غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

حضرت امام موسى کاظم علیه السلام فرمود: کمترین ثوابى که به زائر امام حسین علیه السلام در کرانه فرات داده مى‏شود این است که تمام گناهان بخشوده مى‏شود. بشرط این که حق و حرمت ولایت آن حضرت را شناخته باشد.

برای محرم امسال می خواهم هر روز یک حدیث از امام حسین را که فکر می کنم در زندگی خودم کاربردی هست را اینجا بنویسم، شاید قدمی در راه شناخت حق و حرمت آن بزرگوار بردارم. چون شدیدا معتقدم که با نذری دادن به همسایه ها و دوست و آشنایانی که هیچوقت گرسنگی را حس نکردند، با شرکت در روضه هایی که فقط هدفشان در آوردن اشک مستمع به هر طریقی حتی یاوه گویی هست نه تنها شناختی حاصل نمی شود بلکه یک گام در جهت دور شدن از دین بر می دارم (بر می داریم).

 

حدیث 1:

کسی که تو را دوست دارد، از تو انتقاد می کند و کسی که با تو دشمنی دارد، از تو تعریف و تمجید می کند.

 

این حدیث با مفاهیم اعتبارسازی و ... که در روانشناسی مطرح می شود، ظاهرا هم خوانی ندارد، اما کمی که ظاهر را پس زنیم عمیقا رفتار جرات مندانه و مفاهیم ایجاد صمیمیت را دربردارد. ای کاش روش انتقاد صحیح را بیاموزم.

۱۴ آبان ۹۲ ، ۲۰:۱۵
صبا ..

دلم می خواهد اتفاقی در زندگیم بیافتد که فعلا در مرحله ای هست که از دست من کاری ساخته نیست. ولی وقتی خوب به دلم نگاه می کنم می بینم آن ته ته ها نوشته هر چه پیش بیاید بی حکمت نیست. یک چیزی مانع می شود از اصرار  به خواسته ام می شود.

سال هاست نذرهایم وابسته به نتیجه نیست ، نتیجه هر چه می شد من به عهدم وفا می کردم. گفتم عهد ، یادم به دعای جوشن افتاد، همیشه به خودم دلگرمی می دهم که خدای من مُوفِیَ الْعَهْدِ هست، خدای من  یَا ذَا الْعَهْدِ وَ الْوَفَاءِ هست، خدای من یَا مَنْ هُوَ فِی عَهْدِهِ وَفِیٌّ  هست.

تو که به وعده های خودت وفاداری، پس آدم ها برای چه نذر می کنند؟ شکرانه است یا نذر؟!!!

شکرانه بهتر است، اگر آن اتفاقی که فعلا آن را میمون می پندارم افتاد، شکرانه اش را -هر چند در شکر تو قاصرم- به جا می آورم.

۰۶ آبان ۹۲ ، ۱۲:۰۹
صبا ..

این وبلاگ نه جزء آن دسته از وبلاگ هایی هست که حرف های روز مره و خاطرات خیلی شخصی شان ر می گویند و همه ی اصول ردگم کنی را بکار می برند که شناخته نشوند و نه از آن دسته وبلاگ هایی که نویسنده ی اهل قلمی دارد و دست نوشته ها و اشعار و متونش را با دیگران به اشتراک می گذارد و تمایل دارد که شناخته شود.

من اینجا حرف چندان خصوصی نمی زنم اما حریمم را دوست دارم، حریم شخصی که اینجا ایجاد شده و کسی با پیش زمینه ذهنی که از من دارد قضاوتم نمی کند، تجربه یک چنین حسی مزه اش شیرین است. اینکه قضاوت نشوی! اینکه هر کس می تواند هر برداشتی از حرف تو بکند،بی آنکه نگران باشی که خاطرش را آزرده ای، بی آنکه به این بیاندیشی که فردا که تو را چشم در چشم دید اندیشه اش چه خواهد بود. این حس شیرین مانع می شود که آدرس وبلاگ را به نزدیکترین افراد و افکار آشنا لو دهم. هر چند که گاهی پیش می آید که جواب سوالشان را در این نوشته ها بیابند و من نیز وسوسه می شوم.

