غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۲۰۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حرف دل» ثبت شده است

اصطلاح صدق کردن رو از سارا یاد گرفتم. آدم وقتی صحیح زندگی کنه تو این دنیا صدق میکنه، مثل پیدا کردن جواب یه معادله چند مجهولی! که مثلا میگیم ایکس اگر 2 باشه تو این معادله صدق می کنه، یعنی معادله برقرار می مونه یا جواب معادله میشه 2. 

وقتی استرس دارم، تنش دارم، یعنی تو این دنیا صدق نمی کنم. یعنی یه چیزی اضافه یا کمه! می دونم چیا اضافه هستند! ولی می ترسم کمشون کنم و حسرت بخورم که چرا کمشون کردم، یعنی این وجدان لعنتی نمی گذاره! میگم لعنتی چون از صحت عملکردش مطمئن نیستم! جامعه و فرهنگ ما یک سری حس گناه اشتباهی یا زیادی به ما تحمیل کرده !  باید تو رابطه خودم با خودم هم به حالت win- win برسم.

۱۲ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۲۰
صبا ..

از تفریح برگشتم و یک روز در جوار طبیعت که کمک کنه بتونم از پس این همه انرژی منفی بربیام. از هیچ کاری که کمک بکنه بتونم انرژیم رو حفظ کنم کوتاهی نمی کنم. ولی واقعیت این هست که من تو محیط شدیدا منفی کار میکنم، خوشبختانه همکارانم خوب هستند، نه اینکه همکار غیر خوب نباشه، اما نیمه پر لیوان خوبی همکارانم رو نشون میده، اتاقمون شده شبیه گلخونه، هر کی میاد به به و چه چه می کنه و از گل هامون تعریف میکنه! و هر کی میاد با این درخواست من مواجه میشه که اگر گل جدیدی دارین که ما نداریم، واسمون بیارید. سرکار کم پیش میاد که کسی منو بدون خنده ببینه، راحت می خندم، چند روز هست که قراره عود ببرم و گاهی عود روشن کنیم که کمی انرژی منفی فضا گرفته بشه. به اصرار و پیگیری من شروع کردیم با همکارا میریم کلاس یوگا، من تجریه خوبی از یوگا دارم و واقعا ضرورتش رو حس می کردم.

اما، اما، گاهی علت سردردهای شدیدم  فقط و فقط  از کیس های مختلفی که سرکار پیش میاد و قدرت هضمش رو ندارم، هست. گاهی دلم می خواد به معنای واقعی کلمه زار بزنم، ولی قدرتش رو ندارم. مدام به خودم تلقین میکنم که من از پسش بر میام، من نمی شکنم و ... ولی واقعیت اینه که دارم کم میارم. بعضی دردها خیلی سنگینه، خیلی.

------------

اخبار در مورد فیش های نجومی و التزام دستگاه غذا(قضا) برای برخورد میگه، بیشتر از یکساله که با همه وجودم تلاش میکنم اخبار رو پیگیری نکنم. ولی نمیشه کر و کور شد. از اینکه احمق فرض میشیم احساس انزجار دارم، احساس خشم دارم از اینکه تو شهر ما که اسمش شهر گل و بلبله فقط 5% پزشکای فقط یکی از بیمارستان های دولتیش حقوق ماهیانه شون بالای یک میلیارد تومان هست. بیشتر از 60% پزشکانش کارانه ای بالای 300 میلیون میگیرند و بقیه کف حقوقشون 60 میلیون تومان هست. احساس خریت دارم که اونقدر سر مردم رو گرم کردند به 100 تا مدیر و فیش حقوقی شون و حق و سهمشون از سفره انقلاب!!

-----------

به این فکر میکنم که با حقوق 1.5 میلیاردی یک ماه یکی از پزشکای شهرم چقدر میشه از دردهای هر روزه ای که سرم رو به مرز انفجار می بره جلوگیری کرد! دلم برای بچه ها می سوزه! دلم نمی سوزه، گاهی احساس میکنم نکنه دلم از سنگه که میتونم هر روز همچین چیزهایی ببینم و هیچ کاری نکنم!

-----------

پیرزن 80 ساله ای که سالها تو بلاد شیطان بزرگ زندگی کرده میاد اشک میریزه و بس که بغض داره قدرت حرف زدن نداره ! به ما میگه شما نمی فهمید کجا زندگی میکنید! کشور من اینطوری نبوده! 

