22 سپتامبر ۲۰۲۵
شنبه رفتیم خونه جنی اینا.
خوب بود! دخترک از سگ جاناتان خیلی خوشش اومده بود!!! دخترک میخواست دماغ سگه رو گاز بگیره :))))
ارتباطش هم باهاشون خوب بود به نسبت. غریبی نمی کرد.
جنی واقعا نقش خواهر بزرگتر رو برای من داره و وقتی از خونه شون هم اومدیم بیرون جناب یار هم همین رو میگفت, انگار که رفته باشیم خونه یکی از اعضای خانواده.
هفته گذشته چندین بار طولانی رفتیم مهد. فردا قراره رسما دخترک مهدش رو شروع کنه! امیدوارم سختیش قابل مدیریت باشه. هر چند که الان بخاطر احتمالا دندون هست که دخترک مهد نرفته هم حسابی بی قرار و بی اعصاب هست :((
این هفته چهارشنبه و جمعه من ارائه دارم و ارائه جمعه م خیلی مهم و رسمی هست.
کلا استرسم بسیار بالاست. هفته پیش با دکتر گوارشم نوبت داشتم. فردا هم برم پیش پزشک خانواده و یه عالمه آزمایش باید انجام بدم که همش با هم باشه. امیدوارم چیز جدی نباشه و ادامه همون امراض سابق باشه و با زیاد و کم کردن دارو اوضاع بهتر بشه.
دو تا پرونده باز مهم داریم که امیدوارم تا آخر این هفته ختم به خیر بشن.
کلا دلم میخواد برم یه تعطیلات طولانی! دلم سکوت و آرامش و ریلکس کردن میخواد ولی با دخترک چند ساعت بیرون رفتن هم آسون نیست :|
دخترجنی پرستاری میخونه داشت میگفت تو icu فلان طور. دخترک میگه I see you.
از کجا بلده: دالی به انگلیسی میشه peekaboo و بعدش هم میگن I see you و ایشون هم از اینجا یاد گرفته :)
هنوز مهد نرفته اینه :| احتمالا باید بجنگیم برای زبان پارسی.
چقدرررر دوست دارم دخترک رو ببینم
دلم ضعف میره براش