غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

29 جولای ۲۰۲۴!

دوشنبه, ۸ مرداد ۱۴۰۳، ۰۳:۵۲ ق.ظ

خب همون طور که پیش بینی می کردم هورمون ها رفتارشون رو عوض کردن!

دقیقا از هفته ۲۸ به این طرف خیلی چیزا تغییر کرده!

اول اینکه خدا رو شکر دیگه بالا نیاوردم! 

ولی بجاش روده ی محترمم در حال جبران کردن هست. دکتر گوارشم میگه تقصیر بارداری هست. دکتر زنان میگه دیگه تا این حد نمی تونه از عوارض بارداری باشه! خلاصه که هیچکس مسئولیت نمی پذیره :))

 

اون روز رفتم دکتر گوارش میگه عه! دکتر زنانت هم ایرانی هست که؟! میگم آره تازه اسم دندونپزشکم اینجا نیست و گرنه اونم ایرانیه :)) خب همه خوبها رو جمع کردم!

 

امروز باید دندونپزشکی هم برم! من از اونایی هستم که همیشه حواسم به دندونام بوده! ولی خب لثه ها و دندونام از وقتی جواب تست بارداریم مثبت شد کلا رفتارشون رو عوض کردن و اصلا حواسشون به من نبوده!! 

 

دفعه پیش گفتم روابطم با آدمها در صلح آمیزترین حالت ممکن هست! و از هیچ کس گله ای ندارم! الان نه که صلح تغییر کرده باشه ولی قشنگ از همه موجودات عالم گله دارم!! الان دیدم داریوش یه ترانه با همین مضمون خونده :))

کلا وقتی همه عمرت محکوم بودی به قوی بودن و اینکه خودت از پس همه چیز براومدی و هیچوقت هم غر نزدی! اطرافیانت هم فکر میکنند هیچ وظیفه ای ندارن! و تو که خودت از پس همه چی برمیایی! دیگه چه کاری هست که حتی بخوان خودشون رو یه ذره نگران کنند یا تو زحمت بندازن!! و حتما همه چیز واسه تو فرق داشته و آسون بوده که تو هیچی نمیگفتی و نمیگی! ولی نمی دونند یکی از کمبودهای همیشگی من تو زندگی این بوده که کسی نبوده که اصلا بخواد ببینه یا بشنوه!! دیدن یا شنیدنشون هم نه تنها که دردی ازت دوا نمی کرده که یه درد هم به دردات اضافه میکرده! و این دقیقا ریشه ترس من ازدواج و رابطه صمیمی بود که سالها ازش فرار میکردم! از اینکه بار اضافه کنم بجای یار!!‌ 

 

نمی خوام از حق بگذرم اون کسانی هم که خودشون رو نگران میکنند یا تعارف میکنند اینقدر تو زندگی خودشون دغدغه دارن و نیاز به کمک دارن که من یکی میگم همین که از پس خودتون بربیاین بزرگترین کمک هست! والا!!‌ 

ولی گاهی خیلی دلم میگیره!! اینکه دلم میگیره طبیعی هست! چون من هم انسانم و حق دارم ولی خب هیچ چیزی تغییر نمیکنه جز اینکه باز پاشم بگم همینه که هست!! می خوایی چی کار کنی؟! 

ولی با این وجود باز هم احساس خوشبختی دارم از اینکه جناب یار همه جوره کنارم هست و از هیچی تو هیچ زمینه ای دریغ نمیکنه!

اون زمانهایی که مجرد بودم مهمترین معیارم میزان حمایتگری و همکاری طرف مقابلم بود تو زندگی مشترک و خدا رو شکر نمره جناب یار تو این زمینه بالاتر از نمره کامل هست!! هر چند که گاهی دلم برای جفتمون می سوزه!! 

 

تقریبا خریدهای خانم کوچولو تمام شده بجز یه سری خورده ریز! البته من قصد خرید زیادی نداشتم و جز ضروریات چیز اضافه ای نخریدم! یه مهمونی بی بی شاور مونده! و ساک بیمارستان رو هم تا آخر همین هفته جمع میکنم! دیگه می مونه تمیزکاری روزهای آخر و غذا فریز کردن برای دو-سه هفته اول. 