---------

هر روز صبح که بیدار میشی حتما یه انفجاری، یه کشتاری، یه انقلابی، یه جای دنیا اتفاق افتاده و کاش سهم کشور من توشون هیچ بود. به خودم دلداری میدم، که خدا داستان خلقت آدم رو که الکی تو کتاب های آسمانیش تکرار نکرده! اون موقع که نهایتا 5 نفر آدم!! رو این کره خاکی زندگی میکرد، هابیل و قابیل نتونستند در صلح و آرامش به سر ببرند و آخرش یه سوژه واسه کشتار پیدا کردند. خدا برای چی این داستان رو گفته؟ یعنی توفع صلح و سازش بین آدم ها نداشته باشید! از اولش قرار به جنگ و کشتار بوده! الانم نه وضع بدتر شده و نه هیچ چیز دیگه ای! سرعت رسانه بالا رفته و خبرا زود پخش میشه!

----------

جدیدا به این نتیجه رسیدم که به جای اینکه فکر کنم، دعاکنم! چی بهتره که خدا بهم بده! به این فکر کنم که من چه کاری می تونم برای خدا انجام بدم! با تمام حس های منفی که هر روز باهاش میجنگم! بعلاوه مشکلات فردی و خانوادگی و غیره و غیره و با وجود اینکه شدیدا با علی (ع) موافقم که ارزش این دنیا  و حکومت و قدرتش از آب بینی بز هم کمتر است. اما همین که به من فرصت تجربه هستی داده شده ازش ممنونم و عملا نعمت بر من تمام شده، ایمان دارم که آدمیزاد پکیج کاملی هست که از پس این دنیا که عجوز هزار داماد هست بر میاد و با وجود همه بدبختی هاش قابلیت لذت بردن و عشق بازی هم درون پکیجش تعبیه شده. پس بجای اینکه دنبال نقص و کاستی این پکیج بگردم و اینکه چطوری به خدا حالی کنم که چیزی که خلق کرده بنجل هست و بهتره به فکر چاره واسه پکیجش باشه، تمرکزم رو بگذارم رو اینکه قابلیت های مختلف پکیجش رو تو عمل بهش نشون بدم و هم خودم کیف کنم و هم احتمالا او!!

----------

به این فکر میکنم، که اصولا چه کاریه که از بنی آدم انتظار داشته باشم! هر موقع که کاری از دستم برمیاد براشون انجام میدم، فقط این نکته فراموش نشود که انتظار نداشته باشی که نیکی هایی که در دجله انداختی و رو ایزد در بیابان بازت دهد! اما اینجا پاشنه آشیلم هست! آدمیزاد بذر نفرت، خریت و هزار کوفت زهرمار دیگر همیشه همراهش هست! نه که من آدم کینه ای باشم! ولی بعضی ها گاهی طوری می چرزاننت، گاهی طوری خریت و جفتک پرانی می کنند! که اگر کاری هم از دستت بربیاد از ترس جانت جرات انجامش را نداری. و احتمالا این قضیه در مورد خودم هم در شرایط مشابه برقرار است!!

---------

از منفی نویسی نفرت دارم. ظاهرا این نوشته تمام آیتم های یک نوشته منفی را دارد اما چیزی که برای من روشن است این است که من امید دارم. نه امید به تغییر دنیا! نه امید به رسیدن به صلح و سازش در نهایتا چند سال باقیمانده از زندگی من! نه تعدیل حقوق مدیران و پزشکان. نه! من امیــــــــــــــد دارم که از پس این دنیا برمیام.


۰۸ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۰۸
صبا ..

تو سرم پر از حرفه، پر از حرف های امیدوار کننده، پر از حرف های ناامید کننده، پر از تحلیل، پر از همه چی. 

تو دلم، هم آشوبه، هم آرامش. هم دلتنگی، هم صبر.

من اینجا از احساساتم و افکارم می نویسم ولی اینقدر افکارم که جاشون تو سرم هست و احساساتم که جاشون تو دلم هست، متنوع ، متناقض، و زیاد هست که انتخاب یکی شون برای نوشتن حقیقتا ظلم بزرگی است به بقیه شون و منم که هر چی باشم ولی ظالم نیستم عینک اینه که به سکوت رسیدم، ولی حقیقتا کم کم دارم سر می رمخنثی.


۰۸ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۰۷
صبا ..

و را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب

بدینسان خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب

تبی این کاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه

چه آتشها که در این کوه برپا می کنم هر شب

تماشایی است پیچ و تاب آتش ها ....

خوشا بر من که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب

مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست

چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب

چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو

که این یخ کرده را از بیکسی، ها می کنم هرشب

تمام سایه ها را می کشم بر روزن مهتاب

حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هر شب

دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش

چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب

کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی؟

که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب

محمد علی بهمنی

 

گوش دادن به این تصنیف با صدای همایون شجریان خالی از لطف نیست.


۲۸ تیر ۹۵ ، ۲۲:۰۵
صبا ..

