غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

This is no mistake, no accident

پنجشنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۸، ۰۵:۵۳ ق.ظ

اگه اشتباه نکنم تو هفته 4 ام حضورم تو دانشکده جدید هستم. خیلی چیزا اینجا واسم جدید بود و هست و واسه همین نوشتن واسم آسون نبود، چون به زمان نیاز داشتم که بفهمم کجام! و البته اگر فکر میکنید که الان دیگه میدونم کجام باید بگم که اشتباه میکنید.

 

اول اینکه من در واقع تو یک انستیتو زیر مجموعه دانشکده کار میکنم و به همین دلیل جو اصلا دانشجویی نیست، تعداد دانشجوهایی که تا الان شناختم به تعداد انگشتان دو تا دست هم نمی رسه و بغیر از هیات علمی ها بقیه اکثرا پست داک هستند. به شدت اینجا خلوت هست و ارتباطات آدم ها کاملا کاری هست و رسم و رسوم کاری خاص خودشون رو هم دارند که من تا حدودی در جریان قرار گرفتم. 

 

تنوع ملیتی اینجا بیشتر و یکدست تر هست. تو دانشکده قبلی جمعیت چینی غالب بود و بعد هم اکثرا آسیایی که شامل هندی و خاورمیانه ای و ... می شد. ولی اینجا تو گروهی که من هستم آمریکای جنوبی و شمالی و اروپا ، استرالیا، شرق آسیا و بنده هم که نماینده خاور میانه هستم، حضور داره و فقط نماینده ای از آفریقا نداریم! 

 

بخاطر اینکه جو دانشجویی نیست، روابط هم جدی تر و حرفه ای تر به چشم من میاد. البته که سن اعضا هم تاثیر داره. هر چند که چون انستیتو جمع و جور هست و جمعیت کمتر از اون طرف حس خونه طور هم داره. به غیر از ایمیل های خیلی کلی و رسمی بقیه ارتباطات از طریق اسلک هست. 

 

هیچ کس آخر هفته ها سرکار نمیاد مگر موارد خیلی خیلی خاص. از اون طرف هستند کسایی که صبح ها خیلی زود میان و این هم با توجه به فرهنگ اینجا واسه من عجیب بود!

 

دو تا ایرانی غیر از من هست که هیچ کدوم دانشجو نیستند و تا حالا هیچ کدومشون یک کلمه هم با من فارسی حرف نزدند و تعجب حضار رو کاملا برانگیختن!

 

فکر کنم روز سوم بود که اومده بودم اینجا که یکی بهم به فارسی گفت خوبی؟ و بعد ازم پرسید ایرانی هستی دیگه؟ و بعدش هم چند تا کلمه دیگه به فارسی گفت و البته وایساد کلی حرف زد، خودش مصری بود و دوست ایرانی زیاد داشت!!

 

دانی هم دانشجوی دکتری هری هست ولی چون 3-4 ماه دیگه درسش تموم میشه من نه تو هیچ جلسه ای دیده بودمش و نه کسی اصلا در موردش با من حرف زده بود! یک روز یکی داشت ازم می پرسید که رو چی کار میکنی که یهو دانی اومد گفت عه تو دانشجوی جدید هری هستی، همونی که ایرانیه؟ گفتم آره، دیگه خودش رو معرفی کرد و با هم دوست شدیم، البته شاید هفته ای یکبار هم نبینمش! دفعه بعد که دیدمش گفت 10 سال پیش تو لس آنجلس با یه خانواده ایرانی آشنا شدم که خیلی خوب بودن و ... و خلاصه خیلی چیزا در مورد فرهنگ ایرانی می دونست و سلام و خوبی، تولدت مبارک و خیلی چیزهای دیگه رو به فارسی بلد بود و می گفت با تو که حرف زدم دلم برای مامان ایرانی م (همون دوستش) تنگ شد و ...  خلاصه که اگر غیر ایرانی ها فضا رو به فارسی مزین کنند!

