غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

اثر سایه

سه شنبه, ۱ تیر ۱۴۰۰، ۱۲:۱۹ ب.ظ

دو هفته هست ننوشتم و اصلا هم احساس نمی کردم که باید بنویسم:) الان ولی احساس میکنم که باید بنویسما :)  دلیلش هم این هست که صبح یه تیتر خوندم که نوشته بود Writing can improve mental health و گرنه اگر فکر میکنید من حرف نزنم حس میکنم ممکنه لال از دنیا برم سخت در اشتباهید :))  من در این زمینه مطمئنم و هیچ شکی ندارم :))  

 

و تو این دوهفته هیچ یادداشتی هم برای خودم ننوشتم و البته کلا هم کم حرف زدم انشالله که آرامش قبل از طوفان نیست :)) 

 

خب خبر مهم اول اینکه قُلیا و غضنفرا (موش های دنی) صحیح و سلامت رسیدن ایتالیا :)) و خدا رو شکر دنی دچار موش مردگی نشد :)

روز آخر دنی اومده بود یه سری دارو واسه من گذاشته بود رو میزم (من و دنی دقیقا یه مشکل گوارشی داریم) بعد یه یادداشت هم واسم نوشته بود آخرش هم بعد از یه قلب دو تا موش کشیده بود :)) 

 

خبر مهم اصلی این هست که هری شد سوپروایزر خارجی پروژه ام و قرار شده هر دو هفته یکبار نیم ساعت جلسه داشته باشیم. و من دست و جیغ و هورررررررررا شدم. البته متیو هم. 

 

و اما بریم سر اصل مطلب یعنی کندوکاوهای شخصیتی :))

 

خب گفته بودم بنابر توصیه یکی از دوستانم شروع کردم به مطالعات جدید خودشناسی. 

اول اینکه من به واسطه ی این دوست محترم با بنیاد فرهنگ زندگی آشنا شدم که مدرس اصلی این بنیاد سهیل رضایی هست. 

یه دوره از کلاس های صوتی رو هم گوش دادم با عنوان "عقده ی مادر" که بسیار خوب و مفید و البته سنگین بود. چون خودم هنوز نمی دونم چقدر فهمیدم و چقدر چیزهایی که فهمیدم درست هست بنابراین توانایی توضیح دادن ندارم :) 

ولی در حالت کلی روانشناسی یونگی اساس کار این مجموعه هست و آشنایی با ناخودآگاه و اینکه خیلی از تصمیمات ما و مشکلات رفتاری و شخصیتی ما حاصل جفتک پرانی های ناخودآگاه هست. که البته فقط تحت تاثیر ناخودآگاه فردی هم نیستیم که ناخودآگاه جمعی هم تا حالا برامون کلی اطفار اومده و یکی مثل من که خبر هم نداشتم!! 

 

من همزمان شروع کردم کتاب اثر سایه رو هم خوندم و خب کیف کردم. البته بجز فصل آخرش که انگار نشسته بودم تو کلیسا :)

البته الان در حال درد کشیدن از شناسایی سایه هام هستم :)) 

 

تو همون کانال هایلایت های کتابخوانی فکر کنم نصف این کتاب رو گذاشتم :)) 

 

ولی خب نکته جالب این بود من تقریبا ۳.۵ ماه پیش این متن رو تو همین وبلاگ نوشته بودم:

 

"من می دونم وقتی حال خودم خوب باشه خیلی حوادث بیرونی روم اثر نداره. ولی مساله این هست که من همیشه حالم خوب نیست. 

یعنی می دونی حس میکنم اون موقع ها هم که حالم خوبه اتفاقات بیرونی نه اینکه اثر نداشته باشه مدل جارو کردن آشغال ها زیر فرشه. من فقط اثرات منفی شون رو پنهان میکنم. بعد این پنهان کاری رو اینقدر ادامه میدم که فرش باد میکنه میاد بالا. بعد یهو عادی دارم راه میرم پام میگیره به همین سطح نا مسطح فرش و با کله می خورم زمین وسط آشغال ها! بعد اون موقع هست که میشینم وسطشون و یکی یکی آشغالها رو درمیارم و می بینم من فقط پنهانشون کرده بودم و تازه می فهمم من یه کلکسیون از آشغال دارم :)) 

الان نمی دونم این درست باشه ولی شاید اگر برای هر رویداد منفی همون موقع عزاداری کنم و هی ادای آدم های خوشحال و قوی رو در نیارم این همه چیز با هم جمع نمیشه! و خب نهایتا یکی دو روز مودم میاد پایین و دوباره برمیگردم به جاده اصلی. "

 

اون چیزی که من تلاش می کردم پنهانش کنم از دیدگاه یونگی نامش سایه هست. 