یکی از مهمترین فاکتورهایی که برای موفقیت افراد در نظر می گیرم، نوع ارتباطشان هست. کمیت ارتباط چندان برایم مهم نیست ولی کیفیت ارتباط مهم است. و این کیفیت در ذهنم به این شکل نمود پیدا می کند که آدمی که تعداد زیادی از رابطه هایش برد - برد (یا به قولی فرنگی ها win-win)  است ، آدم موفقی است. حالا منظورم دقیقا از رابطه چیست؟ همه چیز است: رابطه فرزند با والدین و بالعکس. اینکه پدر یا مادری ادعا میکند که همه زندگیش را برای فرزندانش گذاشته و از خواسته ها و آرزوهای خودش گذشته و در خیلی موارد حس گناهکار بودن را به فرزند و قربانی را به خودش القا می کند، حتی اگر نتیجه چنین تربیت و زندگی ای فرزندی ظاهرا موفق در اجتماع باشد، از دیدگاه من اما آن رابطه موفق نیست، هستند پدر و مادرهایی که با وجود فداکاری احساس برنده بودن می کنند و معتقدم اگر قرار است فداکاری صورت گیرد حس قربانی شدن و ... نباید در کار باشد. حس اینکه به یک طرف رابطه ظلم شده، و فقط نقش سرویس دهنده خدمات را بعهده دارد، از نشانه های شکست رابطه است. از آن طرف هم فرزندانی هستند که از خواسته هایشان بخاطر خواست و یا ظاهرا احترام به والدین می گذرند و خود را قربانی سنت می دانند هم قطعا حتی اگر پزشک یا مهندس و مدیر ظاهرا موفقی شوند، اما از دیدگاه من موفق واقعی نیستند.

رابطه دوستی، رابطه زوجیت و حتی رابطه های خیلی عاشقانه در صورتی موفق و با دوام خواهد بود که طرفین احساس برد نسبت به رابطه داشته باشند. آویزانی در همه ی این روابط، گریزانی به همراه دارد. و البته رابطه هایی زالو وار هم دوامی نخواهد داشت. خیانت و عدم صداقت از آفت های برد دو طرفه است که رابطه را سریعا به سمت هلاکت!! هدایت میکند.

رابطه ی همکاری ، شاگرد و استادی و ... هم در صورتی که به صورت win-win باشد بهره وری بالاتر و رضایت بیشتری در پی دارد. و حالا آدمی موفق، یا موفق تر است که در همه یا بیشتر روابطش بتواند شرایط برنده-برنده را حاکم کند.

یک یا چند سطح که بالاتر برویم، می رسیم به دولت و حکومت موفق و با دوام، چه در روابط داخلی و چه در روابط خارجی، زمانی که مردم یک کشور (قشرعام و اکثریت و نه آقازاده ها و نورچشمی ها) احساس برد نکنند، احساس رضایت نکنند، و دقیقا در رابطه زالووار باشند، امید کمرنگ و کمرنگ تر می شود، تا زمانی که آن رابطه دچار مرگ شود. حکومت هایی مردم بانشاط و موفق دارند که بتوانند این برد دو طرفه در همه عرصه های خدمت رسانی به مردم متبلور کنند. و البته در روابط خارجی زمانی مردم و نه فقط دلتمردان موفق خواهند بود که مردم دو کشور تجربه رابطه برنده - برنده را داشته باشند. 

 

و هر روز کشور من شاهد تعدادی زیادی مرگ دلخراش، انفجار، افشای فساد مالی و صد البته خبر خوش گذارنی آقازاده هاست و فردا روز قدس است!! و من همه تلاشم این است که تئوری موفقیت خودم را عملی کنم.

۱۰ تیر ۹۵ ، ۲۲:۰۲
صبا ..

خوشحالم از شروع ماه رمضان!

از مدت ها پیش خوشحالم، تمرین اراده است این ماه.

تمرین کمی آدم شدن.

از اینکه قرار است تمرین آدمیت کنم آن هم به صورت فشرده خوشحالم.

از اینکه ریتم زندگیم، ریتم خوردن و خوابیدنم به هم می ریزد خوشحالم. 

 أَسْأَلُکَ بِجُودِکَ أَنْ تُدْنِیَنِی مِنْ قُرْبِکَ.

با همه وجودم از تو میخواهم که حال همه مان را در پایان این ماه به بهترین حال مبدل گردانی.

۱۶ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۰۴
صبا ..

