غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

نشسته ام به در نگاه می کنم!

يكشنبه, ۲ آذر ۱۳۹۹، ۰۱:۴۴ ب.ظ

نشسته ام به در نگاه می کنم
دریچه آه می کشد
تو از کدام راه می رسی؟
خیال دیدنت چه دلپذیر بود
جوانی ام درین امید پیر شد
نیامدی و دیر شد…
همین

 

هوشنگ ابتهاج

۹۹/۰۹/۰۲
صبا ..

شعر

نظرات  (۷)

من یاد این شعر قیصر امین پور افتادم:

 

قطار می رود، تو می روی، تمام ِ ایستگاه می رود

و من چقدر ساده ام که سال های سال

در انتظار تو 

کنار ِ این قطار، ایستاده ام 

و همچنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام ... 

پاسخ:
ممنون سمانه جان که مشارکت شعری کردی :*

چه خوب که شب شعری شد واسه خودش :)

سلاااام به روی ماهت صبا جونم

 

 

 

ای در درون جانم و جان از تو بی خبر

وز تو جهان پر است و جهان از تو بی خبر

چون پی برد به تو دل و جانم که جاودان

در جان و در دلی دل و جان از تو بی خبر

ای عقل پیر و بخت جوان گرد راه تو

پیر از تو بی نشان و جوان از تو بی خبر

نقش تو در خیال و خیال از تو بی نصیب

نام تو بر زبان و زبان از تو بی خبر

از تو خبر به نام و نشان است خلق را

وآنگه همه به نام و نشان از تو بی خبر

 

 

عطار😉😚😚

 

 

پاسخ:
سلام نفس بانوی مهربون! 

چقدر این شعر شباهت معنایی به این شعر شیخ بهایی داشت: (شعر تو شعر شد! چقدر دوست دارم این حالت رو :)  )


تا کی به تمنای وصال تو یگانه     اشکم شود، از هر مژه چون سیل روانه  
  خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه ای تیر غمت را دل عشاق نشانه  
  جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه  
  رفتم به در صومعهٔ عابد و زاهد دیدم همه را پیش رخت، راکع و ساجد  
  در میکده، رهبانم و در صومعه، عابد گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد  
  یعنی که تو را می‌طلبم خانه به خانه  
  روزی که برفتند حریفان پی هر کار زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار  
  من یار طلب کردم و او جلوه‌گه یار حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار  
  او خانه همی جوید و من صاحب خانه  
  هر در که زدم، صاحب آن خانه تویی تو هر جا که روم، پرتو کاشانه تویی تو  
  در میکده و دیر که جانانه تویی تو مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو  
  مقصود تویی، کعبه و بتخانه بهانه  
  بلبل به چمن، زان گل رخسار نشان دید پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید  
  عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید  
  دیوانه منم، من که روم خانه به خانه  
  عاقل، به قوانین خرد، راه تو پوید دیوانه، برون از همه، آیین تو جوید  
  تا غنچهٔ بشکفتهٔ این باغ که بوید هر کس به زبانی، صفت حمد تو گوید  
  بلبل به غزل خوانی و قمری به ترانه  
  بیچاره بهایی که دلش زار غم توست هر چند که عاصی است، زخیل خدم توست  
  امید وی از عاطفت دم به دم توست تقصیر خیالی به امید کرم توست  
  یعنی که گنه را به از این نیست بهانه

از خوندن هزار باره این چند بیت شعر و حتی شنیدنش  با صدای سایه سیر نمیشم 

هر جا که باشه برام تازه تر از بار قبله 

مرسی از به اشتراک گذاشتنش 

پاسخ:
با تشکر از شاعرش که اینقدر خوب حس مشترک خیلی از ما رو بیان کرده! 


۰۴ آذر ۹۹ ، ۰۷:۵۵ آوای درون

چه شعر قشنگی :)

پاسخ:
با تشکر از شاعرش :) 
۰۲ آذر ۹۹ ، ۲۲:۰۷ محبوب حبیب

چقدر قشنگ بود :)

آقای ابتهاج را بسیار دوست میداریم :) 

پاسخ:
اوهوم! 
حالا من این بیت! اول رو یه جای بی ربط خوندم :)) ولی خب هیچی از زیباییش کم نشد.


اوهووووم ... خیال دیدنت چه دلپذیر بود ....

پاسخ:
خیال خیلی چیزا از خودشون بهتره! 

«تو» مشخص نیست لذا نمیشه نظری داد.... من فقط با تجربیات زندگی خودم میتونم بگم نگاه کردن به فقط یه در و امید به باز شدن فقط یک در اشتباه روزگار نیست و اشتباه منه اگه این کار رو انجام بدم.... هر دری بعد از یه زمانی اگه باز شد که شد، اگه نشد باید گشت درهای دیگه رو پیدا کرد حتی اگه دری نیست بیخیال در شد درغیر اینصورت آخرش میشه همین که آدم احساس میکنه جوونیش رفته و هیییییییییچ..... همه درهای زندگی بازشدنشون دست ما نیست. خیلی چیزها دست به دست هم میدن که دری باز بشه و بتونیم ازش رد بشیم.... شخصا در جوونی این اشتباه رو کردم! نمیتونستم بیخیال یک خواسته ام بشم. چشم به در و درتلاش. در باز شد! اما الان پیشیمونم که اگه زودتر بی خیالش می شدم از عمرم بهتر استفاده کرده بودم. اطرافیان هم خیلی تاثیرگذارند که ارزشهاشون چی باشه، که مسیرشون چی بوده باشه، که چه حمایت هایی انجام بدن...... در خاتمه یه شعری استاد الهی قمشه ای آخرصحبتش میگه که دوستش دارم: باز گردد عاقبت این در، بلی... رونماید یار سمیمین بر، بلی.... این سر مخمور اندیشه پرست... مست گردد زان می احمر، بلی.

پاسخ:
"تو" خاصی مد نظرم نبود بیشتر از استعاره دریچه آه می کشد خوشم اومد. دیدم بقیه ش هم همچین بی راه نگفته! دیگه گذاشتمش اینجا :) اینجا هم دیگه خیلی درس و مشقی شده بود :)) 

مرسی که تجربیاتت رو گفتی. از خوندن کامنتت هات همیشه لذت می برم. 

همه ی حرفهایی که زدی رو قبول دارم. یه جاهایی هنر این هست که رها کنی اون چیزی رو که فکر میکنی خواسته ت هست.

مرسی از شعر آخر. خیلی زیبا بود.