غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

خون ما بر غم حرام و خون غم بر ما حلال :)

يكشنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۹، ۰۱:۲۳ ب.ظ

از چند روز پیش آنیتا و مامانش به مدت دو هفته رفتن یه شهر دیگه خونه خاله ش. 

منم وقتی خونه خالی هست چی کار میکنم؟ مهمون دعوت میکنم :)   قبل از اینکه اونا برن من مهمونامو دعوت کرده بودم :) بچه ها میگفتن پات درد میکنه گفتم تا شنبه خوب میشه :) یعنی باید میشد :) 

مهمونی به صرف آبگوشت بود و یکی از دوستان هم که دستی در نان پزی دارن زحمت نونش رو کشیدن :) و بعدش هم بازی کردیم تا ساعت یک بامداد. به من که خیلی خوش گذشته بود و بچه ها هم میگفتند به آنیتا مسیج بده بگو اصلا برای برگشتن عجله نداشته باشه :)  

بعد از مدت ها از اینکه یه کاری رو انجام دادم که اینقدر همه مون ازش راضی بودیم و بهمون خوش گذشته بود حس خوبی بهم دست داد. حس تیک زدن و تموم کردن یه کار. 

موقعی که میز شام چیده شد و یا تو آشپزخونه داشتم کارها رو مرتب میکردم همش به یاد مامان بودم. 

من قبلنا تو همین وبلاگ خیلی از مهمان نوازی مامان و بابام غر زده بودم. همیشه شاکی بودم که چرا اینقدر مامان مهمون دعوت میکنه و چرا اینقدر خودش رو خسته میکنه. دیشب که بدون هیچ خستگی از مهمونام پذیرایی میکردم و تو دلم قند آب میشد که داره بهشون خوش می گذره هی مامان و فرفره بودنش تو مهمونداری می اومد جلو چشمم. بچه ها که از ترشی و غذا تعریف میکردن حس میکردم چقدر شبیه مامان شدی صبا خانم. خب تو دلم کلی از مامان تشکر کردم بخاطر اینکه آشپزی و مهمونداری و کارهای اینجوری رو اینقدر در نگاه من آسون و لذت بخش کرده.  از اینکه همه این اصول از اون میاد و من چون سالهاست بدون هیچ دردسری همچین گنجی رو جلوی چشمم داشتم فکر می کردم بدیهی هست بودنش و حضورش. دیشب بس که هیجانم بالا بود تا ۵.۳۰ صبح خوابم نبرد و این ذوق و هیجان رو مدیون مامان و بابایی هستم که مهمون داشتن رو مقدس می دونستند. 

 

پی نوشت: عنوان رو نوشته بودم که یه سری حرف های دیگه بزنم ولی ذهنم رفت یه سمت دیگه :) 

فکر میکنم اون دوران رخوت روحی رو پشت سر گذاشتم و حرکت به سمت یه قله جدید رو شروع کردم :) 

۹۹/۱۲/۰۳

نظرات  (۱۳)

الان هم خودت دیگه فکر کنم از بس مهمون نوازی مهمون هایی داری که خودشون هن نمیدونن چه نسبتی دارن 😂

پاسخ:
یه بار رفته بودیم یه جایی! بعدش بچه ها خواستن ما رو برسونند. منم اولین نفری بودم که پیاده میشدم. تو اون ماشین هم یکی دو نفر بودن که من همون روز برای اولین بار دیده بودمشون. دیگه نزدیک خونه ما که شدیم من تعارف کردم بیایید تو چایی بخوریم. اونا هم اومدن :) 

الان که گفتید یادم افتاد به این خاطره :))

سلام، بچه که بودم، ما تهران زندگی میکردیم و اقواممون شهر دیگه، این بود رفت و اومد خاصی نداشتیم و درعوض تمام عید و تابستون را شهرستان میگذروندیم، نتیجه این شده با اینکه مهمون را خیلی دوست دارم اما برام پذیرایی سخته و خسته میشم و از اونطرف مهاجرم.

پاسخ:
سلام عزیززززم.