چند روز پیش وقتی برای n امین بار( وقتی n به سمت بی نهایت میل میکند) خواندم که

إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ

دلگرم شدم که کسی هست که ظاهر باطن مرا با هم بداند، کسی هست که از حرف هایم دچار سوء تفاهم نمی شود، کسی هست که وقت دلتنگی اسیر کلمات نمی شوم تا حسم را بفهمد، کسی هست که حسم را می فهمد حتی بهتر از خودم، کسی هست که بیشتر از هر کس عیب هایت را می داند اما سرزنشی در کار نیست، کسی هست که از بی مهارتیت در مدیریت رابطه قهر نمی کند، کسی هست که فقط مهربانانه منتظرت می ماند تا به آغوشش بازگردی.

۰۴ آبان ۹۲ ، ۱۲:۰۸
صبا ..

وقتی همشهری لسان الغیب شیرازی باشی و چشیدن طعم آرامش و خاطرات شیرین را بارها مدیون آرامگاه و اشعار این خواجه اهل راز باشی، رسم ادب و معرفت ایجاب می کند که حتی با یک روز تاخیر هم که شده مقامش را بزرگ بداری و تفالی به دیوانش بزنی و یاد کنی خوبان را.

ساقیا! برخیز و دَردِه جام را   خاک بر سر کن، غم ایام را
ساغر مِی بر کفم نِه تا ز بَر   برکشم این دَلق اَزرَق فام را
گر چه بدنامیست نزد عاقلان   ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را
باده دردِه، چند از این باد غرور   خاک بر سر، نفس نافرجام را؟
دود آه سینه‌ی نالان من   سوخت این افسردگان خام را
محرم راز دل شِیدای خود   کس نمی‌بینم ز خاص و عام را
با دلآرامی مرا خاطر خوش است   کز دلم یک‌باره برد آرام را
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن   هر که دید آن سرو سیم اندام را
صبر کن حافظ به سختی روز و شب   عاقبت روزی بیابی کام را
۲۱ مهر ۹۲ ، ۱۲:۰۶
صبا ..

چند روز پیش  جمله ای را خواندم که مضمونش این بود:


آدم ها دو دسته هستند آنهایی که نمی توانند بفهمند و آنهایی که نمی توانند نفهمند!!


اینکه این دسته بندی صحیح هست یا آیا دسته های دیگری هم وجود دارد و ... مورد بحثم نیست. موضوع بحثم رنج است، تباهی است وقتی کسی نمی تواند بفهمد پس متعاقبش اشتباهاتش را نمی بینید و تلاشی هم در جهت رفع مشکلات پیش آمده صورت نمی گیرد. امان از روزی که آن فردی که قدرت نفهمیدن دارد، سمت مادر، پدر و یا راه بر فردی را عهده دار باشد. شریعتی میگوید انسان موجودیست که می تواند از لجن تا روح خدا در نوسان باشد و چقدر درد دارد که رفتار راه بر یک فرد علی الخصوص پدر و مادرش او را به سمت لجن هل دهد و این درد زمانی بی درمان می شود که راه بر خود را نمونه بداند چرا که او خوب غذا می پزد، او خوب خرج می کند، او خوب خانه را تمیز نگه می دارد و او 1000 کار دیگر را به بهترین صورت ممکن انجام می دهد الا راهبریش را ... و چقدر درد دارد که تو نتوانی نفهمی که لجن مال شدن یک انسان از کجا شروع شده است. 


خدایا اگر درس جبر و اختیار را 100 بار دیگر هم بگذرانم هنوز هم در هنگام دیدن دردها پاشنه آشیلم این درس است. 

۱۴ مهر ۹۲ ، ۱۲:۰۵
صبا ..

این نوشته در ادامه پست قبلی می باشد.


