غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۱۲۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حرف های همین جوری» ثبت شده است

استاد2 دارند به وعده شان وفا می کنند، شدند مثال نقض "هزار وعده خوبان یکی وفا نکند" و من با وجود خستگی بسیار این روزها حالم بسیار خوب است و حقیقتا شرمنده لطفی هستم که استاد2 بهم دارند. واقعا معتقدم  "هذا من فضل ربی". قبل ترها یکبار استاد2 گفته بود که از خوش شانسی شان بوده که من دانشجویشان شدم خجالت و من همیشه فکر میکردم که تعارف میکنند که دلگرمم کنند به کار!!  ولی وقتی می بینم که دانشجوهایشان ندیده می شناسندم انگار که دلم می خواهد باور کنم حرف هایشان بیشتر از تعارف های متداول است. 

 هیچ ایمیلی در راستای مقالات دریافت نشدخنثی 

 

 

پی نوشت (شیرازی بخونید) : عامو پرشین بلاگ یه مدته جیگرمونه له کرده بس که هر روز یه اطفاری اومده عصبانی


۲۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۴۶
صبا ..

امشب در دل شوری دارم!! لبخند  شور مقاله های طفل معصومم افتاده تو دلم، تجربه ثابت کرده وقتی از این شورها می افته تو دلم یکی دو روز بعد ایمیل هایی دریافت می شود که ... . جای خالی رو چند روز دیگه پر میکنم!! 


۱۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۴۵
صبا ..

*- تاریخ سیستمم را می کشم عقب، گوگل قهر می کند و هیچ سرویسی ارائه نمی دهد نمی دانستم که گوگل عزیزم اینقدر حساس به زمان و وقت شناس است!

*- زندگی در حال گذر است و خوشبختانه تلاطم هایش این روزها اذیت کننده نیست.

*- استاد2 آمده اند ایران، دفعه پیش از بس که سرشان شلوغ بود من که هیچ استفاده ای نبردم، این دفعه وعده داده اند که جبران میکنند!! آورده اند که "هزار وعده ی خوبان یکی وفا نکند" باشد که استاد2 مثال نقضی شوند بر این مصراع.

*- شاگردان این ترمم را می دوستم، شوق دارند برای حضور در کلاس، شوق دارم برای حضور در کلاسشان، وقتی سوال می پرسم حداقل 4- 5 دست بالا می رود که جوابم را بدهند. یکی شان نابیناست، درک نمی کنم که چرا به رشته ای هدایت شده که کاملا به بینایی نیاز دارد!! فقط می فهمم که به شدت باهوش است و خیلی دلم میخواهد بدانم که چطور از پس درس هایی که تماما با شکل و تخته و ... توضیح داده می شود بر می آید.

  *- از اتفاقات سیاسی اخیر هم بازدید خادم ملت از شهرمان بود که ما نفهمیدیم اصلا برای چه بود! انگار بیشتر جنبه توریستی داشت تا خدمت به ملت!!  

  *-  بعد از اینکه کتاب 100 سال تنهایی گابریل گارسیا مارکز را تمام کردم (اینجا (+) گفته بودم که نمی توانم با کتاب ارتباط برقرار کنم اما از نیمه اش به بعد توانستم و هنوز هم آثار کتاب در ذهنم تداعی می شود، این کتاب یک جور سنت شکنی بود برایم، بستر فرهنگی متفاوت داستان، تخیل و کلا مضمون داستان و روالش که اصلا طبق انتظار پیش نمی رفت جذاب بود) ، کتاب عطر سنبل عطر کاج اثر فیروزه جزایری دوما را خواندم که در قالب داستان زندگی افرادی که تاره به آمریکا مهاجرت کرده اند را بررسی می کرد نثر کتاب قوی نبود اما دوستش داشتم. بلافاصله کتاب هزاران خورشید تابان خالد حسینی را خواندم. احساساتم را خیلی درگیر کرد و دیدگاهم را به زنان افغان تغییر داد. خواندن این کتاب خیلی درد داشت. حالا هم در حال خواندن کتاب نامه ای به کودکی که هرگز زاده نشد اثر اوریانا فالاچی هستم . 

۱۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۴۳
صبا ..

محبوب ترین ماه سال همیشه برایم اردیبهشت بوده و هست. 

در راستای غرهای گذشته باید بگویم که از نظر روحی دیگر خسته نیستم. یک ماه بسیار سخت و پرتلاطم که از قضا اولین ماه سال هم بود به پایان رسید، سال شلوغی را در پیش دارم و با خستگی روحی نمی شود شلوغی ها را با موفقیت پشت سر گذاشت، پس همه تلاشم را کردم و میکنم که روان محترم نیز فرصت نفس کشیدن بیابد که دغدغه های مختلف شبیه زلزله 8 ریشتری پایه هایش را به لرزه در نیاورد. می دانم که قدرت مدیریت فشارهای روانی را به صورت بالقوه دارم و باید با کمی درایت آن را به بالفعل تبدیل کنم. روزهای خوبی در انتظارم است این را می دانم.

