت جبران میکنم و احوال وضعیت جسمی من را که سال گذشته وسط توقعات وقت و بی وقتش گاها از سر اجبار و با اکراه تمام از آن گفته بودم را گرفت. اولش کمی خوشحال شدم، استاد یک برای من جز افراد گروه اول این دسته بندی است، گفتم شاید به گروه 2 ارتقاء یافته، اما امروز که استاد2 خوش بینانه می گفت او هم انسان خوبی است و چون در جریان کارهای تو نبوده است آنقدر زیبا!! برخورد میکرده دلم می خواست بگویم کاش علت اینکه در جریان کارهای من نبود را از خودشان هم می پرسیدید اما ذهنم با تمام سلول هایش می گفت :

آدم ها را از برخورد با زیردستانشان بشناسید نه از برخورد با هم قطاران و بالادستی هایشان. طبیعت درنده و مکار روباه در مواجهه با خرگوش آشکارتر از هنگام برخوردش با شیر است.

این را گذاشتم Status ایمیلم، شاید استاد2 خواند و متوجه منظورم شد.

خوشحالم که شاید از نظر مالی و جانی در مدت کار با استاد1 ضرر کرده باشم، اما از نظر اخلاقی و علمی هیچ دینی به گردنم نیست و خوشبختانه از این دو جنبه پیش وجدان خودم شرمنده نیستم. آن ضرر مالی و جانی هم به عنوان هزینه ی شناخت آدم ها در نظر گرفتم چرا که هیچ تجربه ای بی هزینه بدست نمی آید.

۲۹ خرداد ۹۳ ، ۲۲:۰۵
صبا ..

یک برگ دیگر از کتاب زندگیم ورق خورد. پایان دو سال و نیم تلاش بی وقفه!! فکر میکردم هیجانش بیشتر از اینها باشد اما نبود. بیشتر در خلسه سیر میکردم.

1) استاد 2 از آن سر دنیا اینقدر عالی برخورد کرد که بعد از جلسه دوستانم شگفت زده شده بودند و اصرار داشتند به اطلاعش برسانم که واقعا بی نظیر است.

2) نگهبان دم در خیلی خوب برخورد کرد و اجازه داد بخاطر پای مصدوم من تا در سالن با ماشین بیاییم.

3) آقای ر. شب قبلش پیام داد که به جبران کمک هایی که در برگزاری work shop اش انجام داده ام، او نیز اکنون کمک حال من باشد که وقتی پیامش را دیدم حقیقتا شگفت زده شدم، بخاطر درک متقابلش.

4) "س" چند روز قبل وقتی فهمید پایم در گچ است بلافاصله تماس گرفت که اگر از کارهایم چیزی باقی مانده، برایم انجام دهد. من و  "س" رابطه ی چندانی نداریم اما معرفتش آن قدر برایم شیرین و ناب بود که تا چند ساعت ذوق زده بودم.

5) هفته پیش که رفته بودم قسمت پایان نامه های کتابخانه، خانم کتابدار ابتدا راهنماییم کرد، بعد که دید ممکن است زمان زیادی را برای جستجو از دست دهم، ازم پرسید که می تواند کمکم کند و من مشتاقانه پذیرفتم با وجودی که پایش مشکل داشت در طول 2 ساعتی که آنجا بودم هر کاری که در توانش بود برایم انجام داد.

6) خواهری این چند روز برایم سنگ تمام گذاشت. وقتی او می خواست دفاع کند به دلیل اینکه در شهر دیگری شاغل بود و شیفت، من هماهنگی ها و کارهای روزهای آخر را انجام دادم و حالا دور گردون طوری گشت که او هم همان کارها را برای من انجام دهد.

 

2.5 سال فرصت خوبی بود که پی ببرم درک و فهم افراد حقیقتا ذاتی است و تحصیلات حتی در بهترین دانشگاههای دنیا، نه تنها نمی تواند ذره ای بر شعور فردی که ذاتا فاقد این صفات است بیفزاید که اسبابی است برای ایجاد توهم و خودفریبی و غرور بیجا.

2.5 سال فرصت خوبی بود که پی ببرم که برای اینکه در دل افراد و در خاطره ها ماندگار شوی، لازم نیست کار خاصی انجام دهی. کافی است فقط و فقط به وظیفه ات عمل کنی. 6 موردی که در بالا مثال زدم گواه این برداشتم است که کار خاصی انجام نشد جز وظیفه آن هم با روی خوش. یادم باشد که خیلی های دیگر هم وظیفه شان را انجام می دهند اما تاثیری که روی خوش و خوش قلبی در رضایت طرف مقابل دارد مساله ی انکارناپذیری است.

2.5 سال فرصت خوبی بود که بدانم همی که نادانم. که وقتی گفته می شود  "الله اکبر"، ویروسی را که موضوع تحقیقم بود بخاطر بیاورم و در شگفتی و عظمتش تمرین کنم که تمام وجودم خاشع شود. 

2.5 سال فرصت خوبی بود که پی ببرم به " لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى" و نترسم از شروع کار و دل نبندم به نتیجه ای که که در این دنیای گذرا از الکل هم فرارتر است .