وقتی از حسرت های مادرانه ام نوشتم از اینکه مخلوقی را که روح آفریدگار عالمیان در او دمیده شده است را در آغوش بگیری عشق است و ... وقتی که احساسات فوران کرده ام تخلیه شده اند. وقتی حجابی  که شمس تبریزی می گوید با سخن گفتن از جلوی چشمانت فرو می افتد، برداشته شد، یادم آمد که روح او در من هم دمیده شده است، من هم قرار است که جانشین او در زمین باشم. روزی مادری با تاتی های من مشق عشق کرده و هنوز این عشق ورزیدن ادامه دارد . من هم هر روز و هر لحظه نو به نو از کارگاه صنع الهی بیرون می آیم و چقدر فراموشکارم و رب خوبی ها چقدر خوب به فراموشکاری من واقف است و نَسِیَ خَلْقَهُ و چقدر احوالات من سر به هوا است که من هم مشمول صراط الذین انعمت علیهم می شوم چرا که روح او در من هم دمیده شده است و بدون اینکه لایق باشم بزرگترین نعمت ها بر من عرضه شده است و چه حس خوبی است وقتی حس میکنی  رب خوبی ها به تو توجه دارد و تو را لایق نعمت هایش می داند.


 


پی نوشت : مهلت ارسال مقاله مذکور 10 روز تمدید شد. 

۰۹ مهر ۹۲ ، ۱۲:۰۳
صبا ..

وقتی به deadline  کنفرانسی که مقاله اش در Springer چاپ می شود نرسی بهتر است بخزی گوشه ی تختت و از چیزهایی که این روزها ذهنت را مشغول کرده بنویسی.


از داشتن خواهر مهربانی بنویسی که سرنگ انگیزه در دستش گرفته و دمی از تزریق انرژی  و نشاط باز نمی ایستد که شکر این موجود دوست داشتنی خود پروژه ای است عظیم و از توان من خارج.


از حس مادریت بنویسی که لحظه ای امانت نمی دهد . به این فکر کنی که آیا با وجود تجرد حق داری اینگونه در تنور احساسات مادرانه بدمی یا باید ... هیچ بایدی در کار نیست وقتی معتقد باشی مسیر بهشت موعود از کوچه های مادری می گذرد چرا نباید رویا پردازی کرد، چرا نباید از چشمت که اشک عشق و شوق را دریغ نمیکند وقتی مادرانه های  زنان وبلاگ نویس را می خوانی، تشکر کنی؟ اینجا که دیگر کسی نیست که افکار مالیخولیایی و بی منطق و فلسفه ام را به بوته نقد بکشد و تو خوب میدانی که وعده ی بهشت دلیل این شوق و عشق نیست، که عشق بالاتر از هر بهشتی است در مکتب من!!! وقتی موجودی را که روح ربت در او دمیده شده و تازه از تنور صنع الهی درآمده به آغوش بکشی مگر می شود به بهشت فکر کنی ، اصلا مگر بهشت چیست جزء لقاء رب خوبی ها ، وقتی تاتی تاتی ها و شیرین زبانی های جانشین رب العالمین را تو از نزدیک شاهد باشی دیگر بهشت به چه کار می آید !! وقتی فرصت مشق عشق کردن با مقام خلیفه الهی به تو داده شود دیگر چی می خواهی از هستی و عدم!!


امروز وقتی به طراط الذین انعمت علیهم در نماز ظهرم رسیدم با تمام وجودم حس کردم که یک مادر حتما مشمول این آیه می شود و من باز هم باید حسرت آن هایی را بخورم که این گونه بدان ها نعمت داده ای. 


پی نوشت: پیش تر ها حسرت همسفری را داشتم که در  سفر به سوی تو همراهم باشد، این اواخر دامنه ی حسرت هایم نیز پیشرفت کرده است.


پی نوشت2: ای رب خوبی ها ناشکر نیستم و این نوشته را از سر نارضایتی و ناشکری ننوشتم و درددلی بود که باید برون ریخته میشد تا تحملش آسان شود .

۰۷ مهر ۹۲ ، ۱۲:۰۰
صبا ..

