باز داره خیلی اتفاق می افته و من دارم عقب می مونم از نوشتن!
اول که به عنوان کریسمس پارتی گروه مون تو دانشگاه به پیشنهاد هری رفتیم کارائوکه (karaoke). من قبلا به دوستای خودم پیشنهاد داده بودم بریم ولی چون نمیشد خودمون آهنگ هاش رو انتخاب کنیم و همش انگلیسی باید می بود نرفتیم و تو خونه خودمون با آهنگ های فارسی اجراش کردیم!!
قرار هم بود به عنوان کریسمس پارتی بریم خونه هری تو حیاطش باربیکیو ولی چون بارونی بود برنامه کنسل شد و رفتیم کارائوکه و ناهار همونجا. خیلی خوب بود از ساعت یک شروع کردیم تا ۵.۵. یکی از بچه ها رو به زور آوردیم بیرون. برای منم خیلی خوب بود چون من فقط چند تا آهنگ انگلیسی بیشتر بلد نیستم و اونا همه رو کاور می کردن و باعث میشد من بدون تلاش خاصی لذت ببرم. از همه بیشتر هم هری شوخی کرد و مسخره بازی درآورد. متیو هم نیومد چون تب و علایم سرماخوردگی داشت. متیو کلا با کارائوکه مشکل داشته همیشه. بچه ها از من می پرسند پس متیو کو؟ می گم مریض بود. میگن الکی میگه :)) گفتم من و هری یک ساعت پیش با چشم های خودمون دیدیم حالا اگر خیلی خوب نقش بازی کرده دیگه به ما ربطی نداره :))
هری میگفت من اصلا فکر نمیکردم کسی بخواد چیزی بخونه! قبلا گفته بودم که گروه ما خیلی بچه ها کمرو هستند و کم ارتباط و البته همه هم خیلی همیشه کار دارن و سرشون شلوغه!
جمعه شب رو رفتیم مهمونی شب یلدای یکی از دانشگاهها. هی بد نبود. ولی خب با انتظارات ما انگار فاصله داشت!!
دو هفته بود آمار کرونای کل استرالیا صفر شده بود. ۵ شنبه یه مورد که یه مهماندار آمریکایی بود تست مثبتش شده بود و همه جا هم رفته بود و سواحل شمالی سیدنی رو آلوده کرده بود. جمعه با شک و تردید رفتیم مهمونی.
من انگار از خونه جدید اینجا هیچی نگفتم. آنیتا هم خونه جدید من یه دختر تقریبا همسن و سال من هست که مالزیایی هست با بک گراند چینی. یعنی ۴ نسل قبلش مهاجرت کردن به مالزی. ایشون هم از لیسانسش اومده استرالیا. پارسال مامانش برای ویزیت میاد اینجا و بخاطر کرونا گیر میکنه. من وقتی اومدم خونه رو دیدم مامانش هم بود و الان هم درخواست داده ویزاش تمدید بشه تا بمونه.
من اون موقع دوست داشتم مامانش نباشه و خودمون دو تا باشیم. ولی از وقتی اومدم اینجا تا به امروز که کلا ۱۶ روز گذشته من روی هم رفته ۱۶ دقیقه هم با آنیتا حرف نزدم و همش با مامانش حرف زدم. مامانش هم خیلی ازم خوشش اومده و البته منم. مثل اکثر ماماناست و البته مهربون و مودب و مذهبی شدید (کاتولیگ). اینا کلا دین نداشتن و ندارن و مامانش تقریبا ۲۰ سال پیش خودش به مسیحیت گرویده و خب مثل همه اونایی که خودشون دین شون رو انتخاب می کنند خیلی معتقد هست. کلی هم باهاش بحث اعتقادی کردم و از اون موقع دیگه بیشتر ازم خوشش اومده :)
خونه جدیدم هم در ضمن خیلی خوشکل هست و طبقه هفتم هست با ویوی بسیار زیبا به همه جا و علی الخصوص آسمان دلبر :)
منم خیلی سریع ارتباط برقرار کردم. البته همه اینا از لطف جنی هست. چون اینا تقریبا بیشتر اخلاقای من دستشون بود. حس میکنم یاد گرفتم چطوری باید ارتباط برقرار کنم که هم به خودم فشار نیاد و هم همه چیز مودبانه باشه.
