غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نوروز» ثبت شده است


به نام خدا

سلام سلام.

عیدتون مبارک. سال نو مبارک.

خب بالاخره من تونستم به وصال لب تاپم برسم! یک هفته رفتیم سفر، سفر به سرزمین پل ها! خوزستان! سفر خیلی خوبی بود جای همه دوستان خالی! خرمشهر و آبادان و اهواز و مسجد سلیمان  کجایی یار بندر!! نیشخند عزیزم کجایی؟دقیقا کجایی؟! چشمک و شوش و دزفول و شوشتر و بهبهان. از آرام عزیزم یاد گرفتم هر شهر و روستایی که وارد شدیم برای مردم اون شهر طلب خیر و برکت و رحمت کردم. تا اونجایی که تونستیم سعی کردیم جاذبه گردشگری و تاریخی خاصی رو تو این مسیر جا نگذاریم و تا دلتون بخواد امامزاده رفتیم. تالاب بین المللی شادگان و معبد زیگورات و کاخ آکروپل و مجموعه آسیاب ها و آبشارهای شوشتر واقعا بی نظیر بودن. شهر دزفول خیلی دوست داشتنی بود، خیلی تمیز و رود دز واقعا انرژی بخش بود، و مدام این جمله در ذهنمون می اومد که چی می شد رودخانه شهر ما هم بجای اینکه خشک باشه این هم آب داشت اون وقت ما چقدر بانشاط تر می بودیم (نیست که حالا مشهوریم به بی نشاطیزبان). خلاصه که سفر خیلی خوبی بود و من اصلا فکر نمی کردم خوزستان تا این حد زیبا باشه! و البته باعث تاسف هست که استانی با این همه ثروت که بخش عمده ای از اقتصاد کشورمون بر پایه ثروت های این استان هست با سوء مدیریت و ... دچار مشکلات اساسی باشهخنثی

------------

از پنجم مثل یه کارمند وظیفه شناس رفتم سرکارمژه خیلی دلم می خواد کیس هایی متنوعی که سر کار اتفاق می افته رو یه جا یادداشت کنم که هم هضمشون واسه خودم سبک بشه و هم این حس شکرگزاری که لحظه به لحظه درونم شکل گرفته رو هم به بقیه منتقل کنم ولی خب بخاطر یه سری معذوریت ها فعلا باید از این مساله صرفه نظر کنم.

---------

یکی از دوستان دبیرستانم بعد از 15 سال اومده بود شیراز، ششم تا بعدازظهر با او بودم. یه شیرازگردی مختصری داشتیم. فکر نمی کردم بعد از این سفر،  وقتی که تو خیابون ها و اماکن تاریخی شهر می گردم همچنان قند در دلم آب بشه، ولی به محض اینکه پام رو گذاشتم توی حافظیه و نوای موسیقی اونجا به گوشم رسید، احساس کردم تمام سلول هام خوشحالند، از عمق وجودم خدا رو شکر کردم که درختای شهرم، بوی بهارنارنجش و گل ها و حتی شلوغی این روزها با وجود همه کاستی ها و سوء مدیریت ها همچنان برام تازه و روح نواز و جذاب هست.

--------

در راستای پیشانی نوشتم این دفعه که یکی پرسید کن یو اسپیک اینگیلیش و البته آدرس نمی خواست، می خواست بدونه فالوده چیه؟؟

---------

خاله بازی و مهمون اومدن هامون امروز عصر تموم شد! البته بخش عمده و همیشگی ش و من بی نهایت از این مساله خوشحالم! البته ما فقط یک جا عید دیدنی رفتیم !

---------

یکی از نرم افزارهای گرونی رو که خیلی بهش نیاز داشتیم بچه ها تونستند کرک کنند، همیشه این کرک کردن ها دو تا حس در من زنده میکنه، 1)اینکه ما دزدهای قابلی هستیم!! 2) آخ جون دیگه با خیالت راحت و بدون هزار جور دنگ و فنگ میشه کار کرد. 

----------

سال خوبی رو در پیش داریم! مگه نه؟

۰۸ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۲۲
صبا ..