 

از کتاب:

 

"سایه ما همان چیزهایی هست که آزارمان می دهد ما را می ترساند یا نفرت به دیگران را در ما می انگیزد و از وحشت به خود می لرزیم. به تدریج به این آگاهی می رسیم که سایه ما همان چیزی است که سعی میکنیم از عزیزانمان پنهان کنیم و همه چیزهایی که نیمخواهیم دیگران در مورد ما بفهمند. سایه ما از افکار و احساسات و وسوسه هایی جان میگیرد که برایم بسیار آزاردهنده- شرم آور - دردناک یا غیرقابل قبول هستند. بنابراین بجای کنار آمدن با آنها سرکوبشان میکنیم و در بخشی از ناخودآگاهمان پنهانشان میکنیم تا بار دردی که با خود دارند احساس نکنیم."

 

دقیقا یادم هست که یه بار در جواب همین دوست محترمم گفتم من حرف زدن برام سخت هست ولی گوش دادن برام آسون هست و کاری رو بیشتر انجام میدم که توش خوب هستم. 

من سالها بخاطر پنهان کردن مشکلاتی که داشتم یاد گرفته بودم نقاب یه شنونده خوب رو به صورتم بزنم و به خاطر این ویژگی هم کلی به به و چه چه و تایید می گرفتم و همزمان قسمت دردناک زندگیم رو هم پنهان می کردم و اینجوری فکر میکردم که از دردش کم میشه. 

 

از کتاب:

"تصور کنید هر ویژگی - احساس یا افکار تاریکی که سعی میکنید آنها را نادیده بگیرید‌- پنهان کنید یا نپذیرید مانند یک توپ بادی هستند که زیر آب نگه داشته اید. فکر کنید خود خودخواه- خود از خودراضی- خود عصبانی- خود خود کم بین و خود مغرور و خلاصه همه خودهایی را که دوست ندارید مثل یک توپ زیر آب نگه داشته اید. ناگهان در شرایطی احساس میکنید دیگر نمی توانید این همه فشار را تحمل کنید. ممکن است تا وقتی جوان وقدرتمند هستید بتوانید توپ های زیادی را زیر آب نگه دارید و در واقع ویژگی ناخواسته بسیاری را سرکوب کنید اما وقتی خسته- بیمار - پیر و دل شکسته می شوید یا وقتی دیگر امیدی به آینده بهتر ندارید و ... ممکن است ناگهان اتفاقی بیافتد که انتظارش را ندارید. یک تلنگر یا رفتاری حساب نشده از جانب خودتان یا دیگری موجب می شود کنترل خود را رو یک یا چند تا از این توپ ها از دست بدهید و آنها با فشار از زیر آب بیرون بیایند و محکم به صورتتان بکوبند. این یعنی اثر سایه"  

 

من هر روز مورد اصابت توپ های بسیاری هستم و الان کبود و زخمی دارم این یادداشت رو مینویسم :)) 

 

و البته از کتاب:

 

"سایه ما فقط ویژگی های تاریک و چیزهایی نیست که جامعه بدتلقی میکند. سایه ما همچنین شامل ویژگی های مثبتی هست که آنها رو به دلایلی پنهان کرده ایم. به این ویژگی های مثبت به اصطلاح سایه نور یا نیمه روشن میگویند"

 

‌یادتون هست که من نسبت به اینکه باهوش خطاب بشم گارد داشتم. اون مثالی از سایه های مثبت محسوب میشه.