ما همیشه ی خدا مهمون داشتیم. منم خیلی موقع هاش شاکی بودم چه خبر از این همه مهمون. یعنی یه کسایی خونه ما اومدن خودشون نمی دونستن چه نسبتی با ما دارن!!
ولی خب من با این سبک بزرگ شدم و یه مدت بدون مهمون باشم مدل معتادا میشم😃

عنوان متنت خیلی انرژی مثبت میده.

پاسخ:
آره این یکی از شعارهای زندگیم هست.

این هم وقتی ناراحتم مدام برای خودم می خونم:

اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد 
من و ساقی بهم سازیم و بنیادش براندازیم

خدا رو شکر که حالت خوبه. من برخلاف تو خیلی مهمون دوست ندارم! از مامانم هم همین رو یاد گرفتم. اون خیلی از مهمون بدش میاد! حالا من هم آشپزی و پذیرایی از چندین نفر رو دوست ندارم. من دوست دارم هر کی میاد خودش کمک کنه. خودش برداره بشوره بپزه و بخوره... خیلی خوبه که تو مهمونداری و مهمون دوست داشتن رو یاد گرفتی.... مواظب خودت باش. امیدوارم کارهات به خوبی پیش بره.

پاسخ:
مرسی عزیزم.

خب آدمها متفاوت هستند قرار نیست همه از چیزهای یکسان خوششون بیاد. شرایط زندگی شما هم اجازه نمیده خیلی مهمون داشته باشید چون از هر دو خانواده دورید. حالا اگر مهمون دوست داشتی بخاطر مهمون نداشتن اذیت میشدی. ولی الان برات عادی هست پس الان مهمون ندوستیت یه ویژگی مثبت محسوب میشه :) 

می دونی دارم به چی فکر میکنم این روزها؟ به نقش کلمات و نقش عمل!

مثلا تو خونه ما هیچ وقت به ما گفته نشد منظم باشید همیشه هر دوی مامان و بابام انگار مسابقه نظم داشتند! و خب منظم بودن الان واسه من یه چیز بدیهی هست. البته در حالت کلی میگم و گرنه که منم بی نظمی های موردی دارم.

و خب به خودم و نقش کلماتی که به کار می برم و نقش عملم هم فکر میکنم. 

مرسی عزیزم. همچنین کارهای تو :) 

سلام صبا جان.

خوشحالم که از رخوت روحی دراومدی. 
من هم انرژیم برگشته تا حدی و استارت زدم به امید خدا یکی دو تا کار ناتموم رو تموم کنم :) 

پاسخ:
سلام سمانه جان :) 

ممنون عزیزم. منم خوشحالم که تو واسم کامنت می گذاری و از احوالت باخبرم میکنی.

 امیدوارم همین جور پرانرژی پیش بریم و کارهای ناتموم رو یکی یکی تمام کنیم :) 

 :) قربونت. خوشحالم که انرژیمو میتونم منتقل کنم بهت. این روزا دقیقا خیلی پرانرژیم. فکر کنم این از همون بیماریمه که بهت گفتم؛ هرچی سرم شلوغتره، انرژیم بیشتره. :))

 

ممنونم عزیز :*

پاسخ:
اره قشنگ انرژیت رو حس میکنم.

امیدوارم همیشه پرانرژی باشی عزیزم و انرژیت صرف کارهای خوب بشه :) 
۰۴ اسفند ۹۹ ، ۲۰:۱۹ ربولی حسن کور

سلام

مهمون داشتن خیلی خوبه به شرطی که مهمون ها به قول معروف اهل حال باشن و آدم بتونه جلوی اونها راحت خودش باشه بدون اینکه نگران این باشه که این یکی از فلان حرفمون بدش نیاد و اون یکی از غذامون بدش نیاد و .....

موفق باشید 

پاسخ:
سلام

من واسم مهمه آدمهایی که دور و برم هستند اهل کلاس گذاشتن و فیس و افاده نباشند. اون آدم ها رو حذف میکنم (همینقدر خشن!!) 

اینکه آدم راحت خودش باشه رو خیلی خوب گفتید. دقیقا من حس میکنم الان بچه ها یه حس امنیت دارن تو گروه دوستی مون و راحت خودشونند. 

