ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه
کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود
از هر کرانه تیر دعا کردهام روان
باشد کز آن میانه یکی کارگر شود
ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو
لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من
آری به یمن لطف شما خاک زر شود
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یا رب مباد آن که گدا معتبر شود
بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی
مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست
سرها بر آستانه او خاک در شود
حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست
دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود
دست جناب حافظ درد نکنه که کار ما را آسان می نماید در بیان احساساتمان.
نمی دانم برای شما هم پیش آمده یا نه؟! اما گاها شده است که حرفی در جمعی گفته می شود و اینقدر مورد دخل و تصرف قرار میگیرد و از این طرف و آن طرفش زده می شود که دقیقا می شود یک روایت متفاوت و شاید متناقض از حرف اولیه.
دینداری و سایر رسم و رسومات ما هم اکثر اوقات از این قاعده نه تنها که مستثنی نیست که شدیدا مبتلابه این مقوله هست.
به پیشنهاد دوستی آهنگ جدید محسن چاووشی را که بر روی این (+) ابیات از مولانا خوانده شده را گوش می دهم که ترجیع بند شعر این کلمات است:
ای شاخ تر به رقص آ،جان پدر به رقص آ، از پا و سر بریدی بیپا و سر به رقص آ, ای خوش کمر به رقص آ
حرف دیگری برای گفتن باقی نمی ماند، می ماند؟!!!
بهار آمد که هر ساعت رود خاطر به بستانی
به غلغل در سماع آیند هر مرغی به دستانی
دم عیسیست پنداری نسیم باد نوروزی
که خاک مرده بازآید در او روحی و ریحانی
به جولان و خرامیدن درآمد سرو بستانی
تو نیز ای سرو روحانی بکن یک بار جولانی
به هر کویی پری رویی به چوگان میزند گویی
تو خود گوی زنخ داری بساز از زلف چوگانی
به چندین حیلت و حکمت که گوی از همگنان بردم
به چوگانم نمیافتد چنین گوی زنخدانی
بیار ای باغبان سروی به بالای دلارامم
که باری من ندیدستم چنین گل در گلستانی
طبیب از من به جان آمد که سعدی قصه کوته کن
که دردت را نمیدانم برون از صبر درمانی
نوروزتون مبارک.
---------------
سال 93 را سال صبر نامیده بودم، سال 94 را هم دوباره اینچنین می نامم، سال صبر، صبر، صبر.
این روزها، روزهای شلوغی است برخلاف آخرین روزهای هر سال خبری از دل گرفتگی های آنچنانی نیست، در این روزهای شلوغ، کل بستگان ساکن در سایر شهرها هم نوا با سعدی (علیه الرحمه) شده اند که:
خوشا تفرج نوروز خاصه در شیراز
که برکند دل مرد مسافر از وطنش
و بدین سان همان یک ذره وقت سرخاراندن را هم از ما گرفته اند
امید که همه سلامت باشند و شاد، خدایمان هم برکتی به وقت و انرژی و عمل به برنامه ریزی هایمان عطا فرماید. آمین.
ره آسمان درونست، پر عشق را بجنبـــــــــــــــان
پر عشق چون قوی شد غم نردبــــــــــــــان نماند
--------
یه موقع هایی هست دلت می خواد حرف بزنی ولی حرف خاصی به نظرت نمیاد
که قابل نوشتن باشه ولی اگه هیچی هم ننویسی یه حس سنگینی داری،
الان از اون موقع هاست. نمی خوام نق بزنم، چون دارم با چشم هام می بینم
که حواست بهم هست، که یه جاهایی من نیستم فقط تویی.
نمی خوام غم نردبان رو بخورم، بهتره تمرکزم رو بگذارم رو پر عشق.
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا
ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد همه ره ها و گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
چند روزی در محافل خاله زنکی و جمعیت نسوان حسود سیر کردیم و فقط شب تا شب خدا را شاکر بودیم از این باب که سطح خاله زنکی خونمان زیر خط فقر هست و خدا رو شکر تا حالا که مال و موقعیت های دنیا نتوانسته حسادتمان را برانگیزد، البته که کم حرص نخوردیم ولی خب چون بساط عروسی بود کاملا می شد حرص ها خوردن ها را تحمل نمود.
