اثر سایه
دو هفته هست ننوشتم و اصلا هم احساس نمی کردم که باید بنویسم:) الان ولی احساس میکنم که باید بنویسما :) دلیلش هم این هست که صبح یه تیتر خوندم که نوشته بود Writing can improve mental health و گرنه اگر فکر میکنید من حرف نزنم حس میکنم ممکنه لال از دنیا برم سخت در اشتباهید :)) من در این زمینه مطمئنم و هیچ شکی ندارم :))
و تو این دوهفته هیچ یادداشتی هم برای خودم ننوشتم و البته کلا هم کم حرف زدم انشالله که آرامش قبل از طوفان نیست :))
خب خبر مهم اول اینکه قُلیا و غضنفرا (موش های دنی) صحیح و سلامت رسیدن ایتالیا :)) و خدا رو شکر دنی دچار موش مردگی نشد :)
روز آخر دنی اومده بود یه سری دارو واسه من گذاشته بود رو میزم (من و دنی دقیقا یه مشکل گوارشی داریم) بعد یه یادداشت هم واسم نوشته بود آخرش هم بعد از یه قلب دو تا موش کشیده بود :))
خبر مهم اصلی این هست که هری شد سوپروایزر خارجی پروژه ام و قرار شده هر دو هفته یکبار نیم ساعت جلسه داشته باشیم. و من دست و جیغ و هورررررررررا شدم. البته متیو هم.
و اما بریم سر اصل مطلب یعنی کندوکاوهای شخصیتی :))
خب گفته بودم بنابر توصیه یکی از دوستانم شروع کردم به مطالعات جدید خودشناسی.
اول اینکه من به واسطه ی این دوست محترم با بنیاد فرهنگ زندگی آشنا شدم که مدرس اصلی این بنیاد سهیل رضایی هست.
یه دوره از کلاس های صوتی رو هم گوش دادم با عنوان "عقده ی مادر" که بسیار خوب و مفید و البته سنگین بود. چون خودم هنوز نمی دونم چقدر فهمیدم و چقدر چیزهایی که فهمیدم درست هست بنابراین توانایی توضیح دادن ندارم :)
ولی در حالت کلی روانشناسی یونگی اساس کار این مجموعه هست و آشنایی با ناخودآگاه و اینکه خیلی از تصمیمات ما و مشکلات رفتاری و شخصیتی ما حاصل جفتک پرانی های ناخودآگاه هست. که البته فقط تحت تاثیر ناخودآگاه فردی هم نیستیم که ناخودآگاه جمعی هم تا حالا برامون کلی اطفار اومده و یکی مثل من که خبر هم نداشتم!!
من همزمان شروع کردم کتاب اثر سایه رو هم خوندم و خب کیف کردم. البته بجز فصل آخرش که انگار نشسته بودم تو کلیسا :)
البته الان در حال درد کشیدن از شناسایی سایه هام هستم :))
تو همون کانال هایلایت های کتابخوانی فکر کنم نصف این کتاب رو گذاشتم :))
ولی خب نکته جالب این بود من تقریبا ۳.۵ ماه پیش این متن رو تو همین وبلاگ نوشته بودم:
"من می دونم وقتی حال خودم خوب باشه خیلی حوادث بیرونی روم اثر نداره. ولی مساله این هست که من همیشه حالم خوب نیست.
یعنی می دونی حس میکنم اون موقع ها هم که حالم خوبه اتفاقات بیرونی نه اینکه اثر نداشته باشه مدل جارو کردن آشغال ها زیر فرشه. من فقط اثرات منفی شون رو پنهان میکنم. بعد این پنهان کاری رو اینقدر ادامه میدم که فرش باد میکنه میاد بالا. بعد یهو عادی دارم راه میرم پام میگیره به همین سطح نا مسطح فرش و با کله می خورم زمین وسط آشغال ها! بعد اون موقع هست که میشینم وسطشون و یکی یکی آشغالها رو درمیارم و می بینم من فقط پنهانشون کرده بودم و تازه می فهمم من یه کلکسیون از آشغال دارم :))
الان نمی دونم این درست باشه ولی شاید اگر برای هر رویداد منفی همون موقع عزاداری کنم و هی ادای آدم های خوشحال و قوی رو در نیارم این همه چیز با هم جمع نمیشه! و خب نهایتا یکی دو روز مودم میاد پایین و دوباره برمیگردم به جاده اصلی. "
اون چیزی که من تلاش می کردم پنهانش کنم از دیدگاه یونگی نامش سایه هست.
