غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۱۲۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حرف های همین جوری» ثبت شده است

ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﺩﯼ ﻧﺰﺩ ﺷﯿﺦ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﯾﺎ ﺷﯿﺦ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺗﺎﻗﯽ ﮐﻮﭼﮏ

ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﻣﻦ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻓﻀﺎﯼ ﮐﻢ

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﻢ ... ﯾﺎ ﺷﯿﺦ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ ؟

ﺷﯿﺦ ﮔﻔﺖ : ﺁﯾﺎ ﺟﺎﻧﺪﺍﺭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺩﺍﺭﯼ؟ ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺑﻠﯽ , ﺑﺰﯼ

ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﯿﺎﻁ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯿﺒﻨﺪﻡ

ﺷﯿﺦ ﮔﻔﺖ : ﺁﻥ ﺑﺰ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﯿﺎﻭﺭ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ

ﻫﻔﺖ ﺭﻭﺯ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﺩ ﻧﺰﺩ ﺷﯿﺦ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﯾﺎ ﺷﯿﺦ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ

ﻧﺎﺑﻮﺩ ﺷﺪﻩ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺍﺗﺎﻕ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﺎ ﺯﻥ، ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﻭ ﺑﺰﻏﺎﻟﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ

ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺮ ﻣﺎ ﺟﻬﻨﻢ ﺷﺪﻩ،ﯾﺎ ﺷﯿﺦ ﭼﻪ ﮐﻨﯿﻢ؟

ﺷﯿﺦ ﮔﻔﺖ: ﺁﻥ ﺑﺰ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺒﺮ ﻭ ﺩﺭ ﺣﯿﺎﻁ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺒﻨﺪ

ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﺮﺩ ﺑﺎ ﮔﻞ ﻭ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﻧﺰﺩ ﺷﯿﺦ ﺁﻣﺪ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ

ﮔﻔﺖ: ﯾﺎ ﺷﯿﺦ ﺳﭙﺎﺳﮕﺰﺍﺭﻡ ﻣﺎ ﺭﻭ ﺍﺯ ﻋﺬﺍﺏ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩﯼ .. ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ

ﺟﺎﻣﻮﻥ ﺑﺎﺯ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺭﺍﺣﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﻧﮕﻮ، ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ ﺍﺯﺕ .....


ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﺍﻧﺪﻥ ﺑﺰ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ است و ﺗﻮﺍﻓﻖ ﻫﺴﺘﻪ ﺍﯼ ما خنثی

دلم میخواهد شاد باشم از بیرون انداختن این بز ولی می ترسم، می ترسم از رقم 

بعدی اختلاس هایی که شاید، شاید!! آشکار شوند، می ترسم، در این 10 سال 

خون مردم به لحاظ اقتصادی در شیشه شد و با پول های که بعد از 100 تحریم و 

بلوکه شدن و ... بدست می آمد چه ها که نکردند، یعنی حالا که قرار است که اگر 

مجلسین رخصت دهند و تحریم ها نباشد، چه ها کنند!!

 

-------------

 

رمضان هم در حال تمام شدن است، طولانی ترین رمضان عمرم بود به لحاظ ساعت 

روزه داری، گرم ترین هم بود، پرکارترین هم بود و متاسفانه کم بهره ترین و زمینی ترین

 رمضان عمرم. خدایا خودم می دانم که دستم خالیه ولی با کریمان کارها دشوار نیست،

 رهایم نکن

۲۴ تیر ۹۴ ، ۲۱:۱۱
صبا ..