این اسفند اصلا درست و حسابی اینجا ننوشتم! نوشتن به انسجام فکرم کمک میکند. این روزهای پایانی سال کمی شلوغ است و مدیریت زمان سخت. یکی از آرزوهایم این است البته آرزو نه هدف هایم این است که بتوانم بهینه از زمان استفاده کنم. احتمالا این آخرین یادداشت سال 94 در اینجا خواهد بود، اگر خدا بخواهد برنامه مان این است که یکی - دو روز قبل از سال نو به سفر برویم. باید جمع بندی کنم 94 را. 94 ای که سال صبر صبر صبر نام نهاده بودمش. چقدر سریع گذشت و چقدر آزمون و خطا داشتم امسال. وقتی که روزها می گذشت به نظر می رسید که دارد خیلی سخت می گذرد و حالا که دور شده ایم و بر قله سال 94 ایستاده ام می بینم که نه! چندان هم سخت نبود. دیگر آن سیستم ارزیابی که هر سال یه سری چیزها رو می کوبد بر فرق سرم که دیدی محقق نشد!! خاموش شده، انگار که دارم به این ایده آلم که زندگی لذت بردن از مسیر است نه رسیدن به جای خاصی و مقصد از پیش تعیین شده ای، نزدیک می شوم. راحتتر لذت می برم. قند در دلم آب می شود و لبخند بر کل وجودم می نشیند وقتی درختان جوانه زده را می بینم. وقتی آرایش ابرهایش محو تماشایم می کند.

راحتتر رنجش ها را فراموش میکنم. به ندرت کینه به دل میگیرم. و قدرت کنترل کلامم بیشتر شده، کم حرف تر و آرام تر شده ام. که البته هنوز خیلی با آنچه که می خواهم فاصله دارم ولی همین اندک بهبود هم امیدوارم می کند. ترس هایم را بیشتر می شناسم و به فکر راه حل برای مقابله با آنها هستم. اینها یعنی 94 پرماجرا سال بدی نبوده است. یعنی کمی پخته تر شده ام هر چند که اهداف مادی بسیاری در این سال محقق نشد که مهم نیست ، مهم اینست که من همچنان انگیزه دارم و اینبار تجربه ام بیشتر از قبل است. 

-------------

یاد گرفته ام که زندگی این دنیایم، با همه نداشته هایم، منتی است از طرف او. اگر گاهی گلایه می کنم از کم ظرفیتی ام است و الا ته ته قلبم باورش این است من همه وجودم بدهکار اوست، که هر چه داده است همه اش لطف است و رحمت. خلاف ادب است که طلبکارانه از او چیزی بخواهم و یا کودکانه نداشته هایم را با دیگران مقایسه کنم و پا بر زمینش بکوبم که چرا این را ندادی و چرا آن را ندارم. خودت کمکم کن که در کلام و رفتارم هم آنچه قلباً به ان ایمان دارم را جاری کنم.

----------

هفته ای یک روز می روم حافظیه! جلسات مولانا و حافظ شناسی! همان روزی که با دلِ بشدت گرفته و خسته و عمیقا درمانده از راه اداره رفتم حافظیه کشفش کردم! با مسئول کلاس ها همان روز صحبت کردم و دقیقا روزی را انتخاب کردم که هم بتوانم از محضر جناب مولانا استفاده کنم و هم خواجه ی اهل راز.

استاد مولاناشناسی مان موضوع صحبت این هفته را به مولانا و عید اختصاص داد. اینکه برای عارف لحظه به لحظه و در هر دم و بازدمی عید است. چرا که الله بدیع و عالم هر لحظه تجلی نویی از وجود اوست. مگر نه اینکه ما سالی یکبار نو شدن زمین را جشن می گیرم، در فطرمان نو شدن ماه و مطهر شدن روحمان را و .... را جشن می گیریم، اما عارف لحظه به لحظه نو شدن هستی اش را درک میکند و این است که غم به دل عارف راه ندارد و همیشه مست می عشق است.