امروز عصر با دوست جون رفتیم حافظیه، خدا رو شکر همیشه مکان قرار جای دیگری است ولی آخرش بدون دیوان حافظ از حافظیه سردر می آوریم. با حافظ قرضی تفال زدیم به دیوان حافظ:
روزگاری شد که در میخانه خدمت میکنم | در لباس فقر کار اهل دولت میکنم |
تا کی اندر دام وصل آرم تذروی خوش خرام | در کمینم و انتظار وقت فرصت میکنم |
واعظ ما بوی حق نشنید بشنو کاین سخن | در حضورش نیز میگویم نه غیبت میکنم |
با صبا افتان و خیزان میروم تا کوی دوست | و از رفیقان ره استمداد همت میکنم |
خاک کویت زحمت ما برنتابد بیش از این | لطفها کردی بتا تخفیف زحمت میکنم |
زلف دلبر دام راه و غمزهاش تیر بلاست | یاد دار ای دل که چندینت نصیحت میکنم |
دیده بدبین بپوشان ای کریم عیب پوش | زین دلیریها که من در کنج خلوت میکنم |
حافظم در مجلسی دردی کشم در محفلی | بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت میکنم |
برنامه را گذاشته ام برای اجرا، تمام سایت ها و پیج های همیشگی هم مطالعه شده، می روم سراغ حافظ و غزلیاتش، که یکباره تصمیم می گیرم نظر حافظ را در مورد اینکه همه چیز را با هم می خواهم بپرسم و خواجه جواب می دهد:
ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان
کاید به جلوه سرو صنوبرخرام ما
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری
زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما
گو نام ما ز یاد به عمدا چه میبری
خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپردهاند به مستی زمام ما
ترسم که صرفهای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما
حافظ ز دیده دانه اشکی همیفشان
باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
دریای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما
دلم برای اون لایه های درونیم تنگ شده، از بس این روزا به موضوع های مختلف فکر کردم، از بس حواس خودم رو با چیزهای مختلف پرت کردم، یادم رفته خود واقعیم چه شکلی هست، چی میخواد!! اون ور استتوس گذاشتم
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
دلم می خواد از حالم بنویسم که سر هزار راهی هستم، که چند تا چیزو میخوام که ظاهرا
متناقض هستند و با هم جور در نمیان، از هیچ کدوم نمی تونم بگذرم، حتی در حد فکر.
وقتی این شعر مولانا رو میخونم انگار وصف حالم رو میگم:
چه کسم من چه کسم من که بسی وسوسه مندم | گه از آن سوی کشندم گه از این سوی کشندم | |
ز کشاکش چو کمانم به کف گوش کشانم | قدر از بام درافتد چو در خانه ببندم | |
مگر استاره چرخم که ز برجی سوی برجی | به نحوسیش بگریم به سعودیش بخندم | |
به سما و به بروجش به هبوط و به عروجش | نفسی همتک بادم نفسی من هلپندم | |
نفسی آتش سوزان نفسی سیل گریزان | ز چه اصلم ز چه فصلم به چه بازار خرندم | |
نفسی فوق طباقم نفسی شام و عراقم | نفسی غرق فراقم نفسی راز تو رندم | |
نفسی همره ماهم نفسی مست الهم | نفسی یوسف چاهم نفسی جمله گزندم | |
نفسی رهزن و غولم نفسی تند و ملولم | نفسی زین دو برونم که بر آن بام بلندم | |
بزن ای مطرب قانون هوس لیلی و مجنون | که من از سلسله جستم وتد هوش بکندم | |
به خدا که نگریزی قدح مهر نریزی | چه شود ای شه خوبان که کنی گوش به پندم | |
هله ای اول و آخر بده آن باده فاخر | که شد این بزم منور به تو ای عشق پسندم | |
بده آن باده جانی ز خرابات معانی | که بدان ارزد چاکر که از آن باده دهندم | |
بپران ناطق جان را تو از این منطق رسمی | که نمییابد میدان بگو حرف سمندم |
خیلی خوبه که شعرای ما زحمت زدن بعضی حرف ها رو قرن ها پیش کشیدند.
در طی وب گردی هایمان به این شعر رسیدیم که بسیار خوشمان آمد اما هیچ اثری از شاعرش نیافتیم:
ناب تویی
جعل منم
اصل تویی
بدل منم
ای تن تو، خاک بهشت
مضطرب از ازل منم
جنس تو از قصیده هاست
سفسطه گر ، دغل منم
ای حس خوش یمن غزل
آواز مبتذل منم
جای تو روی چشم همه ست
افتاده از چشا منم
نایاب مرمر تنت
تن زخمیه بلا منم
حضور تو یه حادثه ست
درگیر انزوا منم
تو اول هر آیه ای
تفسیر انتها منم
بالغ تویی
عاقل تویی
صوفی و اهل دل تویی
مشکل منم
غافل منم
درمان هر مشکل تویی
خاک تویی
زمین تویی
غبار رو هوا منم
منزه و پاک تویی
به حیله مبتلا منم ....