(2) This is no mistake, no accident
من از تعطیلات که برگشتم تو اولین جلسه ای که داشتیم با هری و میتو (با زوم بود) هری گفت من اول باید یه خبری رو بهت بدم که ادامه مکالمات ما رو تحت تاثیر قرار میده.
خلاصه حرفاش:بخاطر کمپانی که هری از موسسانش هست و الان در مرحله ای هست که قراره کاملا به بهره وری و تجاری سازی برسه و بخاطر خیلی چیزهای دیگه نوع استخدامش از حالت آکادمیک تغییر میکنه حداقل به مدت یکسال و دیگه از هفته بعد نمی تونه سوپروایزر من باشه!!
حجم این شوک اینقدر برای من زیاد بود که همونجا اشکام جاری شد! و تا آخر اون شب هم هر کاری میکردم نمی تونستم جلوی اشکام رو بگیرم.
۳ روز طول کشید تا از شوک اولیه دربیام.
من بخاطر سال اولم که دانشکده عوض کرده بودم و ... همین الانشم مشکل اسکالرشیپ داشتم و نبودن هری همه چیز رو بهم می ریخت. غیر از اون دیگه فکر میکنم لازم نباشه بگم من چقدر این بشر رو دوست دارم و البته من همیشه به اینکه متدمون (که ایده اولیه ش مال هری هست ) ممکنه اون جوری که فکر میکنیم و می خواهیم جواب نده فکر میکردم و همیشه جوابم به این نگرانی این بود که هری هست و نمی گذاره به شکست کامل برسیم و تنها چیزی که به مخلیه م خطور نکرده بود این بود که هری نباشه.
جمعه ی پیش یه جلسه دیگه داشتیم و قرار شد تیم سوپروایزری جدید رو مشخص کنیم. متیو الان میشه سوپروایزر اصلی من و من گفتم نمیخوام کسی از انستیتو بشه کوسوپروایزرم و هری هم باید و حتما به عنوان سوپروایزر خارجی بمونه تو این تیم. یه گروه دیگه تو یه دانشگاه دیگه هستند که قرار بود ما وقتی متدمون جواب داد باهاشون همکاری کنیم بخاطر یه سری مسائل تکنیکی. من گفتم حالا که اینجوری شده ریچارد (سرپرست اون تیم) بشه کوسوپروایزرم.
همه چیز ولی در هاله ای از ابهام بود و تو دانشگاه با دوستامم نمیتونستم حرف بزنم (بجز تیم خودمون) چون قضیه هنوز راز بود و البته دانشگاه به عنوان یکی شرکای اون شرکت با استعفای هری مبنی بر یه سری شروط قرار بود موافقت کنه! و البته دانشگاه یه جورایی خودش هری رو مجبور به استعفا هم کرده بود!!
دیروز استعفا انجام شد. نصف تیم مون هم با هری میرن تو اون کمپانی. اون دو نفری که تو پارتیشن ما بودن (کلا سه نفر بودیم اینجا :) ) هم جزو همون نصف تیم هستند! البته مکان اون کمپانی فعلا همین دانشکده هست. از تیم مون فقط یه دانشجوی دکتری دیگه میمونه (کارش خیلی به من مرتبط نبود) که اونم میره با یکی دیگه و یکی از پست داک هامون (قراردادش تا آخر ۲۰۲۱ هست) می مونه. بقیه هم که درس و پروژه شون تموم شده کلا تو این چند ماه اخیر!
اون دو تا پست داکی هم که متیو گرفته بود اونی که بزرگتر و قوی تر بود رو تازه من الان فهمیدم که یک ماه پیش انصراف داده و گفته این پروژه خیلی برای من جدید و سخت هست (ایشون بک گراند تحصیلیش شبیه من بود) ولی پست داک کوچیکه هنوز مونده!
امروز من در ادامه ارزیابیم باید ارائه می دادم. من دوست داشتم ریچارد هم باشه. ولی هیچ کس منو بهش معرفی نکرده بود تا حالا! (ارائه با زوم بود) فقط متیو چهارشنبه که ازش پرسیدم کی کِی منو به ریچارد معرفی میکنه گفته بود هری در مورد تو باهاش حرف زده و اون هم مشتاق بوده. ۱۰ دقیقه قبل از ارائه متیو اومد گفت خوبی؟ همه چی خوبه؟ اگر میخوایی بیا تو اتاق من ارائه بده گفتم همین جا خوبم. گفت استرس نگیر ولی ریچارد هم گفته میاد. خوشحال شدم. رفتم ارائه دادم و ریچارد بعدش کلی سوال پرسید و بعدش ایمیل زد که چقدر از کارتون خوشم اومد و با تیمم حرف زدم و اون چیزی که میخواین رو ما احتمالا میتونیم انجام بدیم و قراره من و متیو هم لینک بشیم به تیم شون.
اینقدر همه چیز این ۱۰ روز رو دور تند و سریع بوده که اصلا نمی فهمم دقیقا چی شده!!
فقط میدونم که از نظر احساسی کلی بهم فشار اومد. یه بار فکر کنم تو جواب غزال نوشته بودم امیدوارم حالا که اینقدر عاشق کارم هستم توش شکست عشقی نخورم! اون موقع منظورم به متدمون بود ولی خب رفتن هری برای من کم از شکست عشقی نداشت! :)
عدم قطعیت زندگیم یه جهش اساسی کرده تو دو ماه گذشته!! دیگه نه می خوام و نه میتونم اون آدم سابق بشم (از فردای همون روز شروع کردم یه سری مطالعات خودشناسی به توصیه یکی از دوستانم که نتایجش رو بعدا باهاتون به اشتراک می گذارم. )
البته که این شوک مختص من تنها هم نبود. حتی متیو هم شوک شده بود. بچه هایی هم که دارن میرن همگی حسابی استرس دارند و دارن میرن سراغ آینده ای شدیدا نامعلوم. برای هری ولی خوشحالم. داره یکی از رویاهاش رو محقق میکنه. امیدوارم بتونه هر از گاهی تو جلساتمون شرکت کنه :)
اینجا از احساساتم تو اولین هفته هایی که اومده بودم اینجا نوشتم.
خیلی طول کشید تا من بتونم خودم رو متعلق به این گروه بدونم اون روزها و حتی تا ۶ ماه بعدش من به شدت تحت فشار ارتباطی بودم. هری خوب بود همیشه ولی برای من طول کشید تا باورش کنم. همش فکر می کردم خوب بودنش قلابی هست! از افتخارات و خوشبختی هام هست که تونستم باهاش کار کنم. طرز نگاهم به دنیا رو چندین پله کشوند بالا و البته سطح توقعم رو !! وقتی اینا رو داشتم به خودش میگفتم گوشش رو گرفت و گفت شنیدن این چیزا برای وجدان من خوب نیست!!
و اینکه این ترانه از کیتی پری به عنوان سرود ملی دوره دکتری من نامگذاری شده :)
اندر دل ما تویی نگارا
غیر تو کلوخ وسنگ وخارا
هرعاشق شاهدی گزیدست
ماجزتو ندیدیه ایم یارا
یه شعری بود درمورد عزیزو نگار که قبلا خونده بودم از دیار الموت ،وقتی شعر زیباتون رو خوندم یادم افتاد .