-----------

سال 95 را سال مکتوب می نامم. باید بر نوشتن تمرکز کنم. نوشتن برنامه های روزانه و اهداف کوتاه مدت و بلند مدت. قلم انرژی خاصی دارد. باید تمرین کنم که بر زمان مدیریت کنم. وقتی به معاد فکر میکنم، به نظرم جدای از کیش و آئین هر انسانی، جدای از زمان و مکان تولد هر بشری، اولین سوالی که از او پرسیده می شود این است که وقت هایت را چگونه سپری کردی!! که در واقع ثانیه به ثانیه عمرت پی چه گذراندی؟ نگران سرافکندگی ام در جواب به این سوالم!

-------------

دوستان بزرگوارم در سال 94 بسیار مایه قوت قلبم بودند. عمیقا میگویم که دوستتان دارم و هر موقع که بخواهم دعایی کنم در ردیف اولین کسانی هستید که به ذهنم می آیید. بهترین ها را همیشه از خدا برایتان می خواهم و امیدوارم سال 95 را به نیکی، به شادی، به سلامتی و به دل خوش آغاز کنید. اگر ناخواسته باعث رنجش خاطری شده ام یا دلی را به دردآوردم با تمام وجود عذرخواهی میکنم و امیدوارم که بزرگواری کنید و ببخشید. ممنون میشوم اگر در دعاها و انرژی های مثبتتان هم یادی از من بکنید.

 

یا حق.

94/12/23 

۲۳ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۱۸
صبا ..

وقتی که خانه ی آدم آنقدر شلوغ است که به سختی جای خوابیدن پیدا می شود، و دقیقا همان روزها دغدغه ی مقاله ریوایز خورده ات را داری، که باید تا جمعه سابمیت شود و در همان حال جواب آن یکی مقاله ات هم می آید که باید به کامنت هایشان جواب بسیط بدهی و تا جمعه بعد تحویل بدهی،تازه از چهارشنبه هم باید بروی سرکار، و استاد2 هم هی بپرسد چه خبر از کارها و تو هی بهانه بیاوری، آیا نشانه ی مرضی حاد است که ته دلت بخواهی که مقاله سومی هم ریوایز بخورد و جوابش در همین چند روز بیاید؟

ما که به فال نیک می گیریم اینچنین بهاری را حتی با وجود استرس ها و شلوغی های کلافه کننده اشلبخند


۰۲ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۳۰
صبا ..

بهار آمد که هر ساعت رود خاطر به بستانی

به غلغل در سماع آیند هر مرغی به دستانی

دم عیسیست پنداری نسیم باد نوروزی

که خاک مرده بازآید در او روحی و ریحانی

به جولان و خرامیدن درآمد سرو بستانی

تو نیز ای سرو روحانی بکن یک بار جولانی

به هر کویی پری رویی به چوگان می‌زند گویی

تو خود گوی زنخ داری بساز از زلف چوگانی

به چندین حیلت و حکمت که گوی از همگنان بردم

به چوگانم نمی‌افتد چنین گوی زنخدانی

بیار ای باغبان سروی به بالای دلارامم

که باری من ندیدستم چنین گل در گلستانی

طبیب از من به جان آمد که سعدی قصه کوته کن

که دردت را نمی‌دانم برون از صبر درمانی

 

نوروزتون مبارک.

---------------

سال 93 را سال صبر نامیده بودم، سال 94 را هم دوباره اینچنین می نامم، سال صبر، صبر، صبر. 

این روزها، روزهای شلوغی است برخلاف آخرین روزهای هر سال خبری از دل گرفتگی های آنچنانی نیست، در این روزهای شلوغ، کل بستگان ساکن در سایر شهرها هم نوا با سعدی (علیه الرحمه) شده اند که:

خوشا تفرج نوروز خاصه در شیراز

که برکند دل مرد مسافر از وطنش

و بدین سان همان یک ذره وقت سرخاراندن را هم از ما گرفته اندگاوچران

امید که همه سلامت باشند و شاد، خدایمان هم برکتی به وقت و انرژی و عمل به برنامه ریزی هایمان عطا فرماید. آمین.

۲۹ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۲۹
صبا ..
و به نام او که بهار را آفرید

اولین نوشته در سال 93 در این وبلاگ بالاخره پا به عرصه هستی نهاد.

