فشار روانی بر روی اینجانب کمتر شده و امروز در یک حرکت شیک و مجلسی رفتیم کل کارانه ای را که دیروز به حسابمان واریز شده بود، به دو قسمت نامساوی تقسیم کرده و دو کارت هدیه برای پدر و مادر محترم ستاندیم. بعدش هم رفتیم گل فروشی و چند شاخه گل دادیم برایمان تزیین کنند. و مهمترین قسمت ماجرا آنجا بود که منتظر اتوبوس بودیم بیاییم خانه ، خانم میانسال بغل دستمان به گل ها نگاه کرد و گفت قشنگه، چند خریدی بعد هم یک نیشگون از گل ها گرفت و گفت طبیعی هستا .بعدش یک پیرزن خیلی پیر کنارمان نشست، گفت قشنگه، برای عروسیه خواستگاریه گفتیم بخددااااااااااااااااااا برای مامانمان هست، (کی با سه تا شاخه گل عروسی میکنه ،آخه!!! تازه به این زشتی ). بعد در را باز کردیم و آمدیم داخل خانه، گل به بغل، سلام میکنیم، مامان میگه: سلا، یعنی میم آخرش را هم نگفتا! بلافاصله کی بهت گل داده بخخخخخخدددداااا خودم خریدم برای شما، اصلا برای خودم، برای همه مون.
خواستم از این تریبون به اونی که باید گل بخره و نمی خره اعلام کنم، مرد حسابی دیگه شورش رو در آوردی ها. ببین چند نفر معطل تو هستند هر کی این پیام رو می خونه دست به دستش کنه تا برسه به دست اونی که باید برسه. والاااااااااا