روزهای خوبی در انتظارتان باشد.لبخند

۳۱ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۴۱
صبا ..

نمی دانم برای شما هم پیش آمده یا نه؟! اما گاها شده است که حرفی در جمعی گفته می شود و اینقدر مورد دخل و تصرف قرار میگیرد و از این طرف و آن طرفش زده می شود که دقیقا می شود یک روایت متفاوت و شاید متناقض از حرف اولیه.

دینداری و سایر رسم و رسومات ما هم اکثر اوقات از این قاعده نه تنها که مستثنی نیست که شدیدا مبتلابه این مقوله هست.

به پیشنهاد دوستی آهنگ جدید محسن چاووشی را که بر روی این (+) ابیات از مولانا خوانده شده را گوش می دهم که ترجیع بند شعر این کلمات است:

ای شاخ تر به رقص آ،جان پدر به رقص آ، از پا و سر بریدی بی‌پا و سر به رقص آ, ای خوش کمر به رقص آ

حرف دیگری برای گفتن باقی نمی ماند، می ماند؟!!!خنثی

۱۴ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۳۸
صبا ..

وقتی که خانه ی آدم آنقدر شلوغ است که به سختی جای خوابیدن پیدا می شود، و دقیقا همان روزها دغدغه ی مقاله ریوایز خورده ات را داری، که باید تا جمعه سابمیت شود و در همان حال جواب آن یکی مقاله ات هم می آید که باید به کامنت هایشان جواب بسیط بدهی و تا جمعه بعد تحویل بدهی،تازه از چهارشنبه هم باید بروی سرکار، و استاد2 هم هی بپرسد چه خبر از کارها و تو هی بهانه بیاوری، آیا نشانه ی مرضی حاد است که ته دلت بخواهی که مقاله سومی هم ریوایز بخورد و جوابش در همین چند روز بیاید؟

ما که به فال نیک می گیریم اینچنین بهاری را حتی با وجود استرس ها و شلوغی های کلافه کننده اشلبخند


۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۳۰
صبا ..

بهار آمد که هر ساعت رود خاطر به بستانی

به غلغل در سماع آیند هر مرغی به دستانی

دم عیسیست پنداری نسیم باد نوروزی

که خاک مرده بازآید در او روحی و ریحانی

به جولان و خرامیدن درآمد سرو بستانی

تو نیز ای سرو روحانی بکن یک بار جولانی

به هر کویی پری رویی به چوگان می‌زند گویی

تو خود گوی زنخ داری بساز از زلف چوگانی

به چندین حیلت و حکمت که گوی از همگنان بردم

به چوگانم نمی‌افتد چنین گوی زنخدانی

بیار ای باغبان سروی به بالای دلارامم

که باری من ندیدستم چنین گل در گلستانی

طبیب از من به جان آمد که سعدی قصه کوته کن

که دردت را نمی‌دانم برون از صبر درمانی

 

نوروزتون مبارک.

---------------

سال 93 را سال صبر نامیده بودم، سال 94 را هم دوباره اینچنین می نامم، سال صبر، صبر، صبر. 

این روزها، روزهای شلوغی است برخلاف آخرین روزهای هر سال خبری از دل گرفتگی های آنچنانی نیست، در این روزهای شلوغ، کل بستگان ساکن در سایر شهرها هم نوا با سعدی (علیه الرحمه) شده اند که:

خوشا تفرج نوروز خاصه در شیراز

که برکند دل مرد مسافر از وطنش

و بدین سان همان یک ذره وقت سرخاراندن را هم از ما گرفته اندگاوچران

امید که همه سلامت باشند و شاد، خدایمان هم برکتی به وقت و انرژی و عمل به برنامه ریزی هایمان عطا فرماید. آمین.

۲۹ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۲۹
صبا ..

امروز صبح که رفتم اداره عملا هیچ کاری برای انجام دادن نبود، همکاران محترم دیروز (جمعه) تا ساعت 6 بعدازظهر همه کارها را به اتمام رسانده بودند، که اولین استانی باشند که آمار نهایی دستورالعمل جدید را به پایتخت اعلام کنند!! حقیقتا نمی دانم که به این حال بگریم یا بخندم، مسئولیت پذیری همکارانم و سیستم مدیریتی حاکم قابل تقدیر است اما من هیچ دلیل محکم و مستندی (موشکافی و بررسی کردم) برای این همه تلاش بی وقفه ندیدم، نه پاداشی در کار است، نه اگر کار دیرتر به سرانجام می رسید توبیخ یا ضرری در پی داشت، تنها هدف همان اول شدن بود اول شدن در شرایطی که حتی مسابقه ای هم در کار نبوده و نیست، و این کار هر سالشان بوده و احتمالا خواهد بود. همین کار را می شود در طی یک ماه با دو نفر نیرو با خطای کمتر هم انجام دادعینک.

