خب دیروز که پرستار دخترک رو نداشتیم. جناب یار گفت من می مونم خونه ولی من موافقت نکردم و منم دیروز رو مرخصی گرفتم با اینکه با مدیرم جلسه داشتم! اینجوری استرسش واسم کمتر بود خیلی. بجاش امروز که سه شنبه باشه و همیشه کار نمیکردم رو کار میکنم.
یکشنبه هم مهمون داشتیم و خسته بودم خیلی.
گاهی حس میکنم تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم! از خستگی زیاد و گاها بدقلقی های نیمه شب و موقع خواب دخترک.
کلا تجربه من از مادری ۹۰٪ خستگی هست و ۱۰٪ شیرینی و لذت. و هنوزم درک نمیکنم با وجود این همه سختی چرا ۹۹٪ مادران ایرانی تا یه زن ازدواج میکنه ازش توقع دارن بچه دار بشه! در واقع من هنوز متوجه نشدم بچه داشتن چه مزایایی داره که اینقدر روش مانور میدن ؟!! شایدم هنوز زود هست و دخترک باید بزرگتر بشه! این در حالی هست که دخترک جزو بچه های سخت نیست, یعنی ما نوزادی کولیک و ریفلاکس و آلرژی و گریه شبانه روزی رو نداشتیم و الان هم بچه خوشرو و شیرینی هست ولی خب بچه آسون به اون معنا هم نیست!
از اون طرف هم یکی مثل من از بچگی خودش رو در نقش مادر میدیده! یعنی من کاملا خودخواسته و با علم به خیلی چیزا و نه از سرهیجان و بیکاری و حوصله سر رفتن و فشار جامعه تصمیم به بچه دار شدن گرفتم! آدم وابسته و کند و کم توانی هم نبودم! ولی تو این نزدیک ۱۱ ماه بارها کم آوردم! و به تصمیم مون شک کردم! می دونم که باز هم برگردم به عقب تصمیمم به بچه دار شدن خواهد بود ولی وقتی خودم رو میگذارم جای زنی که به اجبار و ناخواسته مادر شده! واقعا همه وجودم میشه درد!
یا مثلا این ور و اون ور میخونم و میشنوم که طرف میگه من به محض اینکه زایمان کردم و بچه م رو گذاشتن تو آغوشم عاشقش شدم و همه چیز یادم رفت!! تجربه من به شخصه حس خوشحالی از این بود که دخترک سالم هست! اون لحظه اصلا تو فاز عشق نبودم و بیشتر حس نگرانی و مسئولیت داشتم! شاید هم این تجربیات از اونجا ناشی میشه که ما در تمام این مراحل تنها بودیم و حتی یه لحظه هم حس فراق بال و آرامش خاطر نداشتیم که بچه پیش فلانی هست و ما خیالمون راحته یا مثلا فلانی حواسش به من هست و چیزی لازم باشه میگه!!
شاید باید صبر می کردم این یادداشت رو بعدا مینوشتم ولی دوشب پیش که دخترک حسابی از خجالتم در اومد داشتم به این فکر میکردم که میگن بهشت زیر پای مادران هست چون شب های زیادی رو تو جهنم گذروندن و برای تسلی خاطرشون وعده سرخرمنی بهشون بدیم برای اینکه بتونند ادامه بدن!
همه ی اینها در حالی هست که جناب یار به شدت همراه هست و ما رابطه ی سالمی داریم.
تجربه دیگه م این هست که انگار حداقل زنان ایرانی جسارت صحبت از سختی ها و حس های متناقض رو ندارن! انگار که تابو باشه بگی مادری فقط لذت نیست! ولی وقتی من جسارت کردم و گفتم که من دارم روزهای خیلی سختی رو میگذرونم تازه سر دردودل خیلی ها باز شده که آره ما هم خیلی سختی داشتیم! ولی تا قبلش همون آدم مثلا چپ می رفته و راست می اومده به من میگفته از بوی نوزاد لذت ببر! زیباتر از مادری تو دنیا نداریم! عمیق ترین عشق دنیا مادری هست! و من هر بار به خودم شک کردم که حتما من یه مشکلی دارم که چنین احساسات اتشینی رو تجربه نمیکنم! یا من مادر خوبی نیستم و یا من خیلی ضعیفم و توانایی هام کم هست و ...
خود من به شخصه الان اگر کسی ازم بپرسه بچه دار بشم یا نه! نه بهش میگم آره! نه میگم نه! چند تا اپیزود از سختی ها میگم و چند تا هم از شیرینی ها! به هیچ وجه به هیچ کس توصیه نمیکنم بچه دار بشو یا بچه دوم و سوم رو بیار! قبلا هم این کار رو نمی کردم البته ولی الان اکیدا این کار رو نمیکنم :) مادرها رو بیشتر درک میکنم! یعنی اگر کسی از دید الان من هم برای بچه ش کم گذاشته سعی میکنم درکش کنم! چون شاید مادری انتخابش نبوده و ناچار شده!
به هیچ تازه مادری هم نمیگم لذت ببر و قدر این لحظات رو بدون. باهاش همدردی میکنم بخاطر سختی هاش و اگر جایی کمکی از دستم بربیاد بهش پیشنهاد کمک میدم!
آهان یه چیز دیگه هم یادم اومد: تا مثلا بگی خسته ام و سخته یا ... یکی هست که بگه خدا رو شکر که بچه ت سالم هست!
من احساس میکنم تو فرهنگ ایرانی یه آیتمی هست که اگر کسی حرفی زد تا میتونی باهاش همدلی نکن و حس گناه بهش بده! اینجوری دیگه خیالت راحته راه رو برای ادامه گفتگو بستی و اون آدم هم بخاطر حس گناه و آگاهی که بهش دادی از همین لحظه از داشته هاش قطعا لذت می بره و شکرگزاری رو سرلوحه زندگیش میکنه! و تو هم بخاطر این موفقیتت در امر به معروف می تونی به خودت افتخار کنی.
بخوام خلاصه حرفام رو بگم تو فرهنگ ما (من در مورد فرهنگ اینجا صحبت نمیکنم چون من بجز جنی و یکی دونفر دیگه کسی که مادر باشه رو نمی شناسم ) بین روایاتی که از هر چیزی می شنوی تا اونچه در واقعیت اتفاق میافته یه فاصله شدیدا معنی داری هست. چون تو فرهنگ ما ماست مالی کردن - حفظ ظاهر - اگر مردم بفهمن و ... خیلی پررنگ و مهم هست. حالا در مورد مادری این مساله پررنگ تر هم هست. چون فقط جامعه زنان سالها درگیرش بودن! و راهی برای بیان خیلی چیزها نبوده! و اگر هم بوده توسط جنبش <زنان علیه زنان> سرکوب شده!
و البته یه گروهی هم از زنان هستن که ذاتا مادر به دنیا اومدن و شاید هدفشون از زندگی و بزرگترین لذتشون مادری باشه (دیمیتر صرف هستن طبق نظرات یونگ اینا:) ) شاید این تجربه های سراسر لذت و عشق بدون خستگی روایت های این گروه از زنان هست.