غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

(2) This is no mistake, no accident

جمعه, ۷ خرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۰۴ ق.ظ

من از تعطیلات که برگشتم تو اولین جلسه ای که داشتیم با هری و میتو (با زوم بود) هری گفت من اول باید یه خبری رو بهت بدم که ادامه مکالمات ما رو تحت تاثیر قرار میده. 

خلاصه حرفاش:‌بخاطر کمپانی که هری از موسسانش هست و الان در مرحله ای هست که قراره کاملا به بهره وری و تجاری سازی برسه و بخاطر خیلی چیزهای دیگه نوع استخدامش از حالت آکادمیک تغییر میکنه حداقل به مدت یکسال و دیگه از هفته بعد نمی تونه سوپروایزر من باشه!!

حجم این شوک اینقدر برای من زیاد بود که همونجا اشکام جاری شد! و تا آخر اون شب هم هر کاری میکردم نمی تونستم جلوی اشکام رو بگیرم.

۳ روز طول کشید تا از شوک اولیه دربیام. 

من بخاطر سال اولم که دانشکده عوض کرده بودم و ... همین الانشم مشکل اسکالرشیپ داشتم و نبودن هری همه چیز رو بهم می ریخت. غیر از اون دیگه فکر میکنم لازم نباشه بگم من چقدر این بشر رو دوست دارم و البته من همیشه به اینکه متدمون (که ایده اولیه ش مال هری هست ) ممکنه اون جوری که فکر میکنیم و می خواهیم جواب نده فکر میکردم و همیشه جوابم به این نگرانی این بود که هری هست و نمی گذاره به شکست کامل برسیم و تنها چیزی که به مخلیه م خطور نکرده بود این بود که هری نباشه. 

 

جمعه ی پیش یه جلسه دیگه داشتیم و قرار شد تیم سوپروایزری جدید رو مشخص کنیم. متیو الان میشه سوپروایزر اصلی من و من گفتم نمیخوام کسی از انستیتو بشه کوسوپروایزرم و هری هم باید و حتما به عنوان سوپروایزر خارجی بمونه تو این تیم. یه گروه دیگه تو یه دانشگاه دیگه هستند که قرار بود ما وقتی متدمون جواب داد باهاشون همکاری کنیم بخاطر یه سری مسائل تکنیکی. من گفتم حالا که اینجوری شده ریچارد (سرپرست اون تیم) بشه کوسوپروایزرم.

همه چیز ولی در هاله ای از ابهام بود و تو دانشگاه با دوستامم نمیتونستم حرف بزنم (بجز تیم خودمون) چون قضیه هنوز راز بود و البته دانشگاه به عنوان یکی شرکای اون شرکت با استعفای هری مبنی بر یه سری شروط قرار بود موافقت کنه! و البته دانشگاه یه جورایی خودش هری رو مجبور به استعفا هم کرده بود!! 

دیروز استعفا انجام شد. نصف تیم مون هم با هری میرن تو اون کمپانی. اون دو نفری که تو پارتیشن ما بودن (کلا سه نفر بودیم اینجا :) ) هم جزو همون نصف تیم هستند!   البته مکان اون کمپانی فعلا همین دانشکده هست. از تیم مون فقط یه دانشجوی دکتری دیگه میمونه (کارش خیلی به من مرتبط نبود) که اونم میره با یکی دیگه و یکی از پست داک هامون (قراردادش تا آخر ۲۰۲۱ هست) می مونه. بقیه هم که درس و پروژه شون تموم شده کلا تو این چند ماه اخیر!

اون دو تا پست داکی هم که متیو گرفته بود اونی که بزرگتر و قوی تر بود رو تازه من الان فهمیدم که یک ماه پیش انصراف داده و گفته این پروژه خیلی برای من جدید و سخت هست (ایشون بک گراند تحصیلیش شبیه من بود) ولی پست داک کوچیکه هنوز مونده! 