در این حد اوضاع آرام شد که این هفته اکثر بچه ها مرخصی هستند. من هم فردا را مرخصی گرفتم که مقاله ی عزیزم را به سرمنزل مقصود برسانم. اما از صبح تا حالا همه اش به اولویت های زندگی خودم فکر میکنم، به اینکه آیا زمان هایی بوده که من هم اینقدر انتحاری و ضرب الاجلی تصمیم به انجام کاری گرفته باشم که می شده در زمان طولانی تر با کیفیت بهتر با استرس کمتر انجامش داد؟ آیا من هم گاهی هدفم فقط اول شدن بوده ، آن هم در مسابقه های زائیده ذهنم که وجود خارجی هم ندارد؟ آیا اولویت هایم برای خودم روشن و شفاف است؟ حالا که اینقدر ایراد مدیریتی و زیر ساختی می گیرم، مدیریت امور زندگی خودم از لحاظ زیرساختی چقدر به ایده آل نزدیک است؟

۲۳ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۲۶
صبا ..

از آخر شروع کنم، امروز جمعه بود و واقعا خدا بهمان رحم فرمود که امروز را هم نرفتیم اداره، دیشب معاون جانمان، بعد از اینکه شان نزول فرمودیم آماری گرفته بودند، زنگ زدند که لازم نیست فردا بیایی سرکار،(البته نیمی از همکاران رفته اند) این یعنی یک هفته است که ما به صورت انتحاری ساکن اداره ایم خنثی . دلمان برای لب تاپمان بسی تنگ شده بود، که تنگ در آغوشش بگیریم و یادداشتی بنویسم. تمام ایمیل هایمان و کارهای دیگرمان را موبایلی می چکیدیم.عینک

دلمان می سوزد برای وطنمان با این سیستم های انتحاری، انگار که اگر فردا یا هفته دیگر یک سری روال مزخرف اداری را انجام دهند آسمان به زمین می رسد، دلمان می سوزد که منابع و انسانی و سایر منابع را هرز میدهند با سوء مدیریت هایشان، هر که هم جدید می آید و قصد دلسوزی دارد و می خواهد اوضاع را بهبود بخشد هم نمی تواند، چرا که خانه از پای بست ویران است. دلمان می سوزد و البته که اعصابمان هم له می شود بس که بجای شایسته سالاری در این سه و ماه اندی حضورمان در این ارگان و سی وسال و اندی عمرمان شاهد روابط بوده ایم نگران

بگذریم از این دردها، قرار بود امروز مقاله ریوایز خورده مان را که در ابتدای حضور استاد2 در ایران نتیجه اش آمد را سابمیت کنیم، هفته پیش در این ساعات در حال حرص خوردن و استرس بودیم که ما نمی رسیم و تازه از اقامتمان در اداره هم مطلع نبودیم و رویمان هم نمی شد به استاد بگوییم، که خدایمان باز در دقیقه 90 حالی به ما دادند اساسی و خود استاد2 جلسه مان را کنسل فرمودند و زحمت کشیدند و  ایمیل زدند و زمانش را 2 هفته تمدید کردند و بدین سان ما نجات یافتیم ولی زهی خیال باطل چون وضع به همین منوال ادامه دارد و تازه این وسط قرار است سال را هم تحویل دهیم و سال جدید را تحویل بگیریم و استاد2 هم برگشته اند (البته بهتر قهر اینجا که بودند ما فقط حرص خوردیم که چرا برنامه هایمان با اندک ساعات ایشان جور در نمی آیدافسوس ) و وضعیت جسمی شان هم مساعد نیست، اینگونه است که ما مانده ایم که چه گلی به سرمان بگیریم!!

از آن طرف باورمان نمی شود، که هفته دیگر در این ساعات وارد 1 فروردین 94 شده باشیم،  ما هر چه می دویم به سر کوهی نمی رسیم که دو تا خاتون انجا باشند و آب و نان دهند!! در این شلوغی ها بک گراند ذهنمان شده ارزیابی عملکرد 93 و تبیین اهداف 94. پارسال در چنین روزهایی به مخیله مان هم خطور نمی کرد که این روزهایمان را چنین بگذارنیم، نه اینکه ناراضی باشیم، اما اگر این روزها را مقدمه در نظر بگیریم که باید می آمدند و این چنین می شدند و 94 مان را هم ادامه این مقدمه بدانیم که بسی شلوغ تر و متنوع تر و پر تلاش تر است راضی تریم، باشد که چنین شود.  

۲۲ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۲۴
صبا ..

دو - سه هفته میشه که من تو خوابم در حال تحلیل و سرچ هستم. سوال همیشگیم هم شده چرا چیزایی که بلدم اینقدر کمه؟ اصلا میشه گفت هیچی بلد نیستم نگران همش دارم فکر میکنم که تو این سه دهه ای که گذشت دانش من هنوز به اپسیلون هم نرسیده !! پس من چی کار می کردم؟ چرا اینقدر بی سوادم؟خنثی 

بی سوادی خیلی داره بهم فشار میاره باید حتما می نوشتم تا حداقل ذهنم سبک میشد.

۱۲ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۲۲
صبا ..