غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۱۲۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حرف های همین جوری» ثبت شده است

چند روز پیش که رفتم دکتر، حرفای خوبی نزد دو هفته بهم وقت داد که خوب بشم! و گرنه میره سراغ رفتارهای تهاجمی!

اومدم سرچ میکنم ببینم طب سنتی چی میگه:

در واقع می توان گفت بیماری ***** سابقه ی تاریخی هم دارد و این بیماری همان است که شیخ الرئیس ابوعلی سینای بزرگ را گرفتار خود کرده و به دلیل ***** و عدم درمان بدلیل شرایط خاص باعث مرگ ایشان شد.

خب دیگه خوشحالم که بیماری دانشمند محبوبم رو دارم و لااقل یه چیز باکلاس دارم که باهاش پز بدم! نیشخندمژه

--------

من خیلی به مرگ فکر میکنم! هم به مرگ خودم و هم به مرگ بقیه! هیچ ربطی هم به این مشکلم نداره! فکر نمیکنم از این مشکل بمیرم، آخهنیشخند یه چیز تو مرگ خیلی واسم مهمه! اولین بار پارسال که جناب مدیر اونقدر ناراحتم کرد به ذهنم اومد که مثلا اگر امشب جناب مدیر بمیره، من فردا صبح قدرت بخشش رو دارم! قدرت بخشش رو نداشتم! فکر کنید من استرس مردن دیگران هم دارم! اون استاد دانشکده مون هم که فوت کرد! من همش به دانشجوهاش فکر میکردم! تو دانشگاه ما نقره داغ کردن و له کردن شخصیت دانشجو یه چیز روتین هست! بعد من همش فکر میکردم الان دانشجوهاش باید چیکار کنند؟

یکی از بزرگترین چالش های زندگی من اینه که کینه ای نباشم و بگذرم! تا کجا باید ببخشیم؟؟ من اینقدر سر خودم رو شلوغ کردم که وقت فکر کردن به ظلم ها و توهین هایی که بهم شده رو ندارم! همین جوری درسته؟ اصلا نباید بهش فکر کرد؟


۰۸ آذر ۹۵ ، ۱۹:۴۷
صبا ..

امروز از صبح می خواستم پست باروونی بگذارم. هی گفتم جنبه داشته باش خب بارررون ندیده!!


الان دیگه نتونستم تحمل کنم‌. اومدم بخوابم. چشمامو می بندم صدای برخورد قطره های بارون با روشنایی اتاق میاد یاد خواب تابستونم و حسرت بارون می افتم. چشمامو باز میکنم میبینم واقعیته. خواب نیست.


من خوشبختم که این صدا رو میشنوم و لذت می برم.


من خوشبختم که روزهای بارونی فکر میکنم تمام موفقیت ها و خوشی های دنیا واسه منه چون بوی بارون رو حس میکنم.


من خوشبختم که بارون همیشه واسم جدیده.

۰۵ آذر ۹۵ ، ۰۰:۲۲
صبا ..

آن کس که ترا شناخت جان را چه کند

فرزند و عیال و خانمان را چه کند

دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی

دیوانهٔ تو هر دو جهان را چه کند

 

واضح و مسلم هست که در شناخت تو دچار مشکل هستم که تا این حد پریشان میشم و به هم می ریزم و می خوام از این دنیا کلا فرار کنم.باید واسه حل این مشکل یه فکر اساسی کنم.

این چند وقت هر روز یه چیزی پیش اومده که منو رسونده به اینجا که تف به ذاتت ای دنیا؛ دیگه تف هام تموم شد، والااالبخندخجالت در این که رسم دنیا این هست که شکی نیست، در این که من هم ضعیفم هم همینطور! ولی خب در این هم شکی نیست که من با همه ضعف هام، یه جوری آفریده شدم که توانایی  مدیریت این دنیا رو دارم؛ پس تا اطلاع ثانوی آه و ناله را بر خود حرام می کنم! البته این مدت واقعا سخت بود، میگم بود، انگار که می دونم فردا قراره چی بشه!! نه! هنوز سخت هست ولی خب همینه که هست!! 

دوشنبه بدلایل کاری باید تهران باشم. منم این فرصت رو غنمیت شمردم و تبدلیش کردم به سفر خانوادگی. اگر خدا بخواهد، فردا شب تا سه شنبه شب تهرانیم. امیدوارم سفر خوبی واسمون باشه.

۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۹:۴۳
صبا ..

بالاخره بعد از ماهها انتظار آسمان شهر ما هم بارید و زمین زیر پایمان خیس شد.

خدایا شکرت بخاطر رحمتت.