 

دیگه هم اینکه من اون موقع که داشتم اپلای می کردم، یکی از استادهای آمریکا باهام قرار مصاحبه گذاشت و دو تا مقاله بهم داد که بخونم و بعدش در مود اونا ازم بپرسه، خب اون موقع اون مقاله ها خیلی واسه من سخت بودن و من اصلا دوستشون نداشتم و مصاحبه م هم اصلا از دید خودم خوب نبود و وسط مصاحبه دلم می خواست در لب تاپم رو ببندم و تمومش کنم؛ بعد که مصاحبه با هزار تا استرس و بدبختی تموم شد، من مطمین بودم که ریجکت میشم و از ته دلم می خواستم که ریجکت بشم و دوست نداشتم نه رو اون موضوع و نه با اون استاد (خیلی جوون بود شاید حتی کوچیکتر از خودم!!! ) کار کنم. ولی در کمال تعجب استاده چند روز بعد بهم ایمیل زد که از نظر من اوکی هستی و البته یه مصاحبه دیگه هم با یکی دیگه گذاشتند و من همه امیدم این بود که تو اون ریجکت بشم ولی اون همون موقع بهم گفت که اوکی هستی و بعدش نامه آفر واسم اومد. اون دانشگاه بهترین رنک رو تو انتخاب های من تو آمریکا داشت ولی خب من نمیخواستم برم آمریکا و البته اون موضوع و اینکه بیس ریاضی ش هم سنگین و زیاد بود واسم، من رو مصمم کرده بود که نرم. 

 

خب من همه اینا یادم رفته بود ولی حالا چرا الان اینا رو گفتم؛ چون موضوعی که الان دارم کار میکنم از شاخه همون موضوع هست با این تفاوت که پیش نیاز ریاضی و آمارش حتی بیشتر از اون موضوع هست. و البته اینکه من اون موقع قرار بود برم با یه استاد شرقی اونجا کار کنم و الان استاد محترمم آمریکایی هست و من فقط میتونم لبخند بزنم:)  البته الان من موضوعم رو بسیار دوست می دارم ولی خب این مساله هیچ منافاتی با اینکه جونم داره بالا میاد تا بفهمم چی به چی هست نداره! 

 

اما هری تا اینجای کار که شخصیت دوست داشتنی داشته و مدیریت از سر و روش میریزه! بسیار متواضع هست و اینقدری که تلاش میکنه با همه اعضای تیم باشه، بقیه هیچ تلاشی در این راستا ندارند. 

 

دیگه هم اینکه خودم در وضعیت سکوت ارتباطی قرار دارم. حوصله ارتباط برقرار کردن با هیچ کسی رو ندارم (نوشتن اینجا هم شاملش میشد) و بخش عمده ایش بخاطر فشاری هست که از سمت موضوع کارم روم هست و بخش دیگرش هم اینکه تغییرات این جابه جایی واسم زیاد بوده و البته اعتماد به نفسم در حال حاضر در وضعیت مینیمم ش قرار داره.

 

برای تعطیلات کریسمس برای ایران بلیط گرفتم ولی تا قبلش طبق درخواست و تنظیمات خودم قرار شده گزارش دفاع از پرپوزالم رو آماده کرده باشم و این باعث میشه اصلا دلم نخواد به تاریخ موردنظر نزدیک بشیم!!! و البته که خوشحالم که دارم میرم ایران چون به شدت خسته ام و دلتنگ ولی تا حدودی هم استرس دارم برای مدت حضورم تو ایران. البته که خودآگاه بهش فکر نمیکنم ولی گاهی بعضی چیزا باعث میشه حس کنم استرسم حق داره حضور داشته باشه!!!

