غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

دم مزن تا بشنوی از دم‌زنان

پنجشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۶:۳۹ ب.ظ

سوار اتوبوس می شوم و کنار یک پیرزن بیش از 75 ساله می نشینم. کتابی دعا مانند در دستش هست و مشغول مطالعه. بدون کمترین کنجکاوی متوجه می شوم سوره انعام می خواند. دلم از گرسنگی ضعف می رود اما هیچ چیز به جز یک شکلات درون کیفم یافت می نشود. شکلات را که به دهانم می گذارم شیرینی اش گلویم -که دوران نقاهتش را می گذارند- را تحریک می کند و جهت جلوگیری از خفه شدن چند تا تک سرفه می کنم. بیش از 5 ایستگاه از ایستگاهی که من سوار شده ام گذشته, ترافیک هم باعث کندی حرکت شده, حاج خانم قرائت سوره انعامش به پایان می رسد, قرآنش را می بندد و رو به من جمله ای می گوید, نمی شنوم و

می گویم بله؟

پیرزن: برای سرفه ت باید به دکتر روی

من: انتهای بیماریم است,

پیرزن: تک سرفه ها نشان از این است که ریه ات مشکل دارد

با لبخند نگاهش میکنم

پیرزن: دکترها می گویند چنین سرفه هایی برای دیگران خطرناک است

توی دلم قهقهه می زنم و می گویم ای بابا پس تو نگران خودت هستی منو باش رو دیوار کی یادگاری می نویسم!! خنده ام رو قورت می دهم و ساکت می نشینم اما افکارم قلقلکم می دهند, دلم می خواهد به او بگویم مادر جان تو از کجا می دانی دکتر نرفته ام , از کجا می دانی برای تو خطرناک است و ... که پیرزن با خانم پست سری، سر پنجره بگومگویشان می شود که پیرزن می گوید باد برای چشمانم مضر است، کسی مجبورتان نکرده که آنجا بنشینید!! (اتوبوس حتی جای ایستادن هم ندارد) و ... از جان دوستی پیرزن خنده ام می گیرد ، اما فکرم می رود جای دیگر، مکالمه ی من با پیرزن برآیندش فقط خنده بود اما اگر واقعا ریه ام مشکل جدی داشت باز هم می خندیدم، اگر مثل زن دایی خدا بیامرز یا زن عموی آرام و بی زبانم در اثر شیمی درمانی سرفه امانم را می برید باز هم به حرف های پیرزن میخندیدم، پیرزن فراموشم شد، اما یادم آمد که من هم زمان هایی بی آنکه به شرایط کلی فردی واقف باشم نقدش کرده ام، برایش دل سوزانده ام و چه بسا نسخه ها که نپیچیده باشم بی آنکه به این فکر کنم که شاید دردش اساسی تر از آنی باشد که نشان می دهد، که شاید اصلا دردی ندارد و من بد برداشت کرده ام. قبل از اینکه پیرزن پیاده شود به خودم قول می دهم که قبل از هر نقدی، هر دلسوزی و تجویز نسخه ای به این فکر کنم که شاید پیش تر از من یکی حاذق تر نسخه اش را پیچیده باشد و شاید اصلا نیاز به نسخه نداشته باشد. دلسوزی خوب است اما آدابی دارد و جان دوستی نیز.  :)

 

* امشب شب لیله الرغائب هست. موانع استجابت دعا را می خواندم. کینه یکی از آن ها بود. خدایا قدرت بخشش عطا بفرما،  نفرت چیزی هست که قبل از هر چیز و هر کس خود فرد را از پا در می آورد. خدایا آرزوی امشب من برای خودم این است که قلبم هیچ گاه لانه نفرت و کینه نباشد و بتوانم ببخشم. 

۹۳/۰۲/۱۱