 

خلاصه من این کتاب رو که خوندم دیدم کلا باید برم لب ساحل آفتاب بگیرم شاید که کمی از تاریکی درآمدم :)) شانسم هم اینجا الان زمستون هست و سرد و ابری :)) و حالا حالاها باید صبر پیشه کنم. راستی تابستونتون مبارک باشه اهالی نیمکره شمالی :) 

 

اگر مطالعه یا تجربه ای در این زمینه داشتید خوشحال میشم تجربیاتتون رو بشنوم.

 

کلا کامنت بگذارید من خوشحال میشم :)) 

 

پی نوشت:

دوستان گلم بنیاد فرهنگ زندگی یه دوره رایگان هم داره با عنوان کمپین اصل شو وصل شو.  کافی هست عضو سایتشون بشید تا بتونید این دوره رو رایگان دانلود کنید. دیگه بعد از این دوره خودتون کمی (فقط کمی)‌ دستتون میاد که به این مباحث علاقه دارید یا اصلا به دردتون میخوره یا نه! 

نظرات  (۱۳)

وی در حالی که به فکر ورم معده و ریفلاکس خود بود و نگران از این بابت که سه ماه دیگر امتحان تافل دارد و هنوز شروع نکرده!! و مقاله اش هم روی هواست و کلی چاله گوله در رزومه دارد که باید پر شود، به این وبلاگ هدایت شده و از این حجم از مطالب خوب گیر داده به عبارت داخل پرانتز ‌و مشکل گوارشی!!!:)) عزیزم اگه داروت برا ریفلاکس یا سوزش معده یا ورم معده هس میشه بهم معرفی کنی؟؟ من نمی‌دونم چرا هی گیر میدم بهش این باعث میشه زود خوب نشه و از کارم هم می افتم :(

پاسخ:
چقدر کامنتت بانمک بود :))
ایشالله که تو همه موارد ذکر شده موفق باشی :)

مشکل گوارشم مربوط به معده نیست! مربوط به روده هست. به همین مناسبت چیزی ندارم بهت معرفی کنم :( 


یادآوری: Writing can improve mental health

پاسخ:
مرسی از یادآوری عزیزم.

فعلا چیزی تو ذهنم نیست برای نوشتن!!
۰۶ تیر ۰۰ ، ۱۱:۱۷ آوای درون

سلام

خیلی خوشحالم که خیالت از بابت پشتیبانی هری در پایان نامه ات راحت شد

خب خدا را شکر دچار موش مردگی نشدند :))

چیزهای کمی در مورد سایه می دانم و با همین دانسته های کم چند تا سایه در درونم کسف کرده ام :) ممنون بابت معفی کتاب و دوره.

پاسخ:
سلام عزیزم.

ممنونم از خوشحالیت عزیزم🙏

😃

پس شکارچی ماهری هستی🙂 خواهش میکنم گلم. امیدوارم مفید باشه🙂

سلام

خوشحالم هری سوپروایزر خارجی پروژه ات شد

تو‌کانال اون قسمت از کتاب که میگه

مهم نیست این زخم از کجا یا از چه کسی امده است اکنون دیگر زخم شماست و شما مسئول ان هستید. شما نمی توانید یک نوشته بر گردنتان بیندازید گه این گناه من نیست والدینم مرا اینطور بار اورده اند 

رو خیلی دوست داشتم مرسی برای به اشتراک گذاشتن

در مورد اینکه نوشتن برای سلامت روانی خوبه یه روانشناسی به من گفت صبح که از خواب بیدار میشی قبل از اینکه کارهاتو شروع کنی بدون‌اینکه فکر کنی هر چه میاد تو ذهنت سه صفحه بنویس 

منم‌ به خودشناسی خیلی علاقه دارم توصیه میکنم کتاب تضادهای درونی ما اثر کارن هورنای رو بخونی  

پاسخ:
سلام.
ممنون سارا جان از محبتت.

آره، من خیلی به اون قسمت فکر میکنم.

من قبلا هر روز صبح می‌نوشتم. یعنی بیشتر روزها!  نشخوارهای ذهنیم زیاد بود! الان ذهنم کمتر حرف میزنه😄😁  ولی خب واقعا به نوشتن ایمان دارم.

چه خوب. مرسی از معرفی کتاب🙏می گذارم تو لیست بررسی شودها🙂

به به جیغ و دست و هورااا برای حضور هری :)) خیلی خیلی خوشحال شدم برات. 

 

در مورد سایه، چند سال پیش یکی از دوستام از یه کتابی نقل قول کرد فکر کنم نیمه ی تاریک بود اسمش، که میگفت وقتی شما از یه شخصیتی بدتون میاد اون را درون خودتون دارید و دوستش ندارید  همین دلیل باعث میشه اصلا اون خصلت را در اون طرف بشناسید و متوجه اش بشوید و این گارد گرفتن هم دلیلش همینه که خودتون هم به نوعیباهاش درگیرید وگرنه اصلا کشفش نمیکردید. 

این پستت را برای دو تا دیگه از دوستانم فرستادم که بخونند و از لینک ها استفاده کنند. مرسی 

پاسخ:
مرسی زری جونم از خوشحالیت😍 خوشحالم دوستای خوبی دارم که درکم میکنید🙂

فکر میکنم کتاب نیمه ی تاریک هم مفاهیم مشابهی رو (نسبت به کتاب اثر سایه) بررسی کرده باشه. 
من قبلا نسبت به همین که یعنی خودم با اون مساله درگیرم هم گارد داشتم😄😀 

مرسی که به اشتراک گذاشتی عزیزم🙏


مرسی از مثالت صبای عزیزم. به نظرم خیلی خوب رسوند مطلب رو برام. می فهمم چی میگی. حساسیت یا روی اعصاب رفتن آدمها به خاطر ویژگی های بدشون شاید طبیعی به نظر برسه، ولی اونم حدی داره. وقتی فراتر میره، داره نشون میده که به یه جایی از دورن ما وصله. مثل طنابهایی که به ماوصلند و گاهی به چیزی گیر میکنن و ما رو به شدت تکون میدن. باید طنابها رو قطع کرد.

 

من ازین طنابها زیاد دارم متأسفانه...

پاسخ:
آفرین غزال خیلی عالی بود که طناب رو گفتی. دقیقا وقتی یه چیزی رو اعصاب ما هست و ما رو بهم می ریزه یعنی به درون خود ما وصل هست.

این حرف رو میخواستم تو متن اصلی بگم ولی اون موقع فراموش کردم. من همیشه از این ضرب المثل که میگه: "فحش رو بنداز رو زمین صاحبش خودش برش میداره :)) " استفاده میکنم. یعنی چی؟
 یه موقع تو یه جمعی تو یه حرفی می زنی که کلی هست ولی منظورت اشخاص حاضر در اون جمع نیستند مثلا یکی تو وبلاگش می گه فلان رفتار خیلی زشته از نظر من! بعد من به عنوان خواننده احساس میکنم دردم اومده و حس خوبی نمیگیرم و شاید حتی از نویسنده اون وبلاگ هم دلگیر بشم پیش خودم !! 
  
حالا اون آدم مثلا داره در مورد دوست صمیمی خودش یا دخترخاله ش حرف می زنه ها! ولی دقیقا انگار طنابی رو که به درون من وصل بوده دست گرفته و حسابی تکون داده! اینجا میشه لحظه شکار سایه! من باید حواسم باشه که اینجا پاشنه آشیل من هست و باید برم بررسی و ریشه یابیش کنم! 

همه مون از این طناب ها زیاد داریم.
مخصوصا که خیلی موقع ها هم لبخند می زنیم که فلان چیز اصلا برای من مهم نیست و اینقدر تو نقش خودمون هم غرق شدیم که خودآگاه مون فکر میکنه واووو چقدر من خوبم که این چیزا واسم مهم نیست. ولی واقعیت این هست که ناخودآگاه گول نمی خوره و این چیزا رو جمع میکنه :( 

نه که خیلی ساده می نویسی، کامنت گذاشتن برات خیلی هم ساده است!! مطالبت رو باید چند بار خوند و آخرش هم نمیشه مطمین بشم که درست فهمیدمش.

خوشحالم بابت حضور هری. موش ها هم بالاخره می میرن. عمر موش چقدره؟ امیدوارم اون موقع خیلی ناراحت نشه.

اینکه نوشتی «مثلا دیدی یه موقع حس بدی نسبت به کسی داری بخاطر یه ویژگیش! این کتاب میگه اون ویژگی رو تو هم داری ولی سرکوبش کردی» نمی فهمم. ما همه از دروغ گویی بدمون میاد یا نفاق یا خودخواهی و این صفات بد. اینها ربطی به این حرف ها نداره.

