دلم برای اون لایه های درونیم تنگ شده، از بس این روزا به موضوع های مختلف فکر کردم، از بس حواس خودم رو با چیزهای مختلف پرت کردم، یادم رفته خود واقعیم چه شکلی هست، چی میخواد!! اون ور استتوس گذاشتم
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
دلم می خواد از حالم بنویسم که سر هزار راهی هستم، که چند تا چیزو میخوام که ظاهرا
متناقض هستند و با هم جور در نمیان، از هیچ کدوم نمی تونم بگذرم، حتی در حد فکر.
وقتی این شعر مولانا رو میخونم انگار وصف حالم رو میگم:
چه کسم من چه کسم من که بسی وسوسه مندم | گه از آن سوی کشندم گه از این سوی کشندم | |
ز کشاکش چو کمانم به کف گوش کشانم | قدر از بام درافتد چو در خانه ببندم | |
مگر استاره چرخم که ز برجی سوی برجی | به نحوسیش بگریم به سعودیش بخندم | |
به سما و به بروجش به هبوط و به عروجش | نفسی همتک بادم نفسی من هلپندم | |
نفسی آتش سوزان نفسی سیل گریزان | ز چه اصلم ز چه فصلم به چه بازار خرندم | |
نفسی فوق طباقم نفسی شام و عراقم | نفسی غرق فراقم نفسی راز تو رندم | |
نفسی همره ماهم نفسی مست الهم | نفسی یوسف چاهم نفسی جمله گزندم | |
نفسی رهزن و غولم نفسی تند و ملولم | نفسی زین دو برونم که بر آن بام بلندم | |
بزن ای مطرب قانون هوس لیلی و مجنون | که من از سلسله جستم وتد هوش بکندم | |
به خدا که نگریزی قدح مهر نریزی | چه شود ای شه خوبان که کنی گوش به پندم | |
هله ای اول و آخر بده آن باده فاخر | که شد این بزم منور به تو ای عشق پسندم | |
بده آن باده جانی ز خرابات معانی | که بدان ارزد چاکر که از آن باده دهندم | |
بپران ناطق جان را تو از این منطق رسمی | که نمییابد میدان بگو حرف سمندم |
خیلی خوبه که شعرای ما زحمت زدن بعضی حرف ها رو قرن ها پیش کشیدند.