امروز من در ادامه ارزیابیم باید ارائه می دادم. من دوست داشتم ریچارد هم باشه. ولی هیچ کس منو بهش معرفی نکرده بود تا حالا! (ارائه با زوم بود) فقط متیو چهارشنبه که ازش پرسیدم کی کِی منو به ریچارد معرفی میکنه گفته بود هری در مورد تو باهاش حرف زده و اون هم مشتاق بوده. ۱۰ دقیقه قبل از ارائه متیو اومد گفت خوبی؟ همه چی خوبه؟ اگر میخوایی بیا تو اتاق من ارائه بده گفتم همین جا خوبم. گفت استرس نگیر ولی ریچارد هم گفته میاد. خوشحال شدم. رفتم ارائه دادم و ریچارد بعدش کلی سوال پرسید و بعدش ایمیل زد که چقدر از کارتون خوشم اومد و با تیمم حرف زدم و اون چیزی که میخواین رو ما احتمالا میتونیم انجام بدیم و قراره من و متیو هم لینک بشیم به تیم شون. 

 

اینقدر همه چیز این ۱۰ روز رو دور تند و سریع بوده که اصلا نمی فهمم دقیقا چی شده!! 

 

فقط میدونم که از نظر احساسی کلی بهم فشار اومد. یه بار فکر کنم تو جواب غزال نوشته بودم امیدوارم حالا که اینقدر عاشق کارم هستم توش شکست عشقی نخورم! اون موقع منظورم به متدمون بود ولی خب رفتن هری برای من کم از شکست عشقی نداشت! :) 

 

عدم قطعیت زندگیم یه جهش اساسی کرده تو دو ماه گذشته!! دیگه نه می خوام و نه میتونم اون آدم سابق بشم (از فردای همون روز شروع کردم یه سری مطالعات خودشناسی به توصیه یکی از دوستانم که نتایجش رو بعدا باهاتون به اشتراک می گذارم. )

 

البته که این شوک مختص من تنها هم نبود. حتی متیو هم شوک شده بود. بچه هایی هم که دارن میرن همگی حسابی استرس دارند و دارن میرن سراغ آینده ای شدیدا نامعلوم. برای هری ولی خوشحالم. داره یکی از رویاهاش رو محقق میکنه. امیدوارم بتونه هر از گاهی تو جلساتمون شرکت کنه :) 

 

اینجا از احساساتم تو اولین هفته هایی که اومده بودم اینجا نوشتم. 

خیلی طول کشید تا من بتونم خودم رو متعلق به این گروه بدونم اون روزها و حتی تا ۶ ماه بعدش من به شدت تحت فشار ارتباطی بودم. هری خوب بود همیشه ولی برای من طول کشید تا باورش کنم. همش فکر می کردم خوب بودنش قلابی هست! از افتخارات و خوشبختی هام هست که تونستم باهاش کار کنم. طرز نگاهم به دنیا رو چندین پله کشوند بالا و البته سطح توقعم رو !! وقتی اینا رو داشتم به خودش میگفتم گوشش رو گرفت و گفت شنیدن این چیزا برای وجدان من خوب نیست!! 

و اینکه این ترانه از کیتی پری به عنوان سرود ملی دوره دکتری من نامگذاری شده :) 

۰۰/۰۳/۰۷

نظرات  (۱۴)

اندر دل ما تویی نگارا

غیر تو کلوخ وسنگ وخارا

هرعاشق شاهدی گزیدست

ماجزتو ندیدیه ایم یارا

 

 

 

یه شعری بود درمورد عزیزو نگار که قبلا خونده بودم از دیار الموت ،وقتی شعر زیباتون رو خوندم یادم افتاد .

پاسخ:
به به.

چقدر عالی بود. خوشم میاد همیشه دست به شعری نفس جان :) 

اوووووه چقدرخبر

چقدرنفس گیر 

وااای خداروشکر بخیر گذشت

دیراومدم ببخشید 

پاسخ:
خواهش میکنم عزیزم.