من قسمت سایه کمی دارم. اگه خصوصیت بدی دارم هوااااار کشیدم که همه بفهمن. اینگار وظیفه داشتم این کار رو انجام بدم!!!! این هم البته از نظر ذهنی در راستای تایید این مساله بوده که کسی من رو دوست نداره و من با این اعلان عمومی تمامی خصوصیات منفی خودم شاید سعی در اثبات این موضوع به خودم داشتم!!!!! کلا هم توانایی حتی نگه داشتن یه توپ زیر آب رو ندارم. تمام ذهنم و روحم درگیر این میشه و نمی تونم خوب فکر و زندگی کنم.....

آفرین که این همه کتاب میخونی. مرسی که به ما هم معرفی می کنی. هزینه این کلاس صوتی عقده مادر هم به نسبت خیلی زیاده. ارزش این همه قیمتش رو داشت؟ مدت زمانش هم خیلی زیاده.

من فعلا لیست مطالعه ندارم!! الان اصلا تمایل ندارم هیچ روانشناسی در عالم به من چیزی بگه. باید یه پله برم بالاتر تاا نیاز به مطالعه پیدا کنم. واسه بالا رفتن هم الان موقع قدم برداشتنه و عمل به آنچه فهمیدم (مدتهاست به من گفته شده و مطالعه کردم).

نوشتن خیلی خوبه. به نظر من بهتر از اون هم حرف زدنه که البته سخت تره چون هم شنونده میخواد و هم ماهیتش تعاملی تره.

 

پاسخ:
خب شاید دلیلش این هست که نوشتن از یه سری چیزا واقعا سخت هست.

من در ابتدای پروسه یادگیری هستم و نوشتن ازم انرژی میگیره واسه همین نمی تونم مطالبی که تو ذهنم هست رو به شیوه آسونی انتقال بدم.

مرسی بابت هری. 
فکر کنم دو - سه سال باشه عمر موش ها. خب قطعا ناراحت که میشه ولی خب اولین بارش نیست که حیوون از دست میده و در واقع الان وقت مناسبی نبود واسه مردن اونا! 


توی جواب به غزال یه مثال زدم. در مورد دروغ گویی و .... نمی دونم هنوز! 

ببین به نظر من وقتی من می دونم فلان ویژگی منفی رو دارم که اون دیگه نمیشه سایه! چون تو خودآگاه من هست! سایه در مورد ویژگی های ناخودآگاه هست. یعنی اینقدر عیان نیست! و عملا کار روانکاوی یونگی این هست که تو کم کم بری تو عمق ناخودآگاهت و با اون قسمت هایی که انکار کردی به صورت غیر ارادی روبرو بشی. 

مثلا تو سه سالگیت یکی به تو گفته بچه چقدر حرف می زنی! بعد از اون موقع تو فکر کردی حرف زدن کار درستی نیست و تبدیل شدی به یه آدم کم حرف! و اینقدر این رو تمرین کردی و اصلا هم هیچ وقت یادت نمیاد که این رفتار از کی شروع شده و الان فکر میکنی تو ژنتیکی آدم کم حرفی هستی!! (این مثال بودا و من منظورم خود تو نیستی تو نوعی بود) اون توپ چیزی نیست که تو بخاطرش مستقیم نقش بازی کنی اون توپ ها واکنش ناخودآگاهت هستند. 

من تازه برگشتم رو دور کتاب خونیم. قبل از مهاجرتم خوب بودم. این مدت از دست در رفته بودم!!! 
برای من ارزشش رو داشت. چون انگیزه ای بود که برای ورود به یه دنیای جدید. 

یه سری فایل صوتی رایگان داره. من اول اونا رو گوش دادم و حس کردم ارزش داره که بقیه چیزا رو هم گوش بدم. البته خب سطح کلاس هاش پایین نیست و البته کاملا سلیقه ای هست ممکنه خیلی ها خوششون نیاد.

اینجا لینک یه دوره رایگان هست. تو پست هم آپدیت میکنم. 

خب عزیزم تو الان درست هست,کارت هم که هست, دخترت هم هست, همین که همه اینا رو داری مدیریت میکنی نشون دهنده بی نظیر بودنت هست. انشالله برنامه ت که سبکتر شد وقت برای چیزهای دیگه هم خواهی داشت. 


الان یه چیزی یادم اومد مثلا همین که میگی کسی من رو دوست نداره این شاید سایه تو باشه. یعنی تو دوست داشتنی بودن خودت رو انکار میکنی و تمام رفتارهات هم دفاعی هست برای این مساله که به طور ناخودآگاه انجامشون میدی. 

اینی که گفتی "مثلا دیدی یه موقع حس بدی نسبت به کسی داری بخاطر یه ویژگیش!"، خیلی برام پیش اومده.  خیلی وقتها هم نمیفهمم بخاطر کدوم ویژگیشه. ولی اینو حس میکنم که انگار یه رزونانسی در یه نقطه ی وجودم ایجاد میکنه این آدم و ازش دوری میکنم. چون انگار نمیخوام با اون بخش وجودم رو به رو بشم. 

مرسی که نوشتی صبا جان. :)

پاسخ:
بگذار با مثال توضیح بدم.

البته اول باید بگم اینا برداشت های خود من هست و دلیلی بر درست بودنش نیست. چون من تخصصی در این زمینه که ندارم تازه باهاش آشنا شدم.

ببین مثلا من آدمی که حرص مالی می زنه رو اعصابم هست ناجور! و خب حرص نزدن مالی رو هم جزو ویژگی های بسیار مثبت خودم می دونستم ولی واقعیت این هست که این ویژگی آرمان گرایی مالی اصلا به دلایلی در من رشد نکرده و شاید من هم مثلا اگر کودکی دیگری داشتم یا تو محیطهای دیگه ای بودم این ویژگی تا حدی در من رشد می کرد. عملا این ویژگی در من سرکوب شده و من باهاش روبرو نشدم. خب اینجوری هست وقتی آدمهای اینچنینی رو میبینم ناخودآگاه حس بدی بهشون دارم.
حالا نه که حرص زدن مالی رو الان دوست دارم. نه! یا درست می دونم! نه! ولی خب دلیلی هم نداره اینقدر رو اعصاب من باشه. 

سلام صبای گلِ گلاب :)

هوراااا خوشحالم که هری هنوز استادته یجواریی. :)

 

وای اون موشها که آخر یادداشت برات کشیده بود عالی بودن :) چقدر بخش مهمی از زندگیش هستن اون دو تا موش :)

 

جالب بود قسمت هایی که نوشتی. و خیلی به نظرم شبیه نوشته ها و دیدگاه Brenet Brown  بود. اون اسمشو میذاره پذیرش Vulnerabilities. حالا برای هرکس متفاوته که این vulnerability چیه.. 

حتی یه بخشیش هم منو یاد کتاب the drama of gifted child انداخت. اون قسمتی که راجع به پذیرش سایه های مثبت بود.

نتیجه ای که من ازون دو تا کتاب گرفتم، این بود که باید خودِ خودِ خودتو بپذیری و باهاش رو به رو بشی. حتی اگه ایده آلت نباشه. چون این ایده آل اکثرا از طریق جامعه و خانواده به ناخودآگاهت تلقین شده. و باید این ایده آل اصلاح شه. روشش هم شاید بشه گفت اینه که فکر و ذهنم رو کنترل کنم. با خودم حرف بزنم. از حالت خودکار خارجش کنم. این البته استنباط من بودا. :)))

حتما میرم سراغ این کتاب در آینده. مرسی که راجع بهش نوشتی.

 

اون قسمتی که گفتی "Writing can improve mental health" رو دیروز توی رادیو شنیدم. یه مصاحبه با یه نویسنده ی بومی بود. توی چند سال اخیر سالی دو سه تا کتاب نوشته بود. می گفت "از موقعی که می نویسم، حال روانیم بهتره." خیلی من رو به فکر فرو برد این جمله.

پاسخ:
سلام غزال جونی :)

مرسی که واسم خوشحالی. می دونی خیلی واسم مهم بود بودنش :) 

دقیقا مثل بچه هاش می مونند! معمولا همه کسایی که دور و بر من تا حالا حیوون خانگی داشتند تقریبا همین هستند :) ولی دنی یه عشق عجیبی به همه چیز داره کلا. 