پروژه کاری هم که دستم هست باید تا آخر اوگست جمع بشه و گزارش هم نوشته بشه. اگر همه چیز تا اون موقع خوب پیش بره احتمالا از هفته اول سپتامبر مرخصیم رو شروع کنم! 

از نظر کاری خیلی کارها هست که باید و بهتر هست انجام بدم ولی از اونجایی که شبها اصلا خوب نمی خوابم روزها هم خیلی خسته و بی انرژی و بی انگیزه هستم! ولی خب به هر حال باید همه چیز جمع بشه! هر چه زودتر و سریع تر!

 

خیلی دلم میخواست تا قبل از تولد دخمل کوچولو می تونستیم یه سفر بریم! ولی خب به هزارو یک دلیل میسر نشد! و الان هم که در حال گذروندن یه زمستون سرد هستیم که یه قدم زدن ساده هم کلی داستان داره!  

 

بگذار خوب فکر کنم؟!

فکر کنم همه غرهام رو زدم تا حدودی! :)) 

و الان میتونم یه کم احساس سبکی کنم.

یه سری تلفن ها و گروه های حمایتی هم هست اینجا! نه برای بچه داری! برای افسردگی و حمایت روانی و ... . شماره هاشون رو چک کردم! اونا رو هم احتمالا یه بار تست کنم که اگر واقعا لازم داشتم بدونم که آیا به درد میخورن یا نه!

البته می تونم حدس بزنم که همه ی افکار و نگرانی هام ناشی از تغییرات هورمونی هست و تا حد خیلی زیادی نرمال ولی خب من تغییرات بعدی رو نمی تونم پیش بینی کنم و نمی دونم ممکنه اوضاع بهتر بشه یا بدتر! به همین دلیل بهتر هست کلا در وضعیت آماده باش باشم برای همه چیز! 

 

خب بهتره برم کار کنم کمی. 

۰۳/۰۵/۰۸
صبا ..

بارداری

نظرات  (۱۶)

گله دارم

گله دارم 

من از دست خدا هم گله دارم :))

چه خوبه که یار نمره اش عالیه

خیلی وقتا همه یاریت میکنند جز اونی که باید

و این خیلی درناک میشه

اینو چون دیدم میگم

برای مشاوره هم کار خیلی حوبی میکنی

روزای اول آدم کلا تو شوکه

من کی ام

این کیه؟

اینجا کجاست؟

ولی سعی کن تا جای ممکن لذت اون روزا رو ببری

من هنوز حسرت دوماه اول تولد ماه رو دارم

چون سه هفته خونه مامان بودم بعد هم خونه مادر همسر

و همسر نبودش با اینکه خیلی حضوشو لازم داشتم و من خیلی غصه میخوردم که نیستش

 

خصوصا خونه مامانش که راحتی خونه مامانم رو هم نداشتم

اسم دخترکمونوانتخاب کردی؟

ان شالله زانوی خیر زمین بزار صبای عزیز🥰🥰

 

 

پاسخ:
غزل عزیزم ممنون از کامنت قشنگت و اینکه باهام هم حسی کردی.

و اینکه یادم آوردی که خیلی وقتا همه یاری میکنند جز اونی که باید و از این بابت واقعا لحظه به لحظه شکرگزار و قدردان هستم که جناب یار واقعا برام یاری کرده.

نمی دونم کاری میشه کرد که روزهای اول شوکه نشه؟! من هر کاری میکنم ذهنم از یه جایی بیشتر جلو نمیره و نمی تونه بفهمم واکنشم بعد از تولد بچه چطور خواهد بود.


اسم دخترکمون یه جورایی از اول مشخص بود ولی اگر اجازه بدین اینجا بهش اشاره نمیکنم. 