 

------------------

وقتی اینقدر مغزم درگیر هست حوصله فعالیت های مغزبر ندارم واسه همین جدیدا فیلم ایرانی زیاد می بینم البته نصفش موقع آشپزی هست، چیزی که واسم جالبه که هر چی فیلم می بینم یاد کیس های محل کارم تو ایران می افتم. اینقدر فیلم ها واسم باورپذیر هستند که وفتی نقد یه فیلم میگه سیاه نمایی فیلم زیاد بود، من میگم وا! اینکه خیلی واقعی بود!! در واقع اون چیزی که واسه بقیه فیلم و سرگرمیه واسه من خاطره هست :|   فیلم "ساکن طبقه وسط " که فیلم معناگرا بود از شهاب حسینی رو هم دیدم. این یکی خاطره نبود، روایتی از سردرگمی های خودم بود :)  خلاصه که فیلمی هستم واسه خودم:) 

 

----------------

این ترانه katty perry  وقتی که در دره ناامیدی هستم کمک میکنه یه کم امیدوار بشم:

 

I won't just survive
Oh, you will see me thrive
Can't write my story
I'm beyond the archetype
I won't just conform
No matter how you shake my core
'Cause my roots, they run deep, oh

Oh, ye of so little faith
Don't doubt it, don't doubt it
Victory is in my veins
I know it, I know it
And I will not negotiate
I'll fight it, I'll fight it
I will transform

When, when the fire's at my feet again
And the vultures all start circling
They're whispering, you're out of time
But still, I rise
This is no mistake, no accident
When you think the final nail is in, think again
Don't be surprised, I will still rise

I must stay conscious
Through the madness and chaos
So I call on my angels
They say

Oh, ye of so little faith
Don't doubt it, don't doubt it
Victory is in your veins
You know it, you know it
And you will not negotiate
Just fight it, just fight it
And be transformed

۹۸/۰۷/۱۸
صبا ..

نظرات  (۱۰)

سلااااام.

کامنت مخصوص رسید😆😆😆

جوابش چیه😘😘😉😉😉

پاسخ:
سلام عزیزم. 

بلی بلی. ولی راهی نداشتم بهت جواب بدم.

میشه آیدی تلگرام ت رو بگذاری. 

ممنونم:*

صبا جان مدتها بود فرصت نشده بود بیام اینجا و متوجه نشدم چی شد که دانشکده ات عوض شد، بهرحال محیط جدیدی که داری توصیف میکنی خیلی شبیه به دوره اینترنشیپ من هست، منم زیاد دوست نداشتم رابطه برقرار کنم و روابط جدی و رسمی بین افراد باعث شده بود حسابی دلم برای دانشگاه تنگ بشه. صبا جان چه خوب، کهمیتونی بری ایران. خستگی تغییرات را از تنت در بیاری. برات ارزوی بهترینها تو زندگیت را میکنم

پاسخ:
عزیزم یه چند تا پست قبل تر با عنوان "آنچه گذشت" توضیح دادم چی شد که اومدم اینجا :)

می دونی من فکر می کردم چون تو دانشکده قبلی جا افتادم اینجا هم سریع می تونم ارتباط برقرار کنم و مثلا اینجا میشه ادامه اونجا و دیگه آشنایی با محیط و ... برام چالش نباشه، ولی اینجا که اومدم همه چیز فرق داشت و فرقش هم زیاد بود، و البته من بعد از به مریضی سخت و یه عالمه فشار روانی اومدم اینجا، جسمی و روحی هر دو خسته بودم، یه جورایی از شدت فشار منقبض بودم!! و خب موضوعم زیادی واسم جدید بود و هست و محدودیت زمانی هم دارم، همه اینها دست به دست هم داد تا من برم تو لاکم :) 

آره خیلی خوبه که میتونم برم ایران، بهش نیاز دارم.

 امیدوارم کارهای شما هم به خوبی پیش بره و شما هم به زودی بتونید برید ایران.

ممنون عزیزم. همچنین برای شما. 

سلام صبا جان چهار پنج بار پست را خوندم اما تا اومدم کامنت بذارم مجبور شدم‌ بلند بشم و یادم رفته مطالب را و دفعه ی بعد باز تا خوندم همینطور شده؛( انشاالله موفق بشم این دفعه!  