نان پاره ز من بستان جان پاره نخواهد شد 
آواره عشق ما آواره نخواهد شد
آن را که منم خرقه عریان نشود هرگز
وان را که منم چاره بیچاره نخواهد شد
آن را که منم منصب معزول کجا گردد
آن خاره که شد گوهر او خاره نخواهد شد
آن قبله مشتاقان ویران نشود هرگز 
وان مصحف خاموشان سی پاره نخواهد شد
از اشک شود ساقی این دیده من لیکن
بی نرگس مخمورش خماره نخواهد شد
بیمار شود عاشق اما بنمی میرد 
ماه ار چه که لاغر شد استاره نخواهد شد
خاموش کن و چندین غمخواره مشو آخر 
آن نفس که شد عاشق اماره نخواهد شد

۰۵ مهر ۹۲ ، ۱۱:۵۹
صبا ..

بالاخره بعد از مدت های مدید، استاد2 تشریف آوردند ایران و یک سفر علمی 2 روزه در ملازمت ایشان بودم. ویژگی های مثبت استاد2 پیش از این و حتی از طریق ایمیل هم بر من آشکار شده بود اما ملاقات حضوری باعث آشنایی با انسان فوق العاده ای بود که گاه تصورش هم در ذهن نمی گنجد. 


من این سفر و ملاقات های همراه آن را به فال نیک میگرم و نقطه عطفی می پندارم که سرآغاز حوادث خوشایند است.


یک روز هم طول نکشید که برگ دیگری به دفتر یادم باشد اضافه گردد:


یادم باشد که من فردی مثل استاد2 را شاگردی کرده ام که اگر در برخورد با شاگردان خودم یا سایرین در الگو برداری از این بزرگوار کوتاهی کنم، خسران این کوتاهی روز دگر و در جای دگر قطعا دامن گیر خودم خواهد شد. 


 


خدایا شکرت.

۲۹ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۵۷
صبا ..

از وقتی که دخترکی بیش نبودم به فکر دخترکی بودم که روزی مادرش خواهم شد، هر رفتار یا برخوردی که خوشایندم نبود در دفترچه یادداشت کوچک ذهنم به این شکل ذخیره میشد که یادت باشد اگر روزی مادر شدی اینگونه با فرشته ات برخورد نکنی!! 


این نکات و یادداشت ها مختص برخوردهایی که با من می شد نبود اگر در تاکسی ، اتوبوس یا ... رفتاری می دیدم که توجهم را جلب میکرد چه مثبت چه منفی به این دفترچه یادداشت اضافه میشد.


این روزها دلم برای دخترکم پر می کشد، دخترکی که حتی نمی دانم آیا لایق مادر شدنش در این دنیا هستم یا خیر؟


اما این یادم باشدها فقط مختص دخترکم نبود...


وقتی سرکلاس درسی حاضر میشدم که معلمش برخوردی ناخوشایند داشت این دفترچه یادداشت با عنوانی دیگر باز هم پر می شد.


این روزها تعداد سطرهایی که به دفترچه یادداشت معلمی م اضافه می شود تند و تند افزایش می یابد.


می نویسم از آنچه امروز خاطرم را آزرده کرد نه یکبار و نه توسط یک فرد که چند بار و توسط چند نفر تا روزی خاطر فردی که گره کارش دست من است را نیازارم.


وقت دیگران ارزشمند است و وقتی می توانی با 10 دقیقه زودتر بیرون آمدن از منزل یا پیمودن چند قدم و حضور در دفترت نتیجه کاری را حداقل 10 روز به جلو بیاندازی، اهمال نکن. حرام خواری فقط خوردن مال مردم نیست هدر دادن وقت افراد هم نوعی حرام خواریست.


اگر حافظه ات ضعیف است، اگر مشغله ات زیاد است، لیست قرار ملاقات هایت را یادداشت کن. خدا رو شکر که امروز علم پیشرفت کرده و reminder بر روی هر تلفن همراهی وجود دارد.


 


دخترکم کاش بیاید روزی که خدایم مرا لایق تو بداند و تو نازدانه ام به مادرت افتخار کنی.


۲۶ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۵۵
صبا ..