آنیتا و مامانش قرار بود جمعه ظهر تا دوشنبه صبح برن سفر. منم به دوستام گفتم تا اینا نیستند که بخوان زود بخوابند شب یلدای اصلی بیاین اینجا. یکی شون که میخواست بره یه مهمونی یلدای دیگه. اون دوتای دیگه هم همکار غیرایرانی شون دعوتشون کرده بود رستوران ایرانی. قرار شد زهرا اینا فقط بیان.
صبح شنبه ما پاشدیم دیدیم آمار کرونا ۳ برابر شده و قوانین جدید تصویب کردن. دیگه برنامه رستوران اونا کنسل شد و گفتن میان. اون یکی دوستمون ولی هنوز امیدوار بود مهمونیش رو بره که یکشنبه ظهر اونم کنسل شد و همه با کمال میل اومدن خونه ما. فال حافظ گرفتیم و تفسیر کردیم و خندیدم طبق معمول. عکس گرفتیم و بازی کردیم. ما یه رسمی داریم به اسم game nights. خیلی از شنبه شب ها یک جا جمع میشیم و بازی میکنیم. حالا اگر به یه مناسبت دیگه هم دور هم جمع بشیم بازم باید بازی کنیم و نمیشه همین جوری شب رو تموم کنیم!!! خلاصه که شب یلدا که برای ما کوتاهترین شب سال هست رو تا پاسی از شب و در کنار درخت کریسمس و در کنار هم جشن گرفتیم.
اوضاع سواحل شمالی سیدنی هم اصلا خوب نیست و البته همه خطوط هوایی و کلا همه مرزهای زمینی به روی ساکنان سیدنی بسته شد و تمام سفرها و مهمونی ها و ... کنسل شد. همین الان حداکثر ۱۰ نفر مهمان مجازه! منتظرن تا چهارشنبه دوباره به خاطر عصر و روز کریسمس قوانین رو تغییر بدن ولی هیچ ایالتی حاضر نیست ریسک کنه. از اون طرف هم پارسال که اینجا آتش سوزی بود و مردم تعطیلات نداشتن و بلافاصله بعد آتیش سوزی ها هم کرونا اومد و حالا دوباره احتمال قرنطینه داره بالا میره. می دونم اوضاع اینجا با ایران قابل مقایسه نیست اصلا و چیزی که اینجا بهش میگن بحران تو ایران شبیه شوخی می مونه. ولی اینا موقع قرنطینه اصلا شوخی ندارن!! و خب ملبورن تقریبا ۶ ماه قرنطینه بودن و اصلا نمیخوان دوباره تکرار بشه.
دیگه اینکه پارسال این موقع ها من ایران بودم و یه چندتایی شب یلدا داشتیم. دیشب همه یادشون بود و عکس می فرستادن که یادش بخیر.
واقعا یادش بخیر.
امیدوارم شب تاریک و طولانی کرونا به زودی تموم بشه و نور سلامتی و امید به زندگی همه مردم دنیا بتابه.
پ.ن۱: پنجره اتاقم کامل باز نمیشد و بخاطر ایمنی براش بست گذاشته بودن. من به مامان آنیتا گفتم گفت ما نتونستیم بازش کنیم تو اگر میتونی چیزی قرض بگیر که باهاش بازش کنی. منم دیروز که بچه ها میخواستن بیان گفتم یه چیزی با خودتون بیارید که بشه اون بست رو باز کرد. "و" که اومده میگه سلام پنجره کجاست :)
خلاصه سه گروه جعبه ابزار رو امتحان کردن تا در نهایت "و" از بس بهش ور رفت بازش کرد. خودش از من بیشتر خوشحال شده بود. دوستامو دوست دارم و خوشحالم که هستند بدون اونها زندگی من اصلا این شکلی نبود.
پ.ن۲: مریم۱ و مریم۲ اسم منو به دخترش یاد داده و برام ویس و ویدیو می فرسته از دخترش. میگه میره رو عکست تو واتس اپ و اسمت رو میگه. دیشب اونم عکس های پارسال رو فرستاده. بعد دخترش یه ویس فرستاده که میگه صبا عزیزم. منم یه ویس فرستادم کلی قربون صدقه ش رفتم. بعد دوباره یه عزیزم دیگه گفت و آخرش صداش محو شد. مریم گفت عزیزم دومی رو که گفت گوشی رو بغل کرد. چشمام اشکی و قلبی شده بود نصف شب. بعد من خوابیدم بهش گفته بود صبا خوابیده (تو ویدیویی که برام فرستاد) دخترش گوشی آیفن رو گرفته بود میگفت صبا ایناهاش. صبا خوابیده. صدا نکنید :) نوشتم که یادم بمونه محبت های مریم و دخملشو.