اول اینکه انشاالله به سلامتی ایران و اگر اومدی تهران دوست دارم همدیگه را ببینیم*:

دوم اینکه بنظرم الان که بیس ریاضی و آمار کار بیشتره برات خوشایندتره تا اگر مباحث زیستی، اینطور نیست؟ 

یعنی فکر کن این داستان تو با این استاد آمریکایی دانشگاه آمریکا ادامه داشته باشه و باز بعدها باهاش ارتباط درسی داشته باشی ها ها ها عین فیلم ها شد؛)))) اما قضیه ی تو و این موضوع تز که الان بهش مشغولی مثل اون ضرب المثل هست که میگفتن خیک را ول کن، طرف میگفته من ولش کردم اون من را ول نمیکنه؛)

چه ایرانی های عجیبی؟ من همیشه فکر میکردم ایرانی ها عموما وقتی به هم میرسند ترجیح میدهند سریع بروند تو فاز فارسی حرف زدن؟ شاید به خاطر مباحث زبانی و یا تقویت انگلیسی اشان ترجیح میدهند کلا انگلیسی صحبت کنند؟ 

صبر کن بذار موضوع کارهات دستت بیاد و بفهمی کجای کار هستی و اصطلاحا سوار بر موضوع بشی، اعتماد به نفست هم میره بالا و حتما از کار کردن بیشتر لذت میبری، به خودت فرصت بده 

پاسخ:
سلام دوست جونم.

مرسی از پشتکارت در خوندن نوشته های من. واسم بسیار ارزشمنده :*  

ممنونم عزیزم. انشالله بتونم ببینمتون :)

شما فکر کردی من از مباحث زیستی جدا میشم؟ نه عزیزم. اون مباحث همچنان هست ولی فعلا دانشم اندکم در اون زمینه کفایت می کنه.

من حتی اون موقع هم خیک رو نگرفته بودم، خودش دنبال سرم راه افتاده. البته که خیک فرخنده ای هست:) من نسبت به هر چیزی که دوست داشته باشم تعصب پیدا میکنم!! دو روز دیگه نیای زمینه کاری م رو به خیک و از این جور چیزها تشبیه کنی ;)  گفته باشم از الان :))

اونی که نیاز به تقویت زبان داره منم:)  چون یکی شون اینجا بزرگ شده، اون یکی هم چند ساله داره اینجا درس میده! 

یکی از شعرهایی که چسبوندم جلوی چشمم اینه:

ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند.


بوس به خودت و بچه ها:*

۲۰ مهر ۹۸ ، ۰۹:۲۴ آوای درون

سلام صبا جان. خدا قوت... مطمئنم با صبر و تلاش از پس روزهای فشرده و سخت برمیای...

به نظرم خیلی خوبه که دیگه زیاد چینی دور و برت نیست :))

چرا بعضی ایرانیها در خارج از کشور هویت خودشون را پنهان میکنند؟ برام جای سواله :|

عاقبت گیر استاد آمریکایی و مباحث ریاضی افتادی :)) توکل به خدا انشاالله رو به راه بشه

هوراااااا اگر اومدی تهران همدیگر را ببینیییییم انشاالله تا آن موقع کارهای پژوهشی ات به جاهای خوبی برسه و با خیال راحت بیای ایران استراحت کنی

پاسخ:
سلام عزیزم. ممنونم دوست جونم:* 

من اون مدت رو انگار رفته بودم فرصت مطالعاتی چین! حالا برگشتم استرالیا :))

این دو تا هر دوشون آدم های خوبی هستند. فکر نمیکنم این دوست محترم قصد پنهان کردن هویتش رو داشت! من تو خیابون هم راه می رم با دقت 95% می تونم ایرانی ها رو تشخیص بدم، دیگه فکر کن با یکی حرف بزنی، اسم و فامیلش رو بدونی، بعد بیاد بهت بگه عه فهمیدی من ایرانیم!!!  نمی دونم والا! اینا خودشون پیشقدم میشن برای صحبت کردن و ... ولی انگلیسی :) 

اعتراف میکنم قسمت ریاضی ش چیزی بوده که خودم جذب کردم. من عاشق ریاضی بودم ولی خب مدت ها ازش دور بودم و واسه همین الان داره بهم فشار میاد، چون همه چیز تقریبا یادم رفته.