نتیجه ای که گرفتی کاملا درسته! اون روبرو شدن خیلی مهم هست. یه سری چیزا رو ما حتی نمی دونیم که داریمشون.

مثلا دیدی یه موقع حس بدی نسبت به کسی داری بخاطر یه ویژگیش! این کتاب میگه اون ویژگی رو تو هم داری ولی سرکوبش کردی. وقتی از تو ناخودآگاه بیاریش به سطح خودآگاه و باهاش روبرو بشی و بپذیریش دیگه از آدمهای با اون ویژگی بدت نمیاد. و به قول تو از حالت خودکار خارج میشه.

من تیتر خبرش رو دیدم دیگه باز نکردم ببینم چیه! فقط گفتم همه اینها نشانه هست که امروز تو باید بنویسی :)) 
۰۱ تیر ۰۰ ، ۱۶:۰۶ افق بهبود

 ایا این دوست عزیز واکنش خاصی به کلمه ی موش مردگی نداره؟

اونوریا جای موش مردگی چی میگن؟

پاسخ:
یعنی شما یه درصد فکر کن من جلو مادر اون دو بزرگوار اسم مرگ رو می آوردم!:)) 
 اونم با ادبیات موش مردگی!! 

play possum  میشه یه جورایی خود را به موش مردگی زدن! 
۰۱ تیر ۰۰ ، ۱۴:۳۵ ربولی حسن کور

سلام

خوبه اون جمله رو خوندین. وگرنه اصلا نمیگفتین خواننده هائی دارم که نگران هم میشن براشون بنویسم!

پاسخ:
سلام بر آقای دکتر با معرفت و مهربان.

اون جمله رو که به شوخی گفتم که باعث انگیزه نوشتنم بود :)) 

من بادمجان بم هستم و آفت ندارم. نگران نباشید :)) 

دیگه یه وقتایی هم مغز آدم باید ساکت باشه :) 


سلاااام.

اولا که خیلی خوشحال شدم بابت اینکه هری در هرحال تو پروژه‌ت میمونه و منبع انرژی مثبت تزت سر جاشه :) کلی مبارک باشه!

ثانیا که واسه موشها هم خوشحال شدم :))))) عمرشون دراز باشه ایشالا :))))))

در مورد این مطالبی که از روانشناسی یونگی نوشتی: خیلییییی ممنون بابت نوشتنشون. بسیار جالب بودن و کتابه اضافه شد به لیست کتابایی که میخوام بخونم اگر عمری باشه. و اینکه چقققققدر با همه حرفات و تجربه‌های شخصیت احساس همذات پنداری کردم :)))))) یه مشت سایه رو با خودمون حمل میکنیم همگی!

 

پاسخ:
سلام مهسای گلم :)

مرسی عزیزم. هری فقط منبع انرژی مثبت نیست. من و متیو به ساپورت علمیش نیاز داشتیم. خدا رو شکر واقعا.

منم واسه موش ها خوشحال شدم. یعنی واسه مامانشون واقعا خوشحال شدم. بعد از کلی وقت داشت می رفت خونه گناه داشت واقعا که بچه هاش سالم نرسند!


خوشحالم که واست جالب بود :) 

ها عزیززززوووم (شیرازی بخوون) تو ورژنت به من نزدیکه. راحت می فهمیم همو :) 
اونایی که تو ناخودآگاه جمعی هست که نگووو. ما ملت شریف ایران کلا آفتاب به خودمون ندیدیم!!   
۰۱ تیر ۰۰ ، ۱۳:۱۴ فامیل دور

به نظرم شجاعت مواجهه با عقده ها و سایه ها اولین و اساسی ترین ابزار لازم برای شناختشون هست که منم سعی میکنم داشته باشم

بهت تبریک میگم

 

پاسخ:
درست میگی شهامت میخواد واقعا! 
و واقعا باید بخوایی که باهاشون روبرو بشی و گرنه که اونا اساسشون بر مخفی بودن و ماندن هست.

متشکرم :)
امیدوارم همه خودشناسان موفق باشند :)