و من امروز نفس عمیق کشیدم و ریه هایم را پر انرژی مثبت؛ بخشش و مهربانی کردم. 

۱۷ آبان ۹۵ ، ۱۹:۳۴
صبا ..

یروز ظهر استاد ۱ زنگ زده بودن و من گوشیم پیشم نبود و بعدش مسیج داده بودن و پیشنهاد شروع پروژه جدید داده بودن البته با الفاظ مخصوص خودشون!! نمی دونم چه حکمتیه که تا می خوام خاطرات بد استاد۱ رو فراموش کنم و از خوبی هاش یاد کنم انگار که ریمایندر داشته باشه و سر یه تایم خاصی ذات پلیدش رو دوباره یادآوری میکنه!! بعد از یادداشت دیروز کلی به مغزم فشار آوردم که چطور مکالمه باهاش رو پیش ببرم که بازنده نباشم که خدا کمک کرد و تونستم توپ رو بندازم تو زمینش. امیدوارم لازم نباشه که تو یکی دو روز آینده یه ایمیل بهشون بزنم و یه سری مسائل رو یادآوری کنم!!

دیشب به اندازه ۲۰ دقیقه!! رفتم شب شعر عاشورا. فقط به اندازه دو تا شاعر موندم دلم می خواست بیشتر بمونم ولی نمیشد.

سرما خوردگی هم امروز کمرنگ تر بود.

امروز ظهر هم با محبوب عزیز حرف زدم و کمک کرد که کمی حالا بهتر بشه. دلم می خواست دختر گلش رو محکم بغل کنم.

می خواستم موقع غروب آفتاب برم حافظیه که دیر شد و وقتی هوا تاریک شد رسیدم. بعد از مدت ها فال حافظ گرفتم و چقدر آرومم کرد.

بعدش که اومدم خونه دیدم آماده پذیرایی از مهمون هستند. دوستمون که یه دختر ناز و گوگولی ۵ ماهه داره قرار بود بیاد. کلی خانم کوچولوی ناز رو محکم بغل کردم. خدا حافظ همه ی فرشته های کوچولو باشه.

امیدوارم هفته خوبی پیش روی همه مون باشه.

 پی نوشت: عنوان یک مصرع از فال حافظ امروز هست. 

۱۴ آبان ۹۵ ، ۱۹:۳۲
صبا ..

سلام. 

اول بگوییم که پرشین بلاگ خراب است و جواب کامنت را نتوان داد.

حرف زدنمان نمی آید، خیلی هم نمی آید. مولایمان مولانا می فرماید:

بر لبش قفلست و در دل رازها

لب خموش و دل پر از آوازها

۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۸:۲۸
صبا ..

امروز ظهر شروع کرده واسه خودش می خونه:

 

بر سر آنم که گر ز دست برآید

دست به کاری زنم که غصه سر آید

خلوت دل نیست جای صحبت اضداد

دیو چو بیرون رود فرشته درآید

صحبت حکام ظلمت شب یلداست

نور ز خورشید جوی بو که برآید

بر در ارباب بی‌مروت دنیا

چند نشینی که خواجه کی به درآید

ترک گدایی مکن که گنج بیابی

از نظر ره روی که در گذر آید

صالح و طالح متاع خویش نمودند

تا که قبول افتد و که در نظر آید

بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر

باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید

غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست

هر که به میخانه رفت بی‌خبر آید

 

کاملا همین جوری ها، بعد که یکمشو خوند دیدم عجب تناسبی با شرایط داره، آخه صبح که صورتم رو می شستم تو آینه گفته بودم که من شاد میشم، من خوشحالم میشم.

-----------

چند روز پیش هم که در حال ترس بودم واسه شروع یه کاری شروع کرد اینو خوند:

http://www.aparat.com/v/UtI3k

-----------

کلا واسه خودش یه موجود مستقل شده، پیشنهاداتی میده آدم می مونه که چطور اینقدر بجا و ظریف و زیرپوستیه!!

ذهن ناخودآگاهم رو میگم.لبخند


۲۴ مهر ۹۵ ، ۱۸:۲۳
صبا ..