ان شالله عزیزم. فعلا اینجا اینقدر کار هست که من نمی رسم به قسمت ایران خیلی فکر کنم. ولی خب خیلی دوست دارم بتونم ببینمتون.

قربونت برم

یه چیزی هست که هممون توی لحظاتی که باید فراموش میکنیم

اینکه این فشارها هستن که منجر به رشد ما میشن و گر نه توی حاشیه امنیت هیچ اتفاقی نمیافته و فقط گذران عمر میکنیم.

 

" یا تن رسد به جانان یا جان زتن درآید."

چقدر اینو دوست داشتم.

من نسبت به کارهایی که میکنم زود دلسرد میشم و رها میکنم. نه به خاطر سختی راه. به خاطر اینکه یهو وسط راه بی هدف میشم و بی انگیزه.

این شعر رو دوست داشتم. ممنونم

 

پاسخ:
ممنون دوستم:*

من فراموش نمی کنم که فشار منجر به رشد هست، یادمه تو یکی از سخنرانی های دکتر شریعتی یه جا می گفت هر وقت تو سختی هستید و احساس فشار میکنید یعنی دارید یه چیزی یاد می گیرید، شاید این سخنرانی رو من بیشتر از 10 سال پیش شنیدم ولی این جمله ش همیشه تو ذهنم هست.

بیشتر از نظر جسمی تحت فشار و خستگی بودم، این آخر هفته استراحت!! کردم و خدا رو شکر الان خیلی خوبم. (استراحت هم یعنی یه هایکینگ 22 کیلومتری که شامل کوهنوردی نسبتا سخت بود رفتم و الان عضلاتم از ناحیه کمر به پایین گرفته ولی خوبم دیگه:)  )

من هدفام رو مدام به خودم یادآوری میکنم، و البته اینکه من این مدلی م که باید حتما جلوی یه سری چیزا تو زندگیم تیک بزنم :)) این تیک زدن خیلی جاها بهم انگیزه میده که برم جلو یا ادامه بدم. 

میشه یک سوال کنم میگن پیاده روی اربعین تو رسانه های اصلی بازتاب نمیشه و بایکوت خبری هست. میخواستم بدونم شما خبر دارین راست میگن ؟

پاسخ:
راستش من هیچ رسانه خبری رو دنبال نمی کنم. اصلا خبر ندارم.
۱۸ مهر ۹۸ ، ۱۴:۰۵ محبوب حبیب

سلام صبا جونم

خوب پس ماجرا اینه که برگشتی سر موضوع ریاضی طورناک!

الهیییی.

منم الان برگشتم به یه موضوعی که یه جورایی قبلا ازش فرار کرده بودم به دلیل سختیش. هیعییی... بازگشت ما همه به سوی اوست :دی

امیدوارم زودتر مسلط بشی به اوضاع تو میتونی. زمان میبره خوب بالاخره کلی چیز میز باید بخونی. آهسته و پیوسته رفتن رسیدنه. اضطراب نداشته باش {یکی نیست به خودم بگه اینا رو :دی  خوب سخنرانی میکنم ولی عمل نمی کنم. الان منم استرسی ام بابت تحویل سه تا کار در 10 روز آینده که همه رو هوان}

 بودن در کنار کسانی که از آدم جلوترند درسته خیلی استرس زاست ولی خیلی هم باعث رشده. این رو هی به خودت یادآوری کن صبا جونم. 

دعا میکنم زودتر بیفتی روی روال. تو میتونی. همیشه تونستی ها. یادت هست؟ خدا کمکت میکنه.

 

چقدر خوب که کریسمس میای ایران. احتمالاً خیلی سرت شلوغ باشه ولی اگر فرصت کردی بیا همو ببینیم :) 

پاسخ:
سلام عزیزم.