آنچه ماندگار است تویی.

۲۰ اسفند ۹۲ ، ۱۵:۳۲
صبا ..

چندمین بار است که این صفحه را باز میکنم هر بار بهانه ای آوردم که ننویسم اما انگار نمی شود نوشتنم می آید!!

دیروز کتاب "پدربزرگ من بازرگان" تمام شد. شخصیت مهندس بازرگان خیلی ذهنم را درگیر کرده و مهمتر از آن جریان فکری که روزی شعار مرگ بر او را سر داده!! کتاب تا سال 1330 را بیشتر روایت نکرده و نویسنده وعده داده است که بقیه زندگی او را در جلد دوم مطرح میکند, اما روند زندگی او در ادمه خوشایند خیلی ها نیست و جلد دومی اگر در کار باشد احتمالا توقیف شود!! کاش کتاب دیگری در رابطه با زندگی او به دستم رسد. 

این خبر را امروز دیدم .

 

چند روز پیش داشتیم با خواهری حرف می زدیم (صبح) که بحث به سمت کلمه پارسا رفت و من گفتم چقدر این کلمه نام مناسبی برای پسرهاست یک نام همه چیز تمام,  شب که شد خبر رسید دوقلوهایی که منتظرشان بودیم متولد شده اند و پویا و پارسا نام گرفته اند!!

 

کلاس خیاطی دانشگاه را ثبت نام کرده ام و قرار است در 4 هفته استعداد خیاطیم شکوفا شود!! برای ثبت در تاریخ اینجا نوشتم که یک اسفند 1392 مصادف با 20 فوریه 2014 جهان آبستن خیاط بزرگی شده است.مژهنیشخند

 

استاد2 امروز باز شمه ای دیگر از شخصیتش را نشان داد که دلم به انسانیت و اخلاق امیدوار شد.

۰۱ اسفند ۹۲ ، ۱۸:۱۱
صبا ..

تقریبا یک ماهی بود که با استاد2 صحبت نکرده بودم، که امروز فرصتی فراهم شد که بتوانیم صحبت کنیم. بر خلاف زمان هایی که با استاد یک صحبت میکنم و تا هفته ها دچار یاس فلسفی و کاهش اعتماد به نفس می شوم، زمان هایی که با استاد2 صحبت میکنم انرژی و انگیزه ام افزایش می یابد و ایده های جدید به ذهنم می رسد. رابطه ی اول به استثمار می ماند و رابطه ی دوم win - win situation است.

یادم باشد هر گاه در مقام معلمی قرار دارم، ارتباطم را با شاگردانم طوری پیش برم که انرژی و اعتماد به نفس و امید به آنها صادر کنم. رابطه ای که برد - برد باشد برای هر دو طرف بهتر است.

 

نتایج گپ های دوستانه دیروز:

وقتی که توانایی انجام کاری را داری که از آن لذت می بری و در انجام آن کار اهمال کنی، مطمئنا مشمول زیان می شوی. مثالش اینکه زمانی که می توانی ورزش کنی و روح و جسمت را از لذتی برخوردار کنی اما بجایش تن آسایی را انتخاب میکنی ضرر کرده ای. مثل زمانی که پولت را بجای صرف کردن در خرید یک کالای با ارزش یا لذت بخش صرف خرید سیگار  کنی. مثل زمان هایی که وقتت را بجای خواب، مطالعه مفید یا هر کار مفید دیگری صرف نت گردی می کنی و...

 اما خیلی یادم باشد که حسین بن علی گفته بود:درباره چیزى که به تو مربوط نیست سخن مگو زیرا میترسم به گناه دچار شوى. درباره چیزى که مربوط بتو است نیز صحبت مکن مگر بدانى جاى صحبت کردن است بسا از گویندگان که به حق سخن گفته ‏اند ولى سرزنش شده‏ اند.

فهمیدن اینکه کی جا صحبت کردن است هم کسب مهارتی می خواد در حد المپیک!! که فعلا ما در حد تیم های دسته 3 هم نیستیم!!

کاش همه می فهمیدن که مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو ، نوشته های اینجا معمولا آخرش به طور ناخودآگاه به تو می رسد، این سعادت را بر من پایدار بدار مقصود من.

۱۲ بهمن ۹۲ ، ۱۷:۴۵
صبا ..

امروز ظهر داشتم با استاد2 صحبت می کردم, علاقه من به فیلد تحقیقاتی مان که فیلدی است بین رشته ای (من از دنیای صفر و یک هستم و او از دنیای سلول ها) برای او جالب است حرفمان رسید به جایی که من گفتم همیشه به امثال ابن سینا فکر می کنم که در چند فیلد دانشمند بوده اند و او هم گفت مثال من نیز همیشه ابن سیناست, روزی علوم شاخه شاخه شدند و حالا دوباره ترکیبشان است که موضوعات داغ و جذاب دنیای علم را تشکیل می دهد، دلم می خواست بحث را با او ادامه دهم که من این وحدت را عاشقم که معلم توحید من همین ترکیب است که آخر همه این ها "تو هستی".

۲۴ آذر ۹۲ ، ۱۴:۲۴
صبا ..