دیر آمدی ای نگار سرمست
زودت ندهیم دامن از دست :) 

سلام صبا جان،

چقدر اتفاق افتاده توی این مدت! واقعا زندگی خیلی جالبه، همیشه میتونه آدم رو غافلگیر کنه.

حیف که هری دیگه مستقیم سوپروایزرت نیست. حق داشتی که توی همچین شوکی بودی. ولی اون هری که از لا به لای نوشته هات دیدم، همیشه موقعی که نیازش داشته باشی، هستش. حالا یکم دورتر :)

چقدر عالی که تونستی زود با ریچارد و تیمش مچ بشی. اصلا همین که با دو تا تیم در ارنباط باشی عالیه. کلی آدم میشناسی و نتورکت گسترش پیدا میکنه. 

وای صبا، اتفاقا منم همون پاراگرافهای اول یاد اون کامنت و مکالمون افتادم. راجع به عشق به متدت. و اینکه هری هم حتما جزئی از اون بوده. :)

صبای قوی ما، توی هر موقعیتی رشد میکنه. با هر پیچی که توی جاده ی زندگی براش پیش میاد، خودشو نمی بازه و فقط مهارتش رو توی زندگی بیشتر میکنه. آفرین به تو. :****

این سرود ملیت خیلی خوبه :) خلاقیتت برای استفاده از کلمات عاالیه دختر:))

پاسخ:
سلام غزال جان

فعلا گویا زنجیره اتفاقات غیرمنتظره ادامه داره :)

واقعا خوش به حال هری که اینقدر خوبه که شماها هم شناختیدش! 
امیدوارم که وقتش اجازه بده از دور مشارکت داشته باشه!

در مورد ریچارد هنوز کاری انجام نشده از سمت من. من فقط گفته بودم اونو میخوام. هری هم گفته بود باشه! ولی دیگه بقیه ش از سمت ریچارد بود. ما انتظار نداشتیم برای ارائه من بیاد. چون خیلی دیر بهش اطلاع داده بودن! 

دارم فکر میکنم شاید من به این شوک نیاز داشتم هم برای نتورکم و هم برای خیلی چیزهای دیگه! 

مرسی غزال مهربون که اینقدر خوبی:*  کامنت هات همیشه پر از حس خوب هست. ایشااله که این حس خوب همیشه تو زندگی خودت جاری باشه.


سرود ملیم انگار آب روی آتیش می مونه :)) مرسی غزال جونم. همه جوره بهم لطف داری عزیزم:*

نه صبا جان، اشتباه وارد کرده بودم، درستش کردم :)))

پاسخ:
مرسی عزیزم :) 

 ای بابا، من برای این پست نظر گذاشته بودم اما ظاهرا یادم رفته بوده ارسال را بزنم:( 

اول اینکه من همینکه پستت را خوندم تو ذهنم اومد عه محیط کاری بعد از فارغ التحصیلی صبا :)) 

میدونم چقدر شوک شدی اما ظاهرا قرار نیست از طرف هری و متیو رها بشی، امیدوارم اوضاع بهتر از آنچه که توقع داری پیش برود. 

صبا برای کسی که ویزایش دانشجویی است، بعد از فارغ التحصیلی برای اینکه اقامتش درست بشه، یا باید پرونده ی وورک اسکیل نتیجه بدهد یا جاب آفر داشته باشد؟ 

 

پاسخ:
:)

اینکه همه تون  اینقدر خوشبینانه به فضای کاری اینجا نگاه میکنید واسم جالبه :) 

هنوز هیچی معلوم نیست. بهتره مراجعه بشه به پست های یکسال بعدم در مورد این موضوع :))

برای بعد از فارغ التحصیلی خیلی آپشن ها هست از جمله:
۱) ویزای فارغ التحصیلی به مدت ۴ سال  (البته ویزای موقت هست و نه اقامت دائم و البته ۴ سال هم برای دانشجوی دکتراست. برای بقیه رو نمیدونم)
۲) اسپانسر شدن کارفرما
۳) ویزای skilled worker
۴) برای یه سری رشته ها ویزای talent که البته فقط برای دانشجوها و فارغ التحصیلان دکتری هست الان. 

