غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

یه شب طولانی :)

شنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۸، ۰۱:۲۵ ب.ظ

سلام سلام.

 

به همین زودی ۱۲ روز از سفرم به ایران به سرعت برق و باد گذشت. تا اینجای سفر بسیار خوب بوده و خیلی چیزا بهتر از انتظارم پیش رفته و البته فرصت چندانی برای استراحت نبوده چون همش به رفت و آمد و دیدو بازدید گذشته. 

 

سفرم خیلی به موقع بود انگار :) چون موقعی که از سیدنی خارج شدیم (من و زهرا با هم اومدیم) به دلیل آتش سوزی ها هوا بسیار آلوده بود و روزهای بعدش هم وضعیت متاسفانه بدتر شده بود. از اون طرف هم من با وضعیت گوارشی بسیار بدی وارد ایران شدم و اولین کسی که به دیدنش رفتم دکتر گوارشم بود و خدا رو شکر کمی اوضاع به حالتکنترل در آمد.  تا به امروز هم خوشبختانه حتی یه مورد خوش به حالت رو نشنیدم :) که از این موضوع بسیار مشعوفم. 

 

اون موقعی که من از ایران رفتم مریم باردار بود. گفته بودم که اکثر روزها عکس دخترش رو برام می فرسته و قرار بود من بیام بچلونمش. از اونجایی که من بسیار ذوق داشتم که دارم میام خونه کل فامیل و البته همکارهای فامیلا هم ذوق اومدن من رو داشتن :)) یه همچین خانواده با ذوقی هستیم ما :)   من سیدنی تو راه فرودگاه بودم که دختردایی م تو گروه زده بود که یه شب دیگه بخوابیم صبا میاد :) دیگه منم کلی ذوق نمودم و از وسط زمین و آسمون به همه گزارش دادم که کجا هستیم. ترمینال بین الملل فرودگاه شیراز هم که یک وجب بیشتر نیست. ما از گیت که رد شدیم من با کلی ذوق (شما بخونید جیغ) سلام سلام کردم و پریدم تو بغل همه. مامانم اینا اومده بودن و خانواده دایی م به همراه دختر مریم. مریم و همسرش هر دو خودشون سرکار بودن. بعد که با همه روبوسی کردم دختر مریم خودش به صورت خودجوش پرید تو بلغم و از بغلم هم پایین نمی اومد. هر چی زنداییم می خواست از من جداش کنه جدا نمی شد. منم یه کوله سنگین پشتم بود. دیگه اومدن کوله رو از من جدا کردن منم بچه به بغل تا پای ماشین رفتم که دیگه به زور بچه رو ازم جدا کردن :) خلاصه که لحظه ورودم بسیار زیبا و خاطره انگیز شد و کل فرودگاه یه وجبی رو تحت تاثیر قرار دادیم :)

 

موقعی که سیمکارت ایران رو انداختم رو گوشیم سریع تبلیغات پیامکی شروع شد که یکی ش تمدید کنسرت علیرضا قربانی بود. منم خیلی دلم میخواست برم و خواهری زحمت کشید باهام اومد. و البته کنسرت تو تالار حافظیه بود و قبلش رفتم یه سلامی به حضرت حافظ عرض نمودم و کلی حالم رو خوب کردم. کنسرت هم که خیلی عالی بود و کلی روحم جلا پیدا کرد.  

 

خونه ر رفتم. دو هفته بود که من رفته بودم که خبر بارداری ش رو بهم داد و حالا دخمل تپلی خوشمزه س نزدیک ۶ ماهه ش هست.  دوستای دوره لیسانسم رو دیدم که بودن در کنارشون تو یه روز شدیدا بارونی  بسیار گرم و دلچسب بود. 

 

پنج شنبه گذشته هم سالگرد زنعموم بود که رفتیم شهر اجدادی و فامیل هایی که ۱۰۰۰ سال یکبار هم نمی بینیم رو هم دیدم. دیشب یلدای فامیل مادری بود و امشب یلدای فامیل پدری. دختردایی های بابا هم از آمریکا اومدن و فرصت خوبی فراهم شده که من همه رو ببینم. 

 

یه کم هم خرید رفتم. به همه گفتم به شماها هم بگم: چقدر لباساتون قشنگه :)  تازه فهمیدم چقدر من تو این مدت تو مضیقه خرید لباس بودم با اون سلیقه لباساشون :| لباسای اینجا خیلی خوشکل و با جنس خوب هست. قدر بدونید. 

 

خلاصه روزها به شلوغی و تند تند می گذره.

 

یلداتون مبارک باشه. یه عالمه آرزوی خوب واسه شماها. 

 

۹۸/۰۹/۳۰

نظرات  (۸)

۱۴ دی ۹۸ ، ۱۵:۱۰ سمانه صبا

سلام 

خیلی وقت پیش شما رو خاموش می خوندم ☺

سفرا بی خطر باشه الهی

من اکثرا تک رنگ دوست دارم .برای خونه رنگای شاد، بیرون رنگهای خنثی .لباسهای طرح دارم فقط اگر یک طرح کوچولو یا خاص باشه خوشم میاد .ولی گل گلهای ریز در زمینه تک‌رنگ و ملیح رو هم خیلی دوست دارم برعکس طرحهای گند گنده یا گلهای اندازه کله ام.😨

ما موقع برگشت از ایران چمدون هامون پر از خوراکی بود همیشه. از لواشک و برگه و انجیر و توت خشک و خلاصه خوشمزه جات و گاهی ادویه های پُربو. 

