وقتی که خانه ی آدم آنقدر شلوغ است که به سختی جای خوابیدن پیدا می شود، و دقیقا همان روزها دغدغه ی مقاله ریوایز خورده ات را داری، که باید تا جمعه سابمیت شود و در همان حال جواب آن یکی مقاله ات هم می آید که باید به کامنت هایشان جواب بسیط بدهی و تا جمعه بعد تحویل بدهی،تازه از چهارشنبه هم باید بروی سرکار، و استاد2 هم هی بپرسد چه خبر از کارها و تو هی بهانه بیاوری، آیا نشانه ی مرضی حاد است که ته دلت بخواهی که مقاله سومی هم ریوایز بخورد و جوابش در همین چند روز بیاید؟
ما که به فال نیک می گیریم اینچنین بهاری را حتی با وجود استرس ها و شلوغی های کلافه کننده اش




اینجا که بودند ما فقط حرص خوردیم که چرا برنامه هایمان با اندک ساعات ایشان جور در نمی آید
) و وضعیت جسمی شان هم مساعد نیست، اینگونه است که ما مانده ایم که چه گلی به سرمان بگیریم!!
میاد تو ذهنم تا یه اثر خاص. کسی می تونه راهنمایی، کمکی و چیزی کنه که من این کتاب و علت شاهکار بودنش رو درک کنم؟ 