مرسی از دعای خیرت غزل جان. کلی بهم انرژی مثبت داد کامنتت :* بوس به خودت و ماهک قشنگ :*
۲۶ مرداد ۰۳ ، ۱۳:۴۱ ام اسی خوشبخت

خوشحالم که بسلامت دارید این روزها رو میگذرونید. امیدوارم دختر گلتون بموقع و سلامت به دنیا بیاد :)

در مورد اون قوی بودنه کاملا درکتون میکنم. منم گاهی دلم برای خودم میسوزه اما سریع خودمو جمع میکنم میگم اوضاع میتونست بدتر باشه، پس خوشحال باش که خودت داری انجامش میدی!

پاسخ:
ممنونم عزیزم. امیدوارم که دخترمون صحیح و سلامت به دنیا بیاد. 

مرسی از اینکه تجربه و حست رو گفتی. دقیقا همین هست.
 من حتی حس دلسوزی برای خودم رو هم خیلی ادامه نمیدم. 
فقط به این فکر میکنم چطور میشه اوضاع رو به بهترین شکل مدیریت کرد و بس. همین فکر کردنا و به صورت مداوم برنامه ریختن دیگه وقتی نمی گذاره که بخوام به چیزهای دیگه فکر کنم.

و البته این فکرای حس تنهایی و ... هم وقتی سراغ آدم میاد که به هر دلیلی مریض هست و توانایی جسمیش کمتر! و از انجام امور معمول روزمره تا حدی ناتوان شده و چون وقتش بیشتر هست افکار مختلف سراغش میاد. 

واقعا اون رفتارت خاصه که جای دیگران تو تشکر میکنی،  احسنت 

من که اینجور نبودم 

ولی جای خودم همیشه حتی زیادی هم قدرشناس  و سپاسگزار بوده و هستم 

پاسخ:
چهار تا جمله گفتن هیچ زحمت و دردسری نداره و هیچ فشاری و بار اضافه ای برای من نداره ولی خب می تونه حس خیلی خوبی تو آدمها ایجاد کنه. 

تو هم آره زیادی قدرشناس و سپاسگزار هستی. گاهی باید به آدمها بیشتر اجازه بدی بهت خدمات بدن. 

منم پسر اولم رو تو آلمان تنها به دنیا آوردم و با همسر با هم بودیم. مامانم اصرار کرد که بیاد ولی من قبول نکردم. من از اول فکر می کردم کار سختی نیست بچه شیر می خوره می خوابه دیگه! هرچند مسائل دیگه پیش اومد ولی به نظرم اونقدر سخت نبود که کمک بخوام

پاسخ:
عزیزم یه چیزایی رو یادم هست از اون موقع های شما. ماشالله الان پسرا چقدر آقا شدن! 

منم انتظاری ندارم کسی بیاد کمک. یعنی خیلی دلم می خواست مامانم شرایطش اجازه می داد که بیاد اینجا ولی نه برای پرستاری کردن از من. دوست داشتم مامانم بیاد خونه دخترش و یه مدت واسش تنوع باشه که واقعا شرایطشون این اجازه رو نمیده!

من بیشتر گلایه م از این بود که کلا همچنان اگر مثلا حال من خوب نباشه و حال یه عده رو نپرسم از سمت اونا هیچ حرکتی نمی بینی! و این اصلا حس خوبی واسه من نداشت. 

و گرنه هیچ شکی به توانایی های خودم و همسرم تو مدیریت کردن اوضاع ندارم. 

سلام عزیزم امیدوارم خودت و دخمل خوب خوب باشید . 

انشاالله زایمان راحت ... و دخترت زیر چتر عشق پدر مادرش رشد کنه . 

با بخش زیادی از حرفات موافقم . 

اینکه گاهی حتی از قوی بودن خسته میشیم و دورمون همیشه کسی نیس بگه من هستم بگو جان دلم . و واقعا در حد جمله و تعارفش اهل عمل هم باشه . 

منم خیلی شده نیاز داشتم به یه تشکر یا حتی به حمایت . از نزدیکترین آدما هم دریافت نکردم مثل پدر یا حتی مادرم . 

همیشه کمرنگم براشون ولی بار زیادی از زندگی شون برداشتم . ولی ندیدن و نمیبینن 

الهی شاد و سلامت باشی عزیزم 

خیلی دوست دارم صبا جان 

پاسخ:
سلام عزیزدلم.