امروز شاگردانم امتحان فاینال داشتند، هفته پیش سوالاتشان را طرح کرده بودم و فرستاده بودم. از دیروز استرس این را داشتم که نکند سوالاتم سخت باشد و نتوانند جواب دهند، آخر بجز یکی - دو سوال اصلا یادم نمی آمد چه چیزی طرح کرده امزبان. مدام هم فراموشم می شد که بروم نگاهی به سوالات بیاندازم و خودم را از استرس خلاص کنم. دیشب موقع خواب تصمیم گرفتم اگر سوالات سخت بود نمره هایشان را روی نمودار ببرم!! بعد همان موقع به این فکر  کردم که واقعا چرا من استرس امتحان شاگردانم را دارم؟! بعد دوباره بسط دادم به اینکه اگر روزی مادر شوم احتمالا از استرس تربیت فرشته ام خل خواهم شدعینک بعد دوباره فکرم رفت سمت خالقم، من که بنده ی ناچیزی هستم و علم به چیز خاصی ندارم حواسم به درسی که خودم تدریس کرده ام است، به سوالاتش، به شاگردانم، به توانایی هایشان، مگر می شود او که نهایت علم و دانش است، اصلا خود علم و دانش است، خود مدیریت است، خود معلمی است حواسش به من و توانایی های من نباشد، مگر ممکن است همین طوری بی هوا رهایم کند! نه ممکن نیست!

بعد از امتحان شاگردانم گفتند که سوال هایم خیلی خوب بودهلبخند و من قند در دلم آب می شود وقتی که شاگردانم را خوشحال می بینم.

دیشب استاد2 پیشنهاد دادند که استاد1 را امروز در دانشکده مان(اسبق) ببینیم، حقیقتا دلم نمی خواست و مقاومت کردم، فرصت فکر کردن خواستم. می ترسیدم از اینکه خاطرات بدم زنده شود! ولی احساس کردم که اگر نروم دارم نهال کینه و بد دلی را در دلم پرورش میدهم. فکر کردم و نهایتا قبول کردم که بروم و رفتم. بخاطر اینکه رمضان بود رفتم، که فقط حرف من نباشد، که کمی هم کوتاه بیایم! خوب بود - همه چیز- خاطراتم خوبم فقط زنده شد، نخواستم که پر و بال بدهم به احساسات منفی و موفق شدم، در واقع سبک شدم. 

۰۳ تیر ۹۴ ، ۱۸:۵۷
صبا ..

این یادداشت برای شما خواننده عزیز ارزش خواندن ندارد

 

من الان باید ناراحت و افسرده باشم ولی انگار نه انگار!! باورم نمیشه تا این حد محکم (بی احساس) شده باشم. نمی دونم خوبه یا بده!! ولی من فرض رو بر این می گذارم که خوبهمژه شایدم الان گرمم، بعدا دردشو می فهمم. خلاصه که بسی موجود عجیبیم!!

خدا جون، الان من هدف رو نگرفتم، داری واسه چیز خاصی آماده ام میکنی؟

 

 

فردا نوشت: از چند روز پیش استتوس جیمیلم اینه: "دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از اوست" . گفتم انگار نه انگار ولی بدخوابی دیشب حاکی از این بود که ضمیر ناخودآگاهم، در فشار بود نمی گم هست چون دیگه نیست. من تا اینجا رو بخاطر تو اینجوری اومدم، کاملا راضی هستم. می دونی که رضایتم به معنای این نیست که خواسته ای ندارم. الان که دارم می نویسم می بینم تا حالا خیلی مانعم شدی که خودم خواسته های خودمو نادیده نگیرم. ازت ممنونم.

شاید هدف این بود که نشونم بدی خیلی هوامو داری، و تک تک چیزهایی که قبلا گفتم رو شنیدی.


۰۷ خرداد ۹۴ ، ۱۸:۵۰
صبا ..

*این روزها دلم می خواهد که شبانه روز بجای 24 ساعت 48 ساعت بود، حالم خوب است اما خسته ام، در موراد نادری مثل امروز که چند ساعتی وقت خالی دارم از خستگی دلم می خواهد هیچ کار نکنم و بعدش هم قاعدتا عذاب وجدان کارهای تلمبار شده می ماند و منلبخند البته به خوبی از پس توجیهش بر می آیمچشمک

*در این شلوغی ها که از خستگی چشمانت به زور باز می شود، درخواست دوستی یک دوست قدیمی در ف.ی.س بوک ( که هیچ راه ارتباطی با او نداشته ای) اینقدر دچار هیجانت می کند که از 5 ساعت خواب شب دو ساعتش  را به مرور خاطراتت با او اختصاص می دهی و ته دلت ذوق می نمایی بسیار.