ما خیلی کل کل داریم با همدیگه :)) ولی هیچ کس به دل نمی گیره و فقط می خندیم. خدا رو شکر اخلاقهای هم دستمون اومده. 

ممنونم. شما هم شاد و موفق باشید.

وای اینجور مهمونیا عااالین. یه جمع صمیمی، با غذاهای خوشمزه و یه عالمه بازی. من خودم عاشق بازیم.

خوشحالم که حالت خوبه. پیش یه سوی بی نهایت و فراتر از آن. :)

پاسخ:
دوستام خیلی بچه های خوبی هستند و جمع کاملا صمیمی هست.

مرسی که اینقدر پر انرژی هستی. از کامنتات انرژی مثبت میباره. 

خودتم که موفقی همینجور موفق تر بشی هی :) 

سلام. خوشحالم که حالت بهتره و امیدوارم کارهای پژوهشی ات روی روال سریع و خوبی بیفته

منم قبل از مهمونی هیجان دارم و بعدش احساس خیلی خوب، اما چه حیف که بخاطر کرونا یک ساله که مهمون نداشته ام :(

پاسخ:
سلام عزیزم.
ممنونم از لطف و محبتت. بوس بهت :*


من قبلش ذوق دارم و معمولا آشپزی و ... رو با آهنگ با صدای بلند انجام میدم و همزمان در حال چهچه زدنم هستم و به خودم تنهایی هم خوش میگذره :))

واقعا کرونا خیلی داره اذیت میکنه دیگه. الان بیشتر از یکسال هست که تو ایران همه چی نیمه تعطیل شده و هر روز بجای بهتر شدن داره بدتر میشه :(( امیدوارم سالهای دور این خاطرات واسه مون کمرنگ بشه! 

سلام صباجانم

راستش چندهفته قبل میخواستم برات از اون پست که درمورد پدرومادر بود کامنت بزارم که خب چون ازم انرژی میگرفت موکول کردم بعد که دیگه نشد.

ولی بعداز یه استراحتی که خود توهم دچارش بودی درپست های قبل (حتما الان خوبی به لطف خدا) دادم. چون ریکاوری اساسی لازم بودم😂

مواظب خودت باش😘 تومیتونی مثل همیشه

پاسخ:
سلام عزیزدلم.

فکر میکنم این مدت داشتم پوست می انداختم :)  یعنی از چند بعد درد روحی داشتم و فشار احساس می کردم.  ولی حالا حس سبکی و رهایی رو دارم.

امیدوارم که تو هم انرژیت برگشته باشه و الان خوب خوب باشی. 

تو هم مواظب خودت باش عزیزم:*‌
۰۴ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۲۴ همنشینِ خوبان

سلام صبا خوشحالم  :) پیش بسوی موفقیت 💪

پاسخ:
سلام دوست عزیز.

مرسی که خوشحالید :)

پیش به سوی موفقیت همگانی :) 

دقیقا اون قسمتی که بعد از مهمونی از هیجان مهمون داشتن خوابت نبرده را من همیشه تجربه کرده ام:)) من هم یکی از لذتهای زندگی ام مهمون داشتن هست:) مسیج را زدی به آنیتا که عجله نکنه؟ :)))) 

پاسخ:
چه جالب که تو هم این مدلی هستی. 

 من کلا وقتی هیجان زده باشم طول میکشه تا خوابم ببره :) یه همچین آدم خوش خوابی هستم :( 


:)))) 

واقعا مهمون داشتن خیلی خوبه، البته همینجوری که همه با هم صمیمی باشن و همکاری داشته باشن. مهمون داشتنی که جلوشون معذب باشی آدمو خسته میکنه.

انشالله که حرکتت تا مدت زیادی همینطور رو به بالا باشه و کمتر تو دره ها بیفتی، یا حداقل تو دره های کم عمق تری ;)  

پاسخ:
مهمون معذب رو اصلا آدم باید چرا دعوت کنه:)  از مزایای مهاجرت این هست که دستت باز هست با کی رفت و آمد کنی :)

منم امیدوارم این روند ادامه باشه و بتونم عقب ماندگی های این مدت رو جبران کنم:)