مرسی گلم. امیدوارم که واقعا خوب باشیم.

لطف داری ساره مهربون :*

دقیقا اینکه همه چی بشه وظیفه ت اصلا حس خوبی نیست. من خودم به شخصه از کوچکترین قدم هایی که آدم ها چه برای خودشون چه برای من یا دیگری برمی دارن همیشه یاد میکنم در موردش حرف می زنم و ازشون تشکر میکنم. حتی مثلا فرض کن دوست من واسه دوست دیگه ش یه کاری انجام بده من بهش میگم چقدر این کارش ارزشمند است و ازش تشکر میکنم! 
ولی بقیه آدم ها کلا تو یه دنیای دیگه هستند انگار!

منم تا زمانی که خودم پر انرژی هستم این چیزا به چشمم نمیاد ولی خب مساله این هست که آدم همیشه پر انرژی نیست!! 

گاها فکر میکنم لیاقت خیلی از آدم ها همون هایی هستن که خون به جگرشون کنن :|||| نه آدمهایی که اتوماتیک بیشتر از وظایفشون رو انجام میدن! 

خلاصه که متاسفم که چنین چیزهایی درد مشترک ما هست. 

امیدوارم خودمون سلامت و شاد باشیم ساره عزیزم.
منم دوستت دارم دختر قوی و پرتلاش و با اراده :* 

فقط میتونم بگم خدا رو شکر میکنم که خودت اینقدر عاقل هستی که از پس کارهات برمیایی، خدا رو شکر میکنم که شوهر همراهی داری. امیدوارم به سلامتی روزهای باقیمانده از بارداری سپری بشه و به شادی دختر کوچولو را بغل بگیری.

پاسخ:
مرسی عزیزم تو همه جوره و همیشه به من محبت داری🥰😍

نمی دونم والا!! گاهی فکر میکنم چرا آدمهای دور و برمون توانایی هاشون اینقدره؟! که یا شاکی هستند و دارن نق می زنند! یا حتی اگر راضی هم هستند هنوز به زور از پس امور روزمره زندگی شون برمیان🤦🏻‍♀️

و این در مورد دوستان و اطرافیان و بستگان ایرانیم صادقه! در مورد بقیه حداقل تو نشون دادن محبتشون ناتوان نیستند!

مرسی عزیزم از آرزوی قشنگت😍🙏🏻

سلام صبا جان. امیدوارم مشکل روده برطرف بشه..

باز خدا را شکر که جناب یار همه جوره کنارت هست، ولی غر زدن و گله داشتن هم طبیعیه ;)

اینکه چند هفته اول دغدغه غذا درست کردن نداشته باشی خیلی عالیه، گروه های حمایتی هم حتما خیلی میتوانند کمک کننده باشند، آفرین! فکر همه جا را کردی...

امیدوارم هفته های باقیمانده تا پایان بارداری به خوبی بگذره و زمشتان خوبی پیش رو داشته باشی :*

پاسخ:
سلام عزیزم.
خیلی خیلی بهتر شدم تو چند روز گذشته! متشکرم عزیزم.

ببین من هنوزم غر نمی زنم. اینکه میگم گله دارم هم نمیرم گله م رو به روی آدمها بیارم!! ولی قبلا میگفتم ولش کن ولی الان نمی تونم بی تفاوت باشم به اینکه عده ی زیادی از اطرافیانم اگر خودم حالشون رو نپرسم حتی سراغ هم نمیگیرن! و حتی وقتی هم حالشون رو می پرسی برنمی گردن بپرسن خوب تو چطوری؟! یا حتی وقتی میگم مثلا حالم خوب نبوده! میگن آخی! و تمام! 
و بعدش هم ادعای دوست داشتن و همراهی دارن! 
بعد تا یه جمعی بشه میگن اگر کاری داشتی حتما به ما بگو! خب من وقتی مریضم و حالم بد هست از بس ازم دور هستید که خبردار نمیشید بیام چه کمکی ازتون بخوام!!؟ و خب دلم میگیره! 

