غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۱۲۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حرف های همین جوری» ثبت شده است

یادتونه وجدان درد داشتم؟ استاد2 پذیرفتن که مشاور اون دانشجو بشن. البته من دیگه نقشی تو این قضیه نداشتم ولی وقتی استاد2 بهم گفتن بهشون گفتم که من چقدر از این قضیه ناراحت بودم و خودم رو مقصر می دونستم و کاری هم از دستم بر نمی اومد. خدا رو شکر که تا اینجا قضیه ختم به خیر شد.

 

رمان "صد سال تنهایی" گابریل گارسیا مارکز رو  تا نصفش رو خوندم ولی دیگه نمی تونم جلو برم!! اصلا هم درک نمیکنم چرا شاهکاره و این همه جایزه و نوبل و ... گرفته. نقداش رو هم خوندم ولی بیشتر فیلم های فارسی 1 سبز میاد تو ذهنم تا یه اثر خاص. کسی می تونه راهنمایی، کمکی و چیزی کنه که من این کتاب و علت شاهکار بودنش رو درک کنم؟ خنثی و حداقل تا آخرش بخونم. البته به واسطه خوندن نقدها می دونم سیر داستان به چه شکله اما هیچ جاذبه ای واسم نداره.

 

برای آرام عزیزم:

نمی دونم چرا یهویی تصمیم گرفتی وبلاگت رو ببندی ولی وقتی با در بسته مواجه شدم خیلی دلم گرفت, امیدوار بودم مشکل فنی باشه ولی انگار نیست. هیچ راه ارتباطی دیگه ای هم ندارم. کاش می شد یه خبری از خودت بدینگران تازه داشتم به دوست خوبی مثل شما عادت می کردم. 

۰۶ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۲۰
صبا ..

استاد۲  آمده اند ایران. البته وقتی که ایران نباشند در دسترس تر هستند!! برنامه های اینجا همیشه فشرده و شلوغ است. امروز  رفتیم سر یکی از کلاس هایشان. اینقدر تعریف کردند و تحویل گرفتند که از خجالت رویمان نمی شد سرمان را بالا بیاوریمخجالت امیدواریم بتوانیم سر اکثر جلسات حاضر شویم. انگیزه و اعتماد به نفسمان مجال نفس کشیدن می یابد٬ خلاقیتمان هم نیز.

از ۱.۵ سال پیش که ما معلمی را به طور رسمی تجربه کردیم سر هر کلاس درسی که به عنوان شاگرد و مستمع می رویم٬ مترمان را در می آوریم و معلمی خودمان را میگذاریم زیر ذره بین و مترش می کنیم٬ در نوع خودش مرض جدیدی شده که امیدواریم به نفع شاگردانمان باشد.

کم کمک دارد وضعیت بلاتکلیفی مان در اداره به سر می رسد٬ البته همچنان به طور موقت٬ اما همین که اندک تجربه و دانشمان کپک نزند و بکارگرفته شود و تجربه جدید حاصل کنیم جای شکر فراوان دارد.

۲۰ بهمن ۹۳ ، ۱۳:۰۲
صبا ..

دوشنبه از یکی از همکارا در مورد مرخصی استعلاجی پرسیدم. سه شنبه سرکار که بودم حالم خیلی بد بود. شدیدا لرز داشتم. مرخصی گرفتم و اومدم خونه. مستقیم رفتم تو رختخواب و دمای بدنم مرتب بالا و بالاتر رفت. شب رفتم دکتر گفت آنفولانزای شدید گرفتی. اما به نظر من اونقدرها هم شدید نبود. گفت نباید از خونه بری بیرون و همش باید استراحت کنی. 2 روز استراحت واسم نوشت. خدائیش خیلی خوشحال شدم که دو روز نمی خواد برم سرکار. البته از اونجایی که من کلا جمع نقیضین هستم ناراحتم از اینکه چرا باید جایی کار کنم که حاضر باشم مریض بشم اما نرم سرکارناراحت. کاش زودتر این بلاتکلیفی تموم بشه. کاش حالا که در مورد مرخصی استعلاجی پرسیدم و اینقدر زود شرایط تجربه کردنش پیش اومد، شرایط برون رفت از این بلاتکلیفی هم، همین شنبه پیش بیاد.