واقعا بازگشت همه ما به سوی اوست، بخاطر همین مساله من خیلی سعی کردم با روی خوش و آغوش باز بپذیرمش که کمتر بهم فشار بیاد، حالا فکر کن این فشار تعدیل شده ست :)) وای به روزی که میخواستم مقاومت کنم!

باید بیایی میز من رو ببینی که چقدر شعر انگیزشی نوشتم چسبوندم این ور و اون ور :) 

مرسی که دعا میکنی. الهی اول کارهای خودت خوب و سریع پیش بره.


اگر بیام تهران حتما هماهنگ میکنم که همدیگرو ببینیم عزیزم:*

سلاام.

اگر استاد شرقیت چینی یا هندی بوده خداروشکر کن که نرفتی اونجا و استاد آمریکایی داری. اساتید چینی و هندی به شدت سختگیرن (و خودشون هم خیلی سخت‌کوشن). 

 

کلی کلی موفق باشی تا دفاع پروپوزال. 

پاسخ:
سلام عزیزم.

من اینجا یکسال با استاد چینی کار کردم :(  نه سخت گیری شون رو قبول دارم و نه سختکوشی شون رو :| 

مرسی عزیزم. همچنین شما :*

گفتما این صبا کجاست چرا خبری ازش نیست D: ولی من این موقعیت شلوغ و درگیر یودنو خیلی دوس دارم. امیدوارم اون سختیه برات مرتفع شه البته و نگرانیهات کمتر شه. 

 

عجیبه که اون ایرانیا فارسی حرف نمیزنن! البته منم یه دوست ایرانی دارم که آمریکاست. تلگرام که حرف میزنیم بیشتر وقتا انگلیسی حرف میزنه منم ناچارا انگلیسی حرف میزنم باهاش. ولی تو دلم میگم چه کاریه خب؟ D: 

 

آقا اسلک چیه ؟ من نفهمیدم :)

 

البته استادای شرقی ( به خصوص ژاپنی)  فک میکنم از آمریکایی ها سختگیرتر باشن. ولی به این فک کن که هررررچقدر هم سخت باشه بالاخره تموم میشه و یع روز وقتی دفاع میکنی و نمره‌تو اعلام میکنن میگی زودتر از چیزی که فکرشو میکردم گذشت. بعد میای همینجا برا ما مینویسی، ما هم بهت تبریک میگیم ؛)

 

پاسخ:
بله عزیزم، بنده هم دوست دارم که الان اینجا هستم.  درون من یه نفر هست که البته فکر کنم مازوخیسم داره و از سختی لذت می بره :| منم امیدوارم:)


اون روز به یکی شون میگم فلان چیز مثل ایرانه میگه عه فهمیدی من ایرانیم. من دقیقا اینجوری :|  بودم.  تو دلم گفتم اسکلی یا فکر کردی من اسکلم؟!! یا چی دقیقا؟


slack یه اپلکیشن مثل تلگرام هست که با ایمیل میشه توش رجسیتر کرد و ...

اینجا خدا رو شکر نمره ای نیست فقط باید تموم کنی. البته که تموم میشه از حالا دعوتید به پارتی وبلاگی  واسه تموم شدنش:)))  البته به شرط حیات بنده :)

با گذشت زمان و رو قلتک افتادنت این اعتماد به نفس از دست رفته و این حس های بد کم رنگ تر میشن و دوباره به ارامش میرسی

به هر حال توی یه محیط جدید با یه فرهنگ جدید و ادمهای جدید وارد شدی با یه عالمه کار سنگین. داشتن این حال طبیعیه. و افرین که جا نزدی و داری ادامه میدی. مطمئنم تو میتونی تا اخرش از پسش بر بیای اونم سربلند.

پاسخ:
وقتی کامنتت رو خوندم یهو اشکام راه افتاد! 
باورم شد که واقعا تحت فشارم هر چند که سعی میکنم خودمو به اون راه بزنم. 

جا زدنی نیست که بخوام جا بزنم آخه!! 

تو زندگی من یه قانون هست که میگه یا تن رسد به جانان یا جان زتن درآید. 

مرسی که همراهم هستی:*