قربونت عزیزم.

مرسی گلم :*‌امیدوارم به آسونی و سلامتی دختر کوچولو ختم بشه این هفته های آخر! 
تو هم اگر وبلاگت رو آپدیت کنی ثواب داره بخدا :) 

اتفاقا بهش فکر کردم برا همین رفتم چک کردم ببینم مثلا اون سال چی نوشته بودی توی چه حال و هوایی بودی :)) و بعد با خودم گفتم 

If it can happen for someone else, why can't it happen for me

البته به ساک بارداری نمیخوام فک کنم برا اون موقع زوده:)) مثلا میتونم به این فک کنم که آزمایش بارداریم مثبت شده! 

پاسخ:
عزیزم :) 

امیدوارم هر چیزی که دوست داری در بهترین زمان ممکن به بهترین شکل ممکن واست اتفاق بیافته :) 

فقط جهت یادآوری. پست همین روزا ولی سال 1401 خودت رو بخون. 5 مرداد 1401. نوشتی که استادت کارت رو برده زیر سوال و البته با غر نگفتی. 

فکر میکردی بعد 2 سال یه همچین روزی بیای از بستن ساک بارداری بنویسی؟!:) 

پاسخ:
عه!!‌ مرسی! یادآوری جالبی بود :) 

البته ۵ مرداد ۱۴۰۰ بود اون یادداشت. یعنی سه سال پیش! 

اون لحظه قطعا دغدغه م این نبوده که کی قراره ساک بیمارستان جمع کنم :)))  ولی خب اینجوری هم نبوده که بچه دار شدن و فکر کردن بهش یه چیز دور و غریب باشه برام. به هر حال اونم جزئی از برنامه هام بوده همیشه و همیشه گوشه ذهنم داشتمش :) 


ولی خب اگر خودت در شرایط مشابه هستی! به ساک بیمارستان هم فکر کن علاوه بر دغدغه های دیگه ت :))))) 
۱۰ مرداد ۰۳ ، ۲۰:۱۴ ربولی حسن کور

سلام 

من شنیده بودم رفتن پیش متخصص اونجا کار ساده ای نیست و نیاز به ارجاع از پزشک عمومی و نوبت های طولانی داره. یعنی دروغ میگفتن؟ شما مرتب میرین پیش متخصص زنان و گوارش؟

پاسخ:
سلام
برای رفتن به متخصص حتما باید نامه ارجاع داشته باشی بار اول و البته هر سال هم باید اون نامه تمدید بشه. 
 وقتی مثلا یه بیماری مزمن داری دلیلی نداره پزشک عمومی اون نامه رو بهت نده و بله نوبت های طولانی داره. من هر سری که میرم دکتر گوارش برای سری بعد که سه ماه بعدش هست همون موقع نوبت میگیرم. 

در مورد دکتر زنان اما فرق داره. یعنی قضیه بارداری فرق داره. اگر مساله بیماری و ... باشه که مثل بقیه متخصص هاست.
سیستم درمان عمومی اینجا بر اساس ماما و چکاب در بیمارستان میگذره.
یعنی ابتدای بارداری اول باید بری پیش پزشک عمومی و تا هفته ۱۶ پزشک عمومی مسئول فرستادن به آزمایش و ... هست و بعد هم نامه بهت میده میری بیمارستان و اونجا بقیه پیگیری ها و چکاب ها انجام میشه تا زمان زایمان. زایمان هم چه طبیعی باشه چه سزارین (سزارین باید حتما دلیل داشته باشی) هر کی شیفت باشه برات انجام میده و تقریبا هزینه ای پرداخت نمیکنی! 
ولی یه انتخاب دیگه این هست که همون اول تصمیم داشته باشی بجای بخش عمومی با یه دکتر متخصص و به صورت خصوصی پیش بری. اون موقع همون اول پزشک عمومی ت بهت نامه ارجاع میده و میری پیش متخصص. معمولا هم هفته ۹-۱۰ بارداری اولین ویزیت انجام میشه و تمام ویزیت های لازم تا انتهای بارداری هم همون ابتدا رزرو میشه. من به شخصه انتخابم دکتر خصوصی بود و در این حالت من ویزیت دکتر اصلا ندادم ولی دستمزد دکتر (هزینه ش در صورت زایمان طبیعی و سزارین هیچ تفاوتی نداره) و هزینه های بیمارستان و .... از جیب پرداخت میشه و حتی اگر بیمه خصوصی هم داشته باشی بیمه فقط هزینه بیمارستان رو کاور میکنه. 