البته شاید چیزای دیگه ای هم باشه که من خبر ندارم!


ممنون از دعای خوبت :*

چقدر تعبیر خانه شنی ات را دوست دارم. 

با کامنت آقای ربولی کاملا موافقم :))

پاسخ:
عزیزمی :*

حورا جون نمیخواهی بنویسی؟ 

قرار بود پست های شوکه کننده از سفر ناگهانی و تموم کردن گزارش ناگهانی و اینها بدی نه اینجوری. امیدوارم موفق باشی. هر طوفانی با لرزه و عدم اطمینان شروع میشه ولی همیشه باقی نمی مونه. ساحل آرامش خیلی دور نیست

پاسخ:
منم خیلی دلم می خواد فقط از این پست ها بگذارم ولی خب دنیا هنوز مسخر من نشده بطور کامل :)) (البته به طور ناقص هم نشده!! :)) ) و یه جاهایی ساز خودش رو می زنه :)) من برای اینکه تمرین رقص کنم هر سازی بزنه می رقصم باهاش :)) 


نمی دونم واقعا معنی ساحل آرامش چی می تونه باشه!  هر از گاهی موج های اینجوری میاد و خونه شنی که لب ساحل ساختم رو خراب میکنه تا بهم بگه خونه شنی برای سرگرمی هست و نه دل بستن! 
۰۹ خرداد ۰۰ ، ۱۵:۴۸ محبوب حبیب

سلام صبا جون. 

هفته بعد؟ از هری بعید بود اینقدر دیر این خبر رو بده. آیا برای خودش هم یکهویی بود یا آمادگی اش رو داشت؟ 

با هری در خصوص ترس ها و تردیدها و نیاز بهش حرف نزدی؟ 

شاید اینطوره که هری کاملا اطمینان داره از پس این کار برمیایی. 

البته خوب چاره ای هم نیست. خودت هم به درستی میگی که بایست پذیرفت و ازش عبور کرد. امیدوارم زودتر با سوپروایزر و کوسوپروایزر جدید خبرهای خوب خوب ازت بشنویم. در این صورت رفتن هری به اون کمپانی، در دراز مدت واسط خیلی مثبت هم خواهد بود. ان شاء الله که اینطور بشه. 

مواظب خودت باش :*

پاسخ:
سلام عزیزم.

آره فردا اول جون همه قراردادهای جدید شروع میشه. 

برای خودشون هم یکهویی بوده! چون هری از تمام پست هایی که داشت استعفا داده بود قبلا و تمرکزش روی همین کمپانی بود (من اینا رو می دونستم) ولی هیچکس فکر نمیکرد دانشگاه مجبورش کنه از دانشگاه هم استعفا بده! 

بحث اطمینان به من نیست. هری هم انتخاب نداشته الان هم از دید افرادی که می شناسننش قرار نیست حمایتش رو قطع کنه! ولی خب دیگه احتمالا مثل قبل هم نیست.

کم و بیش باهاش حرف زدم. البته بیشتر با متیو حرف زدم. باید جلو بریم ببینیم چی پیش میاد. 

درازمدت رو بهش فکر نکنیم بهتر هست:)) هیچ کس نمی دونه فردا چی میشه! چه برسه به مثلا یکسال دیگه. 

امیدوارم برای همه خوب باشه این همه تغییرات.

امیدوارم شما هم تو کاراتون موفق باشید. چشم عزیزم:*‌همچنین :) 

سلام

هوف! عجب شوکی. چقدر غیر منتظره. امیدوارم به زودی از استرس این شوک بیرون بیای و کارت با ریچارد و متیو و البته با هری، همچنان خوب پیش بره. من مطمئنم که تو مییییتوووونیییی از پسش بر بیای، اون هم به خوبی.

پاسخ:
سلام عزیزم.

از شوکش در اومدم دیگه خدارو شکر. 