امیدوارم حسابی خانواده ات رو بغل و بوس کنی و روزهای شلوغی بگذرونی و وقتی برگردی سیدنی بگی آخیییش چقدر خلوتی خوبببه

پاسخ:
همه خوراکی هایی که گفتین اونجا گیر میاد، من یه سری گیاهان دارویی فقط با خودم میبرم که اونجا گرون هست یا فقط تی بگ ش موجوده. 
و مساله بعدی هم این هست که استرالیا رو ورود خیلی اقلام حساس هست و مجاز به بردن نیستیم.

اره خیلی خوبه، انگار امامزاده ام😆😆😆 همه به صورت شدیدی میخوان ببیننم😀🤣 
والا الانم سر دوراهیم هم خیلی دوست دارم بمونم. هم خیلی دوست دارم برم🙂

دیگه پس حسابی با خودت لباس ببر.

 

بله بله

پاسخ:
حتما :)

احتمالا میام ولی هنوزم قطعی نیست.

خدارو شکر که خوش گذشته انشالله بقیه سفر هم حسابی خوش بگذره 

پاسخ:
ممنونم مهتاب خانم از لطف و محبتتون.
۰۲ دی ۹۸ ، ۱۶:۱۳ دخترمعمولی

خوشحالم که تا اینجاش خوب بوده و خوش گذشته بهت :).

در مورد لباسا، ما هم اوایل همین مشکلو داشتیم اینجا. اینجا لباساش خیلی ساده است، بدون هیچ نوشته و گل و منگله ای! اوایل می گفتیم چیه لباسای اینجا این قدر ساده؟ خب یه خطی، شکلی، عکسی، چیزی!! ولی الان که میریم ایران میگیم چیه انقدر سلیقه ها تو ایران خط خطی و شلوغ پلوغه؟!! یه چیز ساده تر بیار آقا! :D

 

پاسخ:
مرسی عزیزم:*

در مورد لباس اجازه بده باهات موافق نباشم. چون من گلی گلی پسند نیستم. البته الان سلیقه ام تغییر کرده تحت تاثیر گل گلی های سیدنی.  با مامانم که میرم خرید اصلا سمت یه سری لباس ها که میرم چپ چپ نگام میکنه :))
من لباس رنگی می پوشم ولی اکثرا تک رنگ هستند و البته اگر گل دار باشه گلهای ریز و با رنگ ملیح داره ولی ماشالله اونجا گل درشت پسند و با جنس بد و کلا هیچ شباهتی به چیزهایی که من می پوشم نداره. و این در حالی هست که دوستام که اروپا اومده بودن همین تابستون می گفتن مثلا مارک هایی مثل زارا و ... اصلا یه سری لباس های متفاوت با سیدنی داشتند !!  خلاصه که خواهر منظورم اینه که اوضاع شما با ما گویا فرق داشته :)
۰۱ دی ۹۸ ، ۰۹:۰۶ آوای درون

سلام صبا جان، خوبی؟ خوشحالم که تا الان بهت خوش گذشته. راستی! خوششش به حاااالت :)))

خدا را شکر که وضعیت گوارشی ات بهتره، مراقب خودت باش عزیزم

هر چقدر میتونی با خودت لباس ببر :) این دفعه چمدانت خیلی سبکتر از دفعه قبل است و میتونی چیزهایی که دوست داری با خودت ببری...

بهترینها را برات آرزو میکنم :*

پاسخ:
سلام عزیزم. ممنونم. لطف داری عزیزم :) شما خوبی؟ چطوری با تعطیلی مدارس :|

من اصلا با خودم چمدان نیاوردم با دو تا کوله اومدم چون چمدانم خودش ۵-۶ کیلو وزن داشت. اینجا رفتم ساک طبقاتی خریدم که ۳۰ کیلو لباس با خودم ببرم :))

ممنونم عزیزم:* همچنین برای شما :)

وای چقدر جالبه که بچه از بغلت پایین نمیاومده! خیلی حس خوبی ازت میگرفته ؛)) 

چه خوب کنسرت را رفتی؛)

چقدر عاااااالی که اینقدر فامیل هات صمیمی هستن و اومدن فرودگاه و .... باحال بود ختی همکارهای فامیل هاتون ؛))) 

چرا لباسهای اونجا باب نسبت نیستن؟ از جهت میزان پوشش و دوخت؟ یا جنس؟ 

 

پاسخ:
خیلی خوووب بود بعدا دایی ش می گفت بغل من اصلا نمیاد :) مامانش هم می گفت کسی رو که اصلا ندیده بغلش نمیره :)

 تازه دوباره که دیدمش پیشرفت کرده بود صورتش هم می اورد جلو که بوسش کنم :)

آره کلی ذوق زده ام کردن :)

چون جنسشون بده و بی ریخت هستند و قیمتشون هیج تناسبی باهاشون نداره :|

والا من لباس بافت هم به بدبختی می پسندیدم :(

گفتما خدایا این دختر کجاست. البته گفته بودی میای ایران، ولی نمیدونستم برگشتی برنگشتی چیکار کردی. خب چه خوب که تا حالا بهت خوش گذشته و ایشالله بعد از اینم خیلی خیلی‌تر بهت خوش بگذره. 

 

الهییییی ^__^ بچه دلش تنگ بوده برات. واقعا بچه‌ها هم خیلی بزرگن. به ریزه میزه‌ایشون نباید نگاه کرد. 

 

بگو لباس از ایران برات پست کنن. فک نکنم هزینه‌ش بیشتر از لباس خریدن از سیدنی بشه D: 

 

اینطرفا میای یا نه؟ ؛) 