صبا جان من حدود یک ماه از تو عقب ترم و از نوامبر میرم مرخصی! من هم تنها هستم و فقط همسرم هست. خواهری هم ندارم که بگم بیاد پیشم. ولی همسرم همش بهم میگه خودمون از پسش برمیایم. 

صبا جان میشه بنویسی برای ساک بیمارستان چی جمع کردی؟ ‌اینکه نوشتی غذا فریز کنی برای چند روز، به ذهن من نرسیده بود. اضافه می کنم به لیست کارهای لازم. از یه لیست بلند، تنها چیزی که تا الان علامت خورده انتخاب اسم بچه است :))

پاسخ:
عزیزم، به سلامتی و دلخوش بگذره این دوران واست😍🥰

مسلما خودمون از پسش برمیایم! 
ولی گاهی آدم دوست داره تو شادی هاش و یا روزهای سخت و شادش عزیزانش رو کنارش داشته باشه! 

مونا جان واسه ساک بیمارستان چند تا مساله رو باید در نظر بگیری:
یه سری که لباس ها و وسایل بچه هست که در هر صورت ثابته!
یه سری وسایل خودت هست که بستگی به نوع زایمانت داره، اگر واسه زایمان طبیعی میری وسایلی که لازم داری متفاوته! با زمانی که از اول می دونی واسه سزارین پلن شده میری!
دسته سوم هم وسایل پارتنرت هست که اونم باز بستگی داره به نوع بیمارستان و اینکه اتاق خصوصی داری یا نه!

من یه سری ویدئو تو‌ یوتیوب دیدم واسه بیمارستان های اینجا و بر اساس اون لیست وسایل دارم!
تو سایت بیمارستانی که قراره بری هم معمولا لیست وسایل مورد نیاز هست!

با اینحال اگر بازم چیزی واست سوال بود بگو حتما.

غذا هم ما برنج رو تو پلوپز درست میکنیم که کلا وقتی نمی گیره! ولی مثلا پیازداغ برای یک ماه یا شاید بیشتر، مرغ و گوشت مرینت شده که فقط بگذاری تو فر یا تابه! و چند نوع خورشت رو هر کدوم دو وعده من قراره آماده کنم!
و احتمالا آب قلم!! که حداقل تا سه هفته دغدغه غذا نداشته باشیم! 
چون حتی فکر کردن به اینکه چی بخوریم هم خودش مهمه!! تو انتخاب غذاها هم حواست باشه اگر قراره شیردهی داشته باشی چیزی نباشه که مشکلی برای بچه ایجاد کنه! و غذاهای روزای اول هم غذاهای مقوی برای خودت باشه!

زیر نظر یک ماما هم هستی؟ تو استرالیا تا چهل روز اول همون ماما میاد سر میزنه و بچه رو چک میکنه و به سوالات جواب میده. اگه ببینه بی تجربه ای بیشتر میاد. سعی کن چند تا دوست بچه دار هم پیدا کنی که این دوران رو استرالیا گذرونده باشن . میتونن راهنماییت کنن. نگران نباش همه چی آسون میشه برات کم کم و غریزه مادری کار خودش رو میکنه . چ

پاسخ:
نه عزیزم، زیر نظر متخصص زنان هستم!
از دوستام که تو چند سال گذشته بچه دار شدن پرسیدم تو سیدنی یه ماما یا نرس فقط یه بار میاد بهت سرمیزنه! اولین باره عدد ۴۰ رو دارم می شنوم! 
طبق چیزهایی هم که خوندم فقط یه سری شماره راهنما هست! که وقتی سوال داری مثلا در مورد شیردهی یا بچه پاسخگو هستند. البته احتمالا اگر مساله خیلی حاد باشه میان خونه ت. 
ولی در مورد غریزه مادری کاملا باهاتون موافقم! می دونم که از پسش برمیایم! 
ولی خب یه بخشی از همون غریزه هم میگه نگران هم باش🙄🥴

سلاااام عزیزم.