اون گروه شاگردام که نامودب و شیطون بودن، امتحانشون رو دادن، خیلی افتضاخ بود. نصفشون پایین برگه هاشون التماس پاس شدن داشتن. یه دختره بعد از امتحان اومد گفت من دیروز امتحان داشتم، گقتم همه تون داشتین، گفت من داداشم مردهتعجب خونمون مراسمه، نتونستم درس بخونم. یعنی اگر ذره ای اثر ناراحتی و غم تو چهره اش دیده می شد!! اگر ذره ای آرایشش و تیپش نسبت به همیشه تغییر کرده بود شاید باور می کردم ولی تو اون لحظه فقط احساس خریت!! کردم. همشون ترم آخر هستن و ترم بعد خودم مجددا این درس رو ارائه میدم، اگر نمره پروژه رو به همشون کامل بدم پاس میشن، اما حقشون نیست. البته بماند که یک نمره به همشون اضافه کردم به اسم فعالیت کلاسی و برگه هاشون رو بسیار خوش بینانه تصحیح کردم .شماها بگید چی کارشون کنم؟ 

۰۲ بهمن ۹۳ ، ۱۲:۵۵
صبا ..

تناقض یعنی صبح تا ظهر حرص بخوری که چرا به عنوان یک فرد overqualified وارد سازمان شدی و چرا از دانشت هیچ استفاده ای نمیشود!! و ظهر که به خانه بر میگردی و سراغ کارهای تحقیقاتیت می روی حس کنی بی سوادترین و گاها خنگ ترینناراحت فرد عالمی که سرعت پیشرفت کارهایت حتی از حلزون هم کندتر استخنثی.


۱۴ دی ۹۳ ، ۱۲:۵۱
صبا ..

سال به هر طریقی که نو بشود، من همچنان جا می مانم. اصلا دلم نمی خواهد نگاهم بلغزد به گوش سمت راست مانیتور که نوشته 1/1/2015.

و همیشه چقدر زود دیر می شود.

۱۱ دی ۹۳ ، ۱۲:۵۰
صبا ..

من تا حالا با هر جا که کار کرده بودم به صورت تمام وقت، پاره وقت، مستقیم یا غیر مستقیم، همگی در کار تولید بوده اند. (بجز تدریس این اواخر) تا حالا تجربه کار کردن با ارگان صرفا خدماتی نداشتم. این روزها خیلی مسائل روتین و عرف سیستم اداری برایم عجیب و جالب و گاهی باورنکردنی ست. اول اینکه بروکراسی اداری شان بیشتر شبیه کلم بروکلی هست تا بروکراسی نیشخند!! من هنوز پوزیشن ثابتی ندارم و معلوم نیست این وضعیت تا کی ادامه داشته باشد، هر روز از خودم می پرسم که در این اوضاع چه اصراری بر سر کار آمدنم داشتند؟؟ اوضاع در این حد است، که من صبح ها قبل از سر کار رفتن و عصرها بعد از سرکار آمدن، فعالیت های سابق را انجام می دهم و از سر کار رفتن برای استراحت استفاده میکنم!! البته با توجه به فیلد کاری من 100% اوضاع به این شکل باقی نمی ماند اما تا همین جایش هم کافی است که خیلی چیزها تایید شود. کلا در همین چند روز به این نتیجه رسیدم که این سیستم کلم بروکلی و قوانینش کارمندان محترمش را طلبکار بار می آورد! وضعیت مدرک گرایی و تب ارتقاء گرفتن و ... هم بی داد می کند، ارتباط رشته تحصیلی و سمت هم که گویا برای رویاهاست . دوستان محترم سهمیه دار هم که همه جا حضور پررنگ شان مایه ی آرامش قلبی ماست!! خلاصه مواردی که این روزها برایم پررنگ بود را نوشتم، نه برای شمای خواننده برای خودم. گذر زمان باعث عادی شدن و فراموشی ست، می خواهم یادم بماند که این روزها از چه چیزهایی حیرت می کردم. امیدوارم روزی از حیرت این روزهایم متعجب نشوم.