واکنش دفاعی این روزهایم خندیدن است، سعی میکنم به ترک دیوار هم بخندم، خداوند مرا از همکارانم نگیراندچشمکنیشخند اما واقعیت امر این است که اوضاع اداره بسیار بد است، بدتر از بد. معاونمان بیشتر از یک ماه هست که عوض شده، و معاون جدید با پست های متعددی که دارد حجم انبوهی نکبت!! برایمان به ارمغان آورده است. واقعیت هایی آشکار می شود و از حقایقی پرده برداشته می شود که آدم تا مغز استخوانش می سوزد. خیلی روزهاست که قبلم تیر می کشد و گاهی نمیدانم دلم باید برای که و برای چه بسوزد. بخش عمده اش بر میگردد به از ماست که برماست ولی ... . با چشمانم دارم می بینم که چطور می توان طوری رفتار کرد که مردم لجام گسیخته رفتار کنند که عقده ای شوند که ... . و فکر کنید در بین این همه فشار روانی تو فقط تصمیم بگیری که بخندی!! و البته به نوشتن خاطرات کاری این روزها هم می اندیشم و همکاران محترم نیز تشویق نموده اند که اثری از این روزهایمان بجا بماند.

بگذریم

آسمان با ابرهای گوگولی و سفیدش این روزها به شدت دلربایی میکند. وزش بادهای پاییزی شروع شده و نوید یک پاییز رنگارنگ را میدهد، به برگ های روری زمین که نگاه میکنم، به این می اندیشم که هیچ چیز ابدی نیست، غم و دردها هم مثل این برگ های پاییزی می ریزند و یک روز دوباره همه جا پر از شکوفه و سبزی می شود و من پر از امیدم در هر سال و در هر فصل و در هر ماه و روز و ساعت و ثانیه ای. تلاش میکنم و امیدوارم که دقایق پیش رویمان بهتر شود. 

۱۴ مهر ۹۵ ، ۱۸:۲۱
صبا ..

دیروز، مرخصی گرفتیم که بتونیم به دور از ترافیک و دغدغه جای پارک برویم زیارت آبشار مارگون. آخرین باری که من رفته بودم مارگون بیش از 10 سال پیش بود و این دفعه خوشبختانه همه چیز خیلی خوب و عالی بود. 

توی نزدیکترین باغ به آبشار واسه ناهار نشستیم و اکثر مکان هایی که واسه نشستن و چادر زدن تدارک دیده بودن تخت هایی بود که کاملا روی آب رودخانه بود و کنارش هم، منقل های پایه بلند توی آب واسه کباب کردن. اینکه روی آب می نشستی و دقیقا صدای برخورد آب با سنگ ها رو می شنیدی، بسیار آرامش دهنده و شیرین بود و چون روز تعطیلی نبود از سیل جمعیت همیشگی خبری نبود و می شد خیلی راحت لذت برد. خوشبختانه توی باغ و کل مسیر تا آبشار هم بسیار تمیز بود، هر 10 قدم سطل زباله بود، دیگه خبری از پوست میوه و شیشه آب معدنی نبود. فقط متاسفانه آب آبشار بخاطر خشکسالی ها و بارندگی های کم این چند سال خیلی کم شده بود.


ترکیب آسمان آبی و تکه ابرهای سپید و کوه های صخره ای و صاف و درختان جنگلی و صدای آب و آبشار، تو ذهنم مدام این رو تداعی می کرد:

تو گل بدی و دل شدی، جاهل بدی، عاقل شدی.



۲۲ شهریور ۹۵ ، ۱۸:۱۵
صبا ..

خیلی وقته که میخوام این شعر رو بگذارم تو وبلاگ ولی مصادف شد با مود پایین روحی خودم، و خب خیلی مسخره بود که کسی که دنیا رو با یک عینک دودی تیره می بینه بخواد از پیام ظفر، نور و صبح شعر بگذاره، واسه همین صبر کردم تا زمانی که بتونم عینک دودی سیاه رو از روی چشمام بردارم و نور مستقیم بخوره تو چشمام. و البته صبح هم باشه.

صبح جمعه تون بخیر باشهلبخند

 

چه زیباست که چون صبح، پیام ظفر آریم

گل سرخ،
گل نور،
ز باغ سحر آریم.

چه زیباست، چو خورشید، درافشان و درخشان

زآفاق 
پر از نور، 
جهان را خبر آریم .

همانگونه که خورشید، بر اورنگ زر آید،

خرد را بستاییم و
بر اورنگ زر آریم.

چه زیباست، که با مهر، دل از کینه بشوییم.

چه نیکوست 
که با عشق،
گل از خار برآریم.

گذرگاه زمان را، سرافراز بپوییم.

شب تار جهان را
فروغ از هنر آریم.

اگر تیغ ببارند، جز از مهر نگوییم

وگر تلخ بگویند،
سخن از شکر آریم.

بیایید،
        بیایید،
                  ازین عالم تاریک

دل‌افروزتر از صبح،
                      
                      جهانی دگر آریم

فریدون مشیری

 

پی نوشت: می تونید این شعر رو با صدای همایون خان شجریان نیوش کنید.

۲۲ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۲۳
صبا ..