*از شاگردانم امتحان میانترم گرفته ام. از دخترک نابینا زودتر از بقیه امتحان گرفتم و وسوالات را شفاهی برایش خواندم و او جواب داد، حتی شکل ها و جدول ها را نیز خواندم بدون ذره ای دلسوزی و ارفاق، نمره کامل گرفت! همان سوالات برای همکلاسی هایش سخت بود و پیچیده و وقتی در جواب به اعتراض هایشان ابراز میکنم که دوستشان با وجود وضعیت خاصش نمره کامل گرفته جواب می دهند که او با ما متفاوت است!! و من هم به این تفاوت واقفم. اکثر ما انسان هایی هستیم که به توانایی هایمان، به داشته هایمان مغروریم. و این غرور گاهی بدجور کار دستمان می دهد. 

 

 

جمعه نوشت: جواب یکی از مقالات بعد ارسال این یادداشت آمد، و باز هم ریوایز، جالب است که همیشه در ریوایز اول باید این رشته ای ها را قانع کنم،  در ریوایز دوم آن رشته ای ها را، کلا رشته به رشته ای شده است که مپرس!! برای آن مقاله ی narrow مان هم استاد2 ایمیل زده و علت تاخیر را جویا شده، جواب داده اند که داورهایمان فراری اند فعلا!! بارالها از برای بررسی مقالات ما داوری رشته به رشته شده!! عطا کن که زبان ریش ریش شده ی ما را بفهمد.

۳۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۴۸
صبا ..

استاد2 دارند به وعده شان وفا می کنند، شدند مثال نقض "هزار وعده خوبان یکی وفا نکند" و من با وجود خستگی بسیار این روزها حالم بسیار خوب است و حقیقتا شرمنده لطفی هستم که استاد2 بهم دارند. واقعا معتقدم  "هذا من فضل ربی". قبل ترها یکبار استاد2 گفته بود که از خوش شانسی شان بوده که من دانشجویشان شدم خجالت و من همیشه فکر میکردم که تعارف میکنند که دلگرمم کنند به کار!!  ولی وقتی می بینم که دانشجوهایشان ندیده می شناسندم انگار که دلم می خواهد باور کنم حرف هایشان بیشتر از تعارف های متداول است. 

 هیچ ایمیلی در راستای مقالات دریافت نشدخنثی 

 

 

پی نوشت (شیرازی بخونید) : عامو پرشین بلاگ یه مدته جیگرمونه له کرده بس که هر روز یه اطفاری اومده عصبانی


۲۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۴۶
صبا ..

امشب در دل شوری دارم!! لبخند  شور مقاله های طفل معصومم افتاده تو دلم، تجربه ثابت کرده وقتی از این شورها می افته تو دلم یکی دو روز بعد ایمیل هایی دریافت می شود که ... . جای خالی رو چند روز دیگه پر میکنم!! 


۱۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۴۵
صبا ..

*- تاریخ سیستمم را می کشم عقب، گوگل قهر می کند و هیچ سرویسی ارائه نمی دهد نمی دانستم که گوگل عزیزم اینقدر حساس به زمان و وقت شناس است!

*- زندگی در حال گذر است و خوشبختانه تلاطم هایش این روزها اذیت کننده نیست.

*- استاد2 آمده اند ایران، دفعه پیش از بس که سرشان شلوغ بود من که هیچ استفاده ای نبردم، این دفعه وعده داده اند که جبران میکنند!! آورده اند که "هزار وعده ی خوبان یکی وفا نکند" باشد که استاد2 مثال نقضی شوند بر این مصراع.

*- شاگردان این ترمم را می دوستم، شوق دارند برای حضور در کلاس، شوق دارم برای حضور در کلاسشان، وقتی سوال می پرسم حداقل 4- 5 دست بالا می رود که جوابم را بدهند. یکی شان نابیناست، درک نمی کنم که چرا به رشته ای هدایت شده که کاملا به بینایی نیاز دارد!! فقط می فهمم که به شدت باهوش است و خیلی دلم میخواهد بدانم که چطور از پس درس هایی که تماما با شکل و تخته و ... توضیح داده می شود بر می آید.

  *- از اتفاقات سیاسی اخیر هم بازدید خادم ملت از شهرمان بود که ما نفهمیدیم اصلا برای چه بود! انگار بیشتر جنبه توریستی داشت تا خدمت به ملت!!  

  *-  بعد از اینکه کتاب 100 سال تنهایی گابریل گارسیا مارکز را تمام کردم (اینجا (+) گفته بودم که نمی توانم با کتاب ارتباط برقرار کنم اما از نیمه اش به بعد توانستم و هنوز هم آثار کتاب در ذهنم تداعی می شود، این کتاب یک جور سنت شکنی بود برایم، بستر فرهنگی متفاوت داستان، تخیل و کلا مضمون داستان و روالش که اصلا طبق انتظار پیش نمی رفت جذاب بود) ، کتاب عطر سنبل عطر کاج اثر فیروزه جزایری دوما را خواندم که در قالب داستان زندگی افرادی که تاره به آمریکا مهاجرت کرده اند را بررسی می کرد نثر کتاب قوی نبود اما دوستش داشتم. بلافاصله کتاب هزاران خورشید تابان خالد حسینی را خواندم. احساساتم را خیلی درگیر کرد و دیدگاهم را به زنان افغان تغییر داد. خواندن این کتاب خیلی درد داشت. حالا هم در حال خواندن کتاب نامه ای به کودکی که هرگز زاده نشد اثر اوریانا فالاچی هستم . 

۱۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۴۳
صبا ..

محبوب ترین ماه سال همیشه برایم اردیبهشت بوده و هست. 

در راستای غرهای گذشته باید بگویم که از نظر روحی دیگر خسته نیستم. یک ماه بسیار سخت و پرتلاطم که از قضا اولین ماه سال هم بود به پایان رسید، سال شلوغی را در پیش دارم و با خستگی روحی نمی شود شلوغی ها را با موفقیت پشت سر گذاشت، پس همه تلاشم را کردم و میکنم که روان محترم نیز فرصت نفس کشیدن بیابد که دغدغه های مختلف شبیه زلزله 8 ریشتری پایه هایش را به لرزه در نیاورد. می دانم که قدرت مدیریت فشارهای روانی را به صورت بالقوه دارم و باید با کمی درایت آن را به بالفعل تبدیل کنم. روزهای خوبی در انتظارم است این را می دانم.

روزهای خوبی در انتظارتان باشد.لبخند

۳۱ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۴۱
صبا ..

نمی دانم برای شما هم پیش آمده یا نه؟! اما گاها شده است که حرفی در جمعی گفته می شود و اینقدر مورد دخل و تصرف قرار میگیرد و از این طرف و آن طرفش زده می شود که دقیقا می شود یک روایت متفاوت و شاید متناقض از حرف اولیه.

دینداری و سایر رسم و رسومات ما هم اکثر اوقات از این قاعده نه تنها که مستثنی نیست که شدیدا مبتلابه این مقوله هست.

به پیشنهاد دوستی آهنگ جدید محسن چاووشی را که بر روی این (+) ابیات از مولانا خوانده شده را گوش می دهم که ترجیع بند شعر این کلمات است:

ای شاخ تر به رقص آ،جان پدر به رقص آ، از پا و سر بریدی بی‌پا و سر به رقص آ, ای خوش کمر به رقص آ

حرف دیگری برای گفتن باقی نمی ماند، می ماند؟!!!خنثی

۱۴ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۳۸
صبا ..

وقتی که خانه ی آدم آنقدر شلوغ است که به سختی جای خوابیدن پیدا می شود، و دقیقا همان روزها دغدغه ی مقاله ریوایز خورده ات را داری، که باید تا جمعه سابمیت شود و در همان حال جواب آن یکی مقاله ات هم می آید که باید به کامنت هایشان جواب بسیط بدهی و تا جمعه بعد تحویل بدهی،تازه از چهارشنبه هم باید بروی سرکار، و استاد2 هم هی بپرسد چه خبر از کارها و تو هی بهانه بیاوری، آیا نشانه ی مرضی حاد است که ته دلت بخواهی که مقاله سومی هم ریوایز بخورد و جوابش در همین چند روز بیاید؟

ما که به فال نیک می گیریم اینچنین بهاری را حتی با وجود استرس ها و شلوغی های کلافه کننده اشلبخند


۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۳۰
صبا ..