قرار بود دوم فروردین بنویسم. شبی که مریم  عقد کرد. دلم می خواست زودتر از این ها بنویسم که خانواده پسرک اصرار کردند و آزمایش دیگری انجام شد و این بار نتیجه خوشایند همه بود اما صبر کردم تا امضای عقدنامه را ببینم و بعد بنویسم. 

سوم فروردین رفتیم سفر. سفر فوق العاده انرژی بخشی بود.

اینجا  ازت خواهش کرده بودم نشانه ای بفرستی که بفهمم می شنوی مرا، می بینی مرا. خواهشم از سر دل تنگی بود و ناچاری ولی خوب حواست به دل تنگم بود، ممنون که نشانم دادی که هوایم را داری.

امسال هنوز اهدافم را مکتوب نکرده ام. همه می گویند باید قبل از شروع سال این کار را انجام دهی اما من صبر کردم که به ثبات برسم و بعد بنویسم.

برای امسال من نمی دانم تا اخر سال کجای این کره خاکی خواهم بود، چه کسی همسفرم است، شغلم چیست و.... هر سال می گویم تا آخر سال ال میکنم و بل میکنم و به خیلی از این ال ها و بل ها هم می رسم امسال هم قطعا برای اینچنین ال و بل هایی برنامه دارم (همین حالا به درخواست استاد 2 یک زمانبندی برایش ایمیل نمودم) اما همان "که چی بشه" معروف دور ذهنم طواف می کند، بگذریم از اهداف مادی، دلم تو را می خواهد، یک صفتت را برگزیده ام که مشقش را بنویسم که ادای آدم های با آن صفت را در آورم که شاید شبیه تو شوم و بنده های اینچنینی ات.

قرار است مشق صبر بنویسم و تمرین اولش صبر کلامی است. دخترکی که از چند ماهگی تا حالا که در آستانه 30 سالگی است اولین صفت بارزش حاضر جوابی و نطق بازش است، حالا می خواهد تمرین کند که غایب جواب!! شود که صبر پیشه کند و دندان به جگر بگیرد. می خواهد تمرین کند که چون دسته کمی از آدم ها هستند که نیت پشت این زبان گاها سرخ را می فهمند پس غلافش کند که نفعش بیشتر است.

هر کجای این کره خاکی باشم و همسفر هر که باشم، شغلم هر چه باشد، پس اندازم هر چقدر هم کم یا زیاد باشد، صــــــــبر توشه ی مناسبی است چرا که ان الله مع الصابرین.

۰۸ فروردين ۹۳ ، ۱۵:۳۶
صبا ..
نرم نرمک می رسد اینک بهار

خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ‌ها و دشتها
خوش به حال دانه‌ها و سبزه‌ها
خوش به حال غنچه‌های نیمه‌باز
خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی‌ پوشی به کام
باده رنگین نمی ‌بینی به جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می ‌باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ

 

آخرین روز سال 92 هم رسید. پارسال این موقع ها حس کسی رو داشتم که به زور ورقه امتحان رو از زیر دستش می کشند. امسال اون حس رو ندارم. خیلی اتفاق ها تو سال 92 افتاد که خب مثل همیشه بعضی هاش خوشایند بودن و بعضی هاش نه. تو دفترم 29 اسفند پارسال نوشته بودم که دوست دارم چه اتفاق هایی بیافته. خیلی هاش دست من نبود و نیافتاد و با حفظ شکل و موقعیت و البته شدیدتر منتقل میشن به سال 93. بعضی هاش دست من بود و باز هم محقق نشد باز هم منتقل میشن به سال 93 اما، ما از عملکرد خودمان در سال 92 راضی نبودیم، می شد بهتر عمل کرد و خیلی می شدهای دیگر. اما حالا وقت حسرت خوردن نیست چرا که ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار. روزگار این روزها خوش به حالش شده، دانه ها و سبزه ها هم همین طور. من هم می خوام که خوش به حالم بشه و شیشه غم رو به سنگ بکوبم و یا علی بگم یه سال پر از امید رو شروع کنم.

بهارتون زیبا و نوروزتون فرخنده و عیدتون مبارکلبخند

۲۸ اسفند ۹۲ ، ۱۵:۳۳
صبا ..