آخرین باری که دعای کمیل خوندم تو حرم امام رضا بود. تمام تلاشم رو کردم که بلیط برگشتم یکی - دو ساعت دیرتر بشه و بتونم دعای کمیل رو زنده بخونم ولی نشد. منم همون جا یه دعای کمیل  حرم امام رضا دانلود کردم و ساعت 4 برای خودم مراسم رو برپا کردم و سبک شدم و برگشتم. حالا بعد از اون همه وقت، چند هفته بود که دلم پر می کشید برای دعای کمیل، اینقدر سنگین و کلافه هم بودم که از اول هفته عهد کردم هر جوری شده این هفته برم شاهچراغ واسه دعای کمیل.

اول دعا مثل یه بازنده وارد میدون میشی ،کلافه و  ناامید. ولی آخر دعا که میشه حس میکنی بازی باخته داره تبدیل میشه به یه برد، یه برد آبرومند و شیرین،بهترین چیزایی رو که به بهترین ها داده شده رو حق مسلم خودت می دونی. خیلی کیف میکنم، اوج ناز یه معشوق واسه عاشقشه، آخر عشق بازیه! نمی دونم چه جوری میشه در قالب کلمه درش آورد. دلت شکسته، خودتم مقصری، خوب می دونی که همه آتیش ها از گور خودت بلند میشه!! ولی آخرش یه جور خوبی میشه! انگار که خودت رو پرت میکنی تو یه آغوش امن، از درموندگی ت میگی، از ترس هات، و اون میگه نگران نباش، من هستم. تو بخواه! من درستش میکنم. مگه عشق غیر از اینه؟

۱۳ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۰۳
صبا ..

این چه حرفیست که در عالم بالاست بهشت

هر کجا وقت خوش افتاد همانجاست بهشت

دوزخ از تیرگی بخت درون تو بود

گر درون تیره نباشد همه دنیاست بهشت.

این چه جهانیست؟!

این چه بهشتیست؟!

این چه جهانیست که نوشیدن می نارواست؟!

این چه جهانیست؟

این چه بهشتیست , در آن خوردن گندم خطاست؟!

این چه بهشتیست؟

آی رفیق این ره انصاف نیست

این جفاست.

راست بگو راست بگو راست

فردوس برینت کجاست؟

راستی آنجا هم

هرکس و ناکس خداست؟

راست بگو راست بگو راست

فردوس برینت کجاست؟

بر همه گویند که هشیار باش

بر در فردوس نشیند کسی

تا که به درگاه قیامت رسی

از تو بپرسند که در راه عشق

پیرو زرتشت بدی یا مسییح؟

دوزخ ما چشم به راه شماست

راست بگو راست بگو راست

آنجا نیز

باز همین ماجراست؟!؟!

راست بگو راست بگو راست

فردوس برینت کجاست؟!

این همه تکرار مکن ای همای

کفر مگو شکوه مکن بر خدای

پای از این در که که نهادی برون

در قل و زنجیر برندت بهشت

بهشت همان ناکجاست

وای به حالت همای

وای به حالت

این سر سنگین تو از تن جداست

نه , نه, نه

توبه کنم باز حق با شماست

 

پی نوشت: شعر بالا متن ترانه "این چه جهانیست" از همای هست. خیلی زیاد می دوستمشلبخند


۱۲ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۰۲
صبا ..

دلم می خواد یکی رو پیدا کنم بهش بگم همش تقصیر توعه!! اصلا با یکی دعوا کنم، بعدشم بشینم کلی گریه کنم، وسط دعوا هم همه ناکامی هام رو بندازم گردن اون، اونم ساکت واینسته نگاه کنه،  از خودش دفاع کنه ولی در نهایت حق رو به من بده!!

ولی تقصیر هیچ کس نیست جز خودم، با هیچکی نمی تونم دعوا کنم جز خودم!!

خدایا خسته شدم از خودم!

۰۹ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۰۱
صبا ..
دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی‌گیرد
ز هر در می‌دهم پندش ولیکن در نمی‌گیرد

صراحی می‌کشم پنهان و مردم دفتر انگارند
عجب گر آتش این زرق در دفتر نمی‌گیرد
 
سر و چشمی چنین دلکش تو گویی چشم از او بردوز
برو کاین وعظ بی‌معنی مرا در سر نمی‌گیرد

میان گریه می‌خندم که چون شمع اندر این مجلس
زبان آتشینم هست لیکن در نمی‌گیرد

چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را
که کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمی‌گیرد

سخن در احتیاج ما و استغنای معشوق است
چه سود افسونگری ای دل که در دلبر نمی‌گیرد

من آن آیینه را روزی به دست آرم سکندروار
اگر می‌گیرد این آتش زمانی ور نمی‌گیرد

خدا را رحمی ای منعم که درویش سر کویت
دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد
 
پی نوشت: چند بیت از غزل حذف شده است.

۰۵ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۵۹
صبا ..