غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

وقتی نیچه گریست!!

جمعه, ۲۷ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۵۲ ب.ظ

امروز صبح  خواندن کتاب وقتی نیچه گریست تمام شد. خیلی راضی ام از خواندنش، در مناسب ترین زمان ممکن شروع به خواندنش کردم، زمانی که خودم شدیدا به چنین مباحثی نیاز داشتم. معمولا قبل از شروع کتاب چند تا نقد از کتاب را میخوانم و بعد شروع میکنم ولی این کتاب فقط جزو لیست کتاب هایی بود که باید می خواندم بدون هیچ پیش زمینه ای از آن.  زمانی که رفتم نمایشگاه کتاب و عملا داشتم دست خالی بر می گشتم، خریدمش و بسیار لذت بردم از خواندنش.


برخی از جملات کتاب را هایلایت کردم که اینجا هم می نویسم:


* آه، وقت زیادی را صرف توضیح دادن سرخی غیر ارادی و زودگذر چهره ام کردم. فکر میکنم ما تنها حیواناتی به حساب می آییم که سرخ می شویم، درست است؟


* بیماری عشق مربوط به علم پزشکی نمی شود.


* آنگاه اشاره به شقیقه کرد و افزود: اینجا باردار است. باردار کتاب، کتاب هایی که شکل گرفته اند. کتاب هایی که می توانم به زودی بزایم. گاهی تصور میکنم که سردردهایم، ناشی از زاییدن مغزی است.


* حقیقت مقدس نیست. مقدس، جستجو برای یافتن حقیقت است.


* من انتخابی را تحسین میکنم که انسان را به بیشتر از آنچه باید باشد، تبدیل کند.


* مردن سخت است. همواره اعتقاد داشته ام که پاداش انتهایی مرده، این است که دیگر نخواهد مرد.


* ولی نمی دانیم درایت مجنون است یا جنون هوشمند.


* نا امیدی هزینه ای است که هر فرد به منظور خودآگاهی باید بپردازد.


* چگونه به او بفهمانم که مشکلات، تنها به این دلیل ظاهر می شوند که آنچه را که نمی خواهد ببیند، از نظرش پنهان میکنند.


* آیا بهتر نیست پیش از تولید مثل، خلق کنیم و شایسته باشیم؟ وظیفه ما در زندگی، آفرینش موجودی برتر است و نه تولید موجودی پست. 


* اگر کسی نتواند بر خود فرمان بدهد، فرد دیگری به او فرمان خواهد داد. البته اطاعت از دیگری، بسیار آسانتر از اطاعت از خویشتن است.


* شما رشد را پاداش رنج می دانید ...نتیچه حرف او را قطع کرد: نه، تنها رشد نه،  قدرت را هم به آن بیافزایید. درخت برای بالیدن به ارتفاع خود، نیاز به هوای طوفانی دارد. خلاقیت و اکتشاف هم تنها با تحمل رنج بدست می آید.


* شهوت هرگز نمی اندیشد، بلکه تنها طلب میکند و به یاد می آورد.


* به اهدافم دست یافته ام، ولی احساس رضایت نمیکنم فردریش. هیجان نخستین موفقیت را چندین ماه با خود داشتم، ولی در موفقیت های بعدی، این دوران به تدریج کوتاه شد و به چند هفته، چند روز، و حتی چند ساعت رسید.


* گاهی فکر میکنم تنهاترین فرد جهان هستی به حساب می آیم و این احساس، همانند احساس تو، هیچ ارتباطی به حضور و غیبت سایرین ندارد. در واقع از افرادی که تنهایی مرا به سرقت می برند، ولی در عین حال همراهی و مصاحبتی برایم ندارند، نفرت دارم. 


* مونتنی در مقاله ای راجع به مرگ، توصیه میکند باید در اتاقی زندگی کرد که پنجره ای مشرف بر گورستان داشته باشد. باور دارد که چنین منظره ای، ذهن انسان را روشن و اولویت های زندگی را تعیین میکند.


* تا زمانی که زنده هستی، زندگی کن! اگر زندگی را در حد کمال درک کنی، وحشت مرگ از بین می رود. اگر کسی در زمان مناسب زندگی نکند، در زمان مناسب هم نمی میرد. 


* منظور من این بود که برای ایجاد تداوم ارتباط واقعی با فردی دیگر، نخست باید با خویشتن ارتباط برقرار کرد. اگر نتوانیم تنهایی را در آغوش بگیریم، از فرد دیگر به عنوان سپری در مقابل انزوا بهره خواهیم برد. هرگاه فردی بتواند بی نیاز از حضور دیگری، همچون شاهین زندگی کند، توانایی مهرورزی خواهد یافت. تنها در چنین وضعیتی، بزرگ شدن طرف مقابل برای او اهمیت می یابد. 


 


پی نوشت: چقدر اینقدر کتاب مرا به یاد سارا می انداخت، گفتگوهای دکتر بروئر و نیچه و شکل ارتباطشان، شبیه روزهای اول ارتباطم با سارا بود. می دانم که این روزها او هم به من فکر میکند. خدایا هر کجا هست به سلامت دارش.


۹۴/۰۹/۲۷