گفته بودم که این جمعه قرار بود یه مهمونی بی بی شاور باشه. کلا بجز مادرخانمی ۸ نفر بودیم و یه جلسه دوشنبه گذاشتیم و تقسیم کار کردیم. چهارشنبه من و یکی دیگه از بچه ها رفتیم کادوها رو خریدیم. همه چی هم خریدیم. لباس و اسباب بازی و ظرف غذا و پوشک و حتی دستمال مرطوب :) بقیه بچه ها هم قرار بود هر کی یه چیزی درست کنه بیاره یا یه خوراکی بخره. از اون طرف هم به مادرخانمی گفته بودن که قراره برای یکی از بچه ها که درسش تموم شده مهمونی سورپرایزی خداحافظی بگیریم و جمعه لباس خوب بپوش بیا دانشگاه!
راستی شماره منم یه دوست ایرانیم که اونم دعوت بود داده بود به بچه ها. اینا چون همشون کار آزمایشگاهی دارن زیاد همدیگر رو میبینند و می شناسند. اسمش خانم ب هست و تو دانشکده ما نیست.
جمعه ما از ساعت ۳ شروع کردیم به کادو کردن و تزیین کردن و ... من اولین وسیله رو داشتم کادو کردم که یهو یکی از بچه ها گفت وای تو چه خوب کادو میکنی!! بعد هم گفت من بر اساس دیدن خانم ب و دو سه تا ایرانی دیگه فهمیدم شما خیلی باهوشید تو این چیزا!! نظر خودت چیه؟ من: واقعا؟ نه بابا این چیزا تو کشور ما کاملا عادی هست و همه بلدن و خیلی خوب انجام میدن و ربطی به هوش نداره!
(بعدش به خانم ب گفتم والا یکی نیست بهش بگه ما کلی رو خودمون کار کردیم که از سیستم خط کشی و همه چی مرتب باشه و همه چی شیک باشه و نگاه وسواسی نداشته باشیم در بیایم و من به شخصه به شکل بیماری به این همه نظم و شیکی خودمون نگاه میکنم و تازه دارم خوب میشم)
دیگه کلی هم بادکنک باد کردیم و همه چی خوب بود و چراغا رو خاموش کردیم و مادر خانمی با یکی از بچه ها اومد و سورپرایز شد. خیلی خوشحال شد و هی می پرسید کی این همه تزیین کردین؟ کی اینو انجام دادین و ...
دیگه حرف زدیم و بازی کردیم و من آهنگ دختر حمید طالب زاده رو گذاشتم و یه کم ترجمه کردیم و اونا هم آهنگ هندی گذاشتن و رقصیدن و ...
بازی هایی که کردیم یکیش این بود که سایز شکم مادرخانمی رو حدس بزنید و در نهایت اونی که دقیق ترین حدس رو زد برنده شد.
یه بازی دیگه هم این بود که عکس بچگی چند تا از بازیگرای بالیوودی رو در آورده بودن و همین طور عکس بزرگسالی شون و باید با هم مچشون می کردی تو یک دقیقه. اونی که بیشتر مچ درست رو انجام می داد برنده بود.
دوست صمیمی مادرخانمی بانی این مهمونی بود و امروز تولدش بود و برنده مسابقه هم اون شد. بعد بچه ها گفتن ما برای برنده این بازی هدیه در نظر گرفتیم وهی با شوخی پرسیدن اگر گفتید هدیه چی هست و ... که یهو برگزارکننده مسابقه با یه کیک کوچولوی خوشکل اومد و این دوستمون هم سورپرایز شد بخاطر تولدش و هم بخاطر اینکه فکر نمیکرد تو مهمونی سورپرایزی که خودش مدیریت کرده کسی بخواد خودش رو سورپرایز کنه :)
دیگه من آهنگ تولد مبارک اندی رو گذاشتم ویه رقص چاقو هم براشون رفتیم و با این سنت فرخنده ایرانی هم آشناشون کردیم :))
دیگه همه خوشحال و راضی وسایلا رو جمع کردیم و بادکنک ها رو ترکوندیم و شب خوب رو به پایان رسوندیم.
-----------
یه جا تو بحث ها مادرخانمی می گفت من از موقعی که اومدم استرالیا متوجه شدم خونه چقدر کار داره چون تو هند همیشه کمک داشتیم و اصلا نمی فهمیدیم کارای خونه چطور پیش میره!
یه دوست دیگه هم دارم کامبوجیایی هست و داره دکترای دومش رو میگیره. تو کشور خودش هیات علمی هست. دکترای قبلیش رو فرانسه بوده! ازدواج کرده و یه بچه ۱۳ ساله هم داره که شوهرش و بچه ش تو کشور خودش هستند. بعد این دوست محترم آشپزی بلد نیست و الان داره یاد می گیره و میگه همیشه یکی بوده که آشپزی کنه و شوهرم مثلا آشپزیش خوبه و زنگ زده گفته فلان چیزو اینجوری درست کن و ...
یا قبلا یه دوست عربستانی هم داشتم اونم می گفت ما معمولا کمک داریم واسه کارهای خونه و البته می گفت بستگی به درآمدت داره و خیلی هام هستند که کمکی ندارن.
ولی واسم جالب بود که اکثر زنان تحصیلکرده کشورهای جهان سومی از خانواده های سطح بالای اون جامعه هستند. خانواده هایی که جایگاه زن توشون متفاوت از حداقل تصورات من هست و خب برای من خوبه که این چیزا رو ببینم که همیشه زن سنگ زیرین آسیاب زندگی نیست. اونم تو کشورهایی که ادعای فرهنگ و تمدنشون گوش فلک رو کر نکرده.