از کتاب:
"سایه ما همان چیزهایی هست که آزارمان می دهد ما را می ترساند یا نفرت به دیگران را در ما می انگیزد و از وحشت به خود می لرزیم. به تدریج به این آگاهی می رسیم که سایه ما همان چیزی است که سعی میکنیم از عزیزانمان پنهان کنیم و همه چیزهایی که نیمخواهیم دیگران در مورد ما بفهمند. سایه ما از افکار و احساسات و وسوسه هایی جان میگیرد که برایم بسیار آزاردهنده- شرم آور - دردناک یا غیرقابل قبول هستند. بنابراین بجای کنار آمدن با آنها سرکوبشان میکنیم و در بخشی از ناخودآگاهمان پنهانشان میکنیم تا بار دردی که با خود دارند احساس نکنیم."
دقیقا یادم هست که یه بار در جواب همین دوست محترمم گفتم من حرف زدن برام سخت هست ولی گوش دادن برام آسون هست و کاری رو بیشتر انجام میدم که توش خوب هستم.
من سالها بخاطر پنهان کردن مشکلاتی که داشتم یاد گرفته بودم نقاب یه شنونده خوب رو به صورتم بزنم و به خاطر این ویژگی هم کلی به به و چه چه و تایید می گرفتم و همزمان قسمت دردناک زندگیم رو هم پنهان می کردم و اینجوری فکر میکردم که از دردش کم میشه.
از کتاب:
"تصور کنید هر ویژگی - احساس یا افکار تاریکی که سعی میکنید آنها را نادیده بگیرید- پنهان کنید یا نپذیرید مانند یک توپ بادی هستند که زیر آب نگه داشته اید. فکر کنید خود خودخواه- خود از خودراضی- خود عصبانی- خود خود کم بین و خود مغرور و خلاصه همه خودهایی را که دوست ندارید مثل یک توپ زیر آب نگه داشته اید. ناگهان در شرایطی احساس میکنید دیگر نمی توانید این همه فشار را تحمل کنید. ممکن است تا وقتی جوان وقدرتمند هستید بتوانید توپ های زیادی را زیر آب نگه دارید و در واقع ویژگی ناخواسته بسیاری را سرکوب کنید اما وقتی خسته- بیمار - پیر و دل شکسته می شوید یا وقتی دیگر امیدی به آینده بهتر ندارید و ... ممکن است ناگهان اتفاقی بیافتد که انتظارش را ندارید. یک تلنگر یا رفتاری حساب نشده از جانب خودتان یا دیگری موجب می شود کنترل خود را رو یک یا چند تا از این توپ ها از دست بدهید و آنها با فشار از زیر آب بیرون بیایند و محکم به صورتتان بکوبند. این یعنی اثر سایه"
من هر روز مورد اصابت توپ های بسیاری هستم و الان کبود و زخمی دارم این یادداشت رو مینویسم :))
و البته از کتاب:
"سایه ما فقط ویژگی های تاریک و چیزهایی نیست که جامعه بدتلقی میکند. سایه ما همچنین شامل ویژگی های مثبتی هست که آنها رو به دلایلی پنهان کرده ایم. به این ویژگی های مثبت به اصطلاح سایه نور یا نیمه روشن میگویند"
یادتون هست که من نسبت به اینکه باهوش خطاب بشم گارد داشتم. اون مثالی از سایه های مثبت محسوب میشه.
خلاصه من این کتاب رو که خوندم دیدم کلا باید برم لب ساحل آفتاب بگیرم شاید که کمی از تاریکی درآمدم :)) شانسم هم اینجا الان زمستون هست و سرد و ابری :)) و حالا حالاها باید صبر پیشه کنم. راستی تابستونتون مبارک باشه اهالی نیمکره شمالی :)
اگر مطالعه یا تجربه ای در این زمینه داشتید خوشحال میشم تجربیاتتون رو بشنوم.
کلا کامنت بگذارید من خوشحال میشم :))
پی نوشت:
دوستان گلم بنیاد فرهنگ زندگی یه دوره رایگان هم داره با عنوان کمپین اصل شو وصل شو. کافی هست عضو سایتشون بشید تا بتونید این دوره رو رایگان دانلود کنید. دیگه بعد از این دوره خودتون کمی (فقط کمی) دستتون میاد که به این مباحث علاقه دارید یا اصلا به دردتون میخوره یا نه!
وی در حالی که به فکر ورم معده و ریفلاکس خود بود و نگران از این بابت که سه ماه دیگر امتحان تافل دارد و هنوز شروع نکرده!! و مقاله اش هم روی هواست و کلی چاله گوله در رزومه دارد که باید پر شود، به این وبلاگ هدایت شده و از این حجم از مطالب خوب گیر داده به عبارت داخل پرانتز و مشکل گوارشی!!!:)) عزیزم اگه داروت برا ریفلاکس یا سوزش معده یا ورم معده هس میشه بهم معرفی کنی؟؟ من نمیدونم چرا هی گیر میدم بهش این باعث میشه زود خوب نشه و از کارم هم می افتم :(