۱۶ آذر ۹۳ ، ۲۱:۵۵
صبا ..

چند روزی هست که وارد محل کار جدید شدیم. همزمان هم استاد2 کلی کار بر سرمان ریخته، فعالیت های قبلی هم همچنان دوست دارند به قوت خودشان باقی بمانند که البته براحتی نمی توانند و همین اوصاف باعث شده که  اینجا ننویسیم. 

البته کلا حرفمان هم نمی آید، فعلا در حال مشاهده هستیم، تحلیل بماند برای بعد.

ماه پیش خیلی اینجا حرف زده بودیم، کم حرفی این ماهمان باعث می شود به تعادل برسیم در زمینه حرافی.

۱۴ آذر ۹۳ ، ۲۱:۵۳
صبا ..

کتاب هایی که مد نظرم بود که این چند روز بخونم رو نتونستم پیدا کنم و البته اون گزینه هایی هم که کاندید خوندن شدن با اون چیزی که من دنبالش بودم فاصله داشت ولی به هر حال تصمیم دارم که بخونمشون. نهایتش سرنخی میشه برای مطالعه بیشتر و کند و کاو اساسی تر.

از دیروز شروع به خوندن رمان "بادبادک باز" اثر خالد حسینی نوسنده افغان ساکن آمریکا کردم. امروز تمام شد!! داستان گیرایی داشت و البته در کنار اون، اطلاعات اضافی در مورد افغانستان رو به خواننده منتقل می کرد که برای منی که در همسایگی افغانستان زندگی میکردم و گاها با مردمش در تماس بودم این اطلاعات جدید بود. خوندن این کتاب رو توصیه میکنم. هر چند غم غریبی رو به دلم منتقل کرد. داستان بود اما واقعیت تلخی رو پرده برداری میکرد که هیچ وقت اینقدر دقیق و نزدیک بهش نشده بودم.

اون حس خبر خوش هم مربوط به تولد یه نوزاد جدید بود. نوزادی که من نمی دونستم مسافر این دنیاست و از شنیدن خبر حضورش غافلگیر و خیلی زیاد خوشحال شدم. چون که این نوزاد یا اومدنش پیام آور سلامت مادرش بود و از این بابت خیلی خوشحالم.

۱۲ آبان ۹۳ ، ۲۰:۲۶
صبا ..

همش حس میکنم قراره یه خبر خوب بهم برسهلبخند شدت این حس اینقدر زیاده که باید نوشته می شد تا قابل تحمل بشهمژه

۰۷ آبان ۹۳ ، ۲۰:۲۴
صبا ..

یک سال قمری دیگه هم به پایان رسید و یک سال جدید شروع شد.


سال گذشته قمری را به این (+) شکل شروع کردم. کمی هم تاریخ واقعه عاشورا را مطالعه کردم. امسال وقتم کمتر است اما دلم می خواهد تاریخ بخوانم همچنان. نه در مورد خود واقعه عاشورا، در مورد شخصیت های آن، چه یاران از امام حسین چه از سپاه ابن زیاد. دوستان محترمی که اینجا را می خوانند اگر کتابی را می شناسند که مستند و معتبر است، ممنون میشم که معرفی بفرمایید.


 آیت اله بهجت:


" حسینی بشوید نه هیئتی !


زیرا اگر گرم هیئت بشوید حسینتان را آنگونه که خود دوست دارید و باب میلتان است 

می سازید و هرکس با میل شما مخالف باشد می گویید با حسین ( ع ) مخالف است

 ولی اگر حسینی باشید هیئت و رفتارتان را بر مبنای حسین می سازید ! 

هیئتی شدن کاری ندارد کافیست ریش بگذارید و با پیراهن مشکی از این هیئت 

به آن هیئت بروید ! حسینی شدن است که مشکل است ."

۰۴ آبان ۹۳ ، ۲۰:۲۲
صبا ..