من خیلیییی ذوق دارم برای دختر کوچولوت. به دو دلیل. یکی اینکه عاشق دختر بچه‌م :))) و از اینکه یه دختر کوچولوی فرشته قراره به این دنیا اضافه بشه خیلی خوشحالم. یکی دیگه هم اینکه ذوق دارم بیای برامون از احساسات مادرانه‌ت و شیرین‌کاری‌های دخترک بنویسی. 

ایشالا که مدت باقیمونده هم به خیر و خوشی بگذره و فسقلک به سلامتی به دنیا بیاد. 

مراقب خودت باش :***

پاسخ:
سلام خاله مهسا جووون😍🥰

تو خیلی لطف داری عزیزززم🥰 
امیدوارم تو ذوقت نزنم😜🤪

ممنون عزیزم، انشالله🙏🏻🌷

چشم گلم😘

:))

سلام عزیزم

دقیقا احساساتت رو درک میکنم. منم همین افکار و نگرانی ها رو دارم. شرابطمون هم شاید یه جورایی مثل همه. هم خانواده خودم و هم خانواده همسرم خارج از تهران زندگی میکنن و مطلقا هیچکسی رو در تهران نداریم. البته مامانم تا یکی دو هفته بعد از زایمان میاد و پیشم میمونه و خب کمک بزرگیه ولی به هرحال وقتی دوران بارداری و زایمانم رو با کسانی که توی یه شهر با خانواده شون هستن مقایسه میکنم، میبینم خیلی  سختی و تنهایی کشیدم و خواهم کشید. تازه من از الان اضطراب بازگشت به محل کار رو هم دارم. ولی خب به خودم میگم شرایط همینه دبگه و خیلی امیدوارم خدا بهم توان بده که بتونم به خوبی این چالش‌ها رو پشت سر بگذارم. 

پاسخ:
سلام گلم،

می دونی که خیلی های دیگه هم مثل ما هستند!

من فعلا تنها خواسته ام اینه که بچه صحیح و سلامت باشه، امیدوارم تو هم این روزهای باقیمانده رو به سلامتی و با کمترین چالش طی کنی و بعدش همه چی واست آسون پیش بره!
بله من نگرانی برگشت به سرکار هم دارم و البته من خیلی زود باید برگردم و کلا داستان زیاد داریم ولی به اون الان فکر نمیکنم و گذاشتم واسه  وقت  خودش🤦🏻‍♀️

خب از حال و هوای پست انگار قراره به زودی چشمتون روشن شه ^-^ 

صبا جان شاید گرفتن یه پرستار یا مامای خصوصی هم کمک کنه برای چند روز اول. البته از هزینه‌ش اطلاعی ندارم. ولی بعضی وقتا لازم نیست اون طرف روانشناس باشه که بتونه حال روحی رو بهتر کنه، فقط همینکه خودش تجربه‌ی بارداری و مادر شدن داشته باشه، و بتونه همدلی نشون بده و البته کمک عملی؛ شاید یکم از باری که هم خودت و هم همسرت به دوش دارید کم کنه. 

پاسخ:
😍🥰😍 اگر سر موقع چشممون روشن بشه خیلی خوشحالتر میشیم!

راه حل ما این هست که اگر من حالم مساعد نبود یا احساس کردیم آماده نیستیم تنهایی از پس بچه بربیام( با توجه به سزارین بودن زایمانم) بیشتر بمونیم بیمارستان  و دیرتر مرخص بشم! که اون هم هزینه ش کم نیست ولی خب به هر حال روانمون آسوده تره!!
ولی بازم میرم سرچ میکنم شاید اگر مثلا هر روز یه ماما بیاد ارزونتر بشه! مرسی از پیشنهادت عزیزم😍

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی