غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۱۳۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حرف های همین جوری» ثبت شده است

من تا حالا با هر جا که کار کرده بودم به صورت تمام وقت، پاره وقت، مستقیم یا غیر مستقیم، همگی در کار تولید بوده اند. (بجز تدریس این اواخر) تا حالا تجربه کار کردن با ارگان صرفا خدماتی نداشتم. این روزها خیلی مسائل روتین و عرف سیستم اداری برایم عجیب و جالب و گاهی باورنکردنی ست. اول اینکه بروکراسی اداری شان بیشتر شبیه کلم بروکلی هست تا بروکراسی نیشخند!! من هنوز پوزیشن ثابتی ندارم و معلوم نیست این وضعیت تا کی ادامه داشته باشد، هر روز از خودم می پرسم که در این اوضاع چه اصراری بر سر کار آمدنم داشتند؟؟ اوضاع در این حد است، که من صبح ها قبل از سر کار رفتن و عصرها بعد از سرکار آمدن، فعالیت های سابق را انجام می دهم و از سر کار رفتن برای استراحت استفاده میکنم!! البته با توجه به فیلد کاری من 100% اوضاع به این شکل باقی نمی ماند اما تا همین جایش هم کافی است که خیلی چیزها تایید شود. کلا در همین چند روز به این نتیجه رسیدم که این سیستم کلم بروکلی و قوانینش کارمندان محترمش را طلبکار بار می آورد! وضعیت مدرک گرایی و تب ارتقاء گرفتن و ... هم بی داد می کند، ارتباط رشته تحصیلی و سمت هم که گویا برای رویاهاست . دوستان محترم سهمیه دار هم که همه جا حضور پررنگ شان مایه ی آرامش قلبی ماست!! خلاصه مواردی که این روزها برایم پررنگ بود را نوشتم، نه برای شمای خواننده برای خودم. گذر زمان باعث عادی شدن و فراموشی ست، می خواهم یادم بماند که این روزها از چه چیزهایی حیرت می کردم. امیدوارم روزی از حیرت این روزهایم متعجب نشوم.

۱۶ آذر ۹۳ ، ۲۱:۵۵
صبا ..

چند روزی هست که وارد محل کار جدید شدیم. همزمان هم استاد2 کلی کار بر سرمان ریخته، فعالیت های قبلی هم همچنان دوست دارند به قوت خودشان باقی بمانند که البته براحتی نمی توانند و همین اوصاف باعث شده که  اینجا ننویسیم. 

البته کلا حرفمان هم نمی آید، فعلا در حال مشاهده هستیم، تحلیل بماند برای بعد.

ماه پیش خیلی اینجا حرف زده بودیم، کم حرفی این ماهمان باعث می شود به تعادل برسیم در زمینه حرافی.

۱۴ آذر ۹۳ ، ۲۱:۵۳
صبا ..

کتاب هایی که مد نظرم بود که این چند روز بخونم رو نتونستم پیدا کنم و البته اون گزینه هایی هم که کاندید خوندن شدن با اون چیزی که من دنبالش بودم فاصله داشت ولی به هر حال تصمیم دارم که بخونمشون. نهایتش سرنخی میشه برای مطالعه بیشتر و کند و کاو اساسی تر.

از دیروز شروع به خوندن رمان "بادبادک باز" اثر خالد حسینی نوسنده افغان ساکن آمریکا کردم. امروز تمام شد!! داستان گیرایی داشت و البته در کنار اون، اطلاعات اضافی در مورد افغانستان رو به خواننده منتقل می کرد که برای منی که در همسایگی افغانستان زندگی میکردم و گاها با مردمش در تماس بودم این اطلاعات جدید بود. خوندن این کتاب رو توصیه میکنم. هر چند غم غریبی رو به دلم منتقل کرد. داستان بود اما واقعیت تلخی رو پرده برداری میکرد که هیچ وقت اینقدر دقیق و نزدیک بهش نشده بودم.

اون حس خبر خوش هم مربوط به تولد یه نوزاد جدید بود. نوزادی که من نمی دونستم مسافر این دنیاست و از شنیدن خبر حضورش غافلگیر و خیلی زیاد خوشحال شدم. چون که این نوزاد یا اومدنش پیام آور سلامت مادرش بود و از این بابت خیلی خوشحالم.

۱۲ آبان ۹۳ ، ۲۰:۲۶
صبا ..

همش حس میکنم قراره یه خبر خوب بهم برسهلبخند شدت این حس اینقدر زیاده که باید نوشته می شد تا قابل تحمل بشهمژه

۰۷ آبان ۹۳ ، ۲۰:۲۴
صبا ..

یک سال قمری دیگه هم به پایان رسید و یک سال جدید شروع شد.


سال گذشته قمری را به این (+) شکل شروع کردم. کمی هم تاریخ واقعه عاشورا را مطالعه کردم. امسال وقتم کمتر است اما دلم می خواهد تاریخ بخوانم همچنان. نه در مورد خود واقعه عاشورا، در مورد شخصیت های آن، چه یاران از امام حسین چه از سپاه ابن زیاد. دوستان محترمی که اینجا را می خوانند اگر کتابی را می شناسند که مستند و معتبر است، ممنون میشم که معرفی بفرمایید.


 آیت اله بهجت:


" حسینی بشوید نه هیئتی !


زیرا اگر گرم هیئت بشوید حسینتان را آنگونه که خود دوست دارید و باب میلتان است 

می سازید و هرکس با میل شما مخالف باشد می گویید با حسین ( ع ) مخالف است

 ولی اگر حسینی باشید هیئت و رفتارتان را بر مبنای حسین می سازید ! 

هیئتی شدن کاری ندارد کافیست ریش بگذارید و با پیراهن مشکی از این هیئت 

به آن هیئت بروید ! حسینی شدن است که مشکل است ."

۰۴ آبان ۹۳ ، ۲۰:۲۲
صبا ..

چند روزی در محافل خاله زنکی و جمعیت نسوان حسود سیر کردیم و فقط  شب تا شب خدا را شاکر بودیم از این باب که سطح خاله زنکی خونمان زیر خط فقر هست و خدا رو شکر تا حالا که مال و موقعیت های دنیا نتوانسته حسادتمان را برانگیزد، البته که کم حرص نخوردیم ولی خب چون بساط عروسی بود کاملا می شد حرص ها خوردن ها را تحمل نمود.

امروز عصر با دوست جون رفتیم حافظیه، خدا رو شکر همیشه مکان قرار جای دیگری است ولی آخرش بدون دیوان حافظ از حافظیه سردر می آوریم. با حافظ قرضی تفال زدیم به دیوان حافظ:

روزگاری شد که در میخانه خدمت می‌کنم در لباس فقر کار اهل دولت می‌کنم
تا کی اندر دام وصل آرم تذروی خوش خرام در کمینم و انتظار وقت فرصت می‌کنم
واعظ ما بوی حق نشنید بشنو کاین سخن در حضورش نیز می‌گویم نه غیبت می‌کنم
با صبا افتان و خیزان می‌روم تا کوی دوست و از رفیقان ره استمداد همت می‌کنم
خاک کویت زحمت ما برنتابد بیش از این لطف‌ها کردی بتا تخفیف زحمت می‌کنم
زلف دلبر دام راه و غمزه‌اش تیر بلاست یاد دار ای دل که چندینت نصیحت می‌کنم
دیده بدبین بپوشان ای کریم عیب پوش زین دلیری‌ها که من در کنج خلوت می‌کنم
حافظم در مجلسی دردی کشم در محفلی بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت می‌کنم
۱۴ مهر ۹۳ ، ۱۵:۵۸
صبا ..

این روزها همش خودم رو کنترل می کنم که نرم جامدادی بخرم!! دیگه امروز گفتم برم بجاش کیف لوازم آرایش بخرم شاید عطش درونم خوابید، ولی باز خودم رو کنترل کردم. دلم کتاب جدید می خواد، لواز التحریر، پاک کن و ... شیطونه ظهر که اومدم خونه می گفت این کتاب جدیده که استاد2 فرستاده رو پرینت بگیر، جلد کن، بخون از خود راضی 

با همه این اوصاف و با وجودی که  همه ی سالهای تحصیلی عمرم برای شروع سال تحصیلی لحظه شماری میکردم ولی اصلا دلم نمی خواد برای یه ثانیه هم برگردم، کلا تمایلم به برگشت صفره، حتی اگر مطئن باشم گذشته خیلی بهتر از آینده هست ولی ترجیح میدم همچنان روبه جلو حرکت کنم و با آه و حسرت به گذشته فکر نکنم. البته حقیقتش اینه که جز برای بررسی علل شکست یا موفقیت به ندرت پیش میاد که به گذشته فکر کنم و از اینکه آدم خاطره بازی نیستم خیلی راضیم.عینک

 

پی نوشت: دلم از یه چیز دیگه گرفته اینا رو نوشتم که حواسش پرت بشه.

۳۱ شهریور ۹۳ ، ۱۵:۵۵
صبا ..

یه فرشته آسمونی دیگه هم امروز زمینی شد،هورا خیلی نازه.قلب تا حالا پسر کوچولویی که این همه برای تولدعجله داشته باشه و تا این حد ناز باشه رو ندیده بودم. باید به دخترم و پدرش بگم اونا هم عجله کنندچشمک

واسش دعا کنید که مشکلی تو سونوهای قبل تولدش تشخیص داده بودند، جدی نباشهنگران

۲۸ شهریور ۹۳ ، ۱۵:۵۴
صبا ..

برنامه را گذاشته ام برای اجرا، تمام سایت ها و پیج های همیشگی هم مطالعه شده، می روم سراغ حافظ و غزلیاتش، که یکباره تصمیم می گیرم نظر حافظ را در مورد اینکه همه چیز را با هم می خواهم بپرسم و خواجه جواب می دهد:

ساقی به نور باده برافروز جام ما

مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما

ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم

ای بی‌خبر ز لذت شرب مدام ما

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان

کاید به جلوه سرو صنوبرخرام ما

ای باد اگر به گلشن احباب بگذری

زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما

گو نام ما ز یاد به عمدا چه می‌بری

خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما

مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است

زان رو سپرده‌اند به مستی زمام ما

ترسم که صرفه‌ای نبرد روز بازخواست

نان حلال شیخ ز آب حرام ما

حافظ ز دیده دانه اشکی همی‌فشان

باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما

دریای اخضر فلک و کشتی هلال

هستند غرق نعمت حاجی قوام ما

۲۶ شهریور ۹۳ ، ۱۹:۲۸
صبا ..

یکی از ویژگی های اخلاقی من که هم آزاردهنده هست هم مقرون به صرفه!! ویژگی دقیقه نودی بودن من هست. بارها تصمیم گرفته ام که یک برنامه ی ترک برای این خصلت دوگانه بچینم اما آن برنامه هم به دقیقه 90 موکول شده!! 

این روزها وضعیتم در تمام ابعاد زندگی بلاتکلیف هست، اولین تماس تلفنی امروز برای تعیین رنج این بلاتکلیفی نه تنها که بی نتیجه بود، کمی ناامیدی هم القا کرد. تصمیم گرفتم که به راه های جایگزین فکر کنم. گزینه اول که دست من نبود و تا حالا باید تکلیفش مشخص شده بود، پس رد شد. گزینه دوم ریسکش کم بود، اما ته دلم دوستش ندارم، یعنی تکرار تجربه پیشین است، کاملا اثبات شده، اما من نمی خواهم برگردم به دو پله عقب تر، حتی اگر امن ترین پله باشد. به راه سوم فکر می کنم به اینکه چقدر ریسک دارد، چقدر با روحیاتم سازگار است و... در حال زیر و زبر کردن راه سومم که موبایلم زنگ می خورد، شماره نا آشناست، معرفی که میکند معلوم می شود مربوط به گزینه اول است، همان که یک ساعت پیش فکر میکردم کاملا رد شده. خوشحال می شوم و ناخوداگاه می گویم خدایا تو هم دقیقه ی نودی هستی ها!!

۰۹ شهریور ۹۳ ، ۱۹:۲۱
صبا ..