چند روز اول خیلی سخت بود ولی. یه جور حس عدم امنیت روانی شدید بهم دست داده بود. 

هری داره یه جوری برخورد میکنه که حس میکنم کاملا ولم نکرده!! و خب متیو هم داره پررنگ تر برخورد میکنه.

امیدوارم آخرش به خیر بگذره و درس من هم تموم بشه :) 

مرسی از انرژیهای مثبتت :* چندبرابرش برای کارهای خودت باشه ایشالله :) 
۰۸ خرداد ۰۰ ، ۰۶:۳۵ ربولی حسن کور

سلام

ما که اینجا هروقت یکی از روسا میره خوشحال میشیم و وقتی نفر بعدی میاد میگیم صدرحمت به قبلی!

پاسخ:
سلام.

آره تجربه ایرانم منم همین بود.

کلا تو ایران قانون دیو چو بیرون رود هیولا درآید صادقه🙈

ناراحتی تو کاملا قابل درکه. شوک شدنت هم همچنین. از این حرفهایی که حتما خیری توش بوده گرچه بهش معتقدم اما فکر نکنم الان شنیدن این جمله آرامش بخش باشه. اتفاقیه که افتاده. بسپر به خدا. زندگی پر از اینجور اتفاقاته. من فهمیدم که کسی در زندگی برنده است که انعطاف پذیر باشه. این ویژگی رو حداقل من باید یاد بگیرم.

پاسخ:
من الان خوبم کاملا.
همون موقع هم همه این جملاتی که میگن الان برات بهتر میشه و ... تو ذهنم رژه می رفت. ولی خب آدم زمان لازم داره بفهمه چی شده! 
بله زندگی پر از اینجور اتفاقات هست!
انعطاف قطعا خیلی مهمه. یه جاهایی این اتفاقات واسه اینه که بهت بگه الان وقت تغییر هست! یه جور هشداره!

سوپروایزر خوب گلی هست از گل های بهشت :دی براساس تجربه شخصی خودم :دی

پاسخ:
بله بله کاملا درسته🙂

آخ آخ میتونم درک کنم چه فشاااااری بهت اومده. واقعا سخت بوده و هست. ولی امیدوارم زودتر با شرایط جدید اخت بشی طوری که بگی چه خوب شد اینطوری شد و کلی فرصت جدید جلوم باز شد.

کلی کلی موفق باشی! :) 

پاسخ:
می دونی وقتی همه چیز گل و بلبل هست تو توقع همچین چیزی نداری! قبلش حداقل یه شایعه ای آدم بشنوه خودشو آماده میکنه! 

امیدوارم کارهای همه مون خوب پیش بره عزیزم و همه موفق باشند. 

مرسی از همدلیت مهسای عزیزم. اتفاقای اینجوری که آدم خودش توش نقشی نداره رو زود میشه باهاش کنار اومد، چون هی برنمی گردی خودت رو سرزنش کنی که اگه این کار رو کرده بودم چی میشد یا اگه اون کار رو کرده بودم چی! همینه که هست. خوب یا بد، یا بهتر یا هر چی باید بری توش!!

تو هم کلی کلی موفق باشی.
منتظر یادداشت جدید ازت هستم🙂

چقدر ناگهانی!!! حتماً خیلی سخت بوده برات.

ولی میدونی داشتم فکر میکردم شاید بعد از دکترات بتونی خیلی راحت تو همین کمپانی هری استخدام بشی و ازین نظر برات خوب بشه. 

پاسخ:
حداقل مثلا اگر می گفت تا ماه آینده من هستم، من اینقدر شوکه نمی‌شدم! 
یعنی از نظر روانی یهو احساس کردم زیر پام خالی شد!! 

همه همینو میگن، ولی من نمیخوام به این چیزا دلخوش کنم! چیزی که ظاهرا قطعی بود رفت رو هوا! حالا بیام به چیزی که ۱۰۰٪ غیرقطعی هست امید ببندم!؟