شب آخر؟
فردا بلیط برگشتم هست ولی هیچ تضمینی برای برگشت نیست!
امروز صبح با خبر حمله موشکی و سقوط هواپیمای اوکراین که بیشتر مسافراش دانشجو بودن از خواب بیدار شدم.
غروب که شد دیگه نمی تونستم این همه استرس رو تحمل کنم به مامان گفتم پاشو بریم حافظیه یه هوایی به سرمون بخوره شاید کمی آروم بشیم.
جناب حافظ فرمودند:
ساقی بیا که از مدد بخت کارساز
کامی که خواستم زخدا شد میسرم
امیدوارم حق با حافظ باشه و واقعا شب آخر سفرم باشه.
عزیزم، روزههای سختی بود این روزها.... فجایع اعتراضات،آلودگی هوا و ترس از حماقت ها و ترس از جنگ و سقوط هواپیما. خدایی اینهمه بدبختی برای جیره ی دو سه ماهه یک ملت خیلی زیاده خیلی زیاد:(
امیدوارم سفرت بیخطر باشه و روزهای روشنی پیش روی همه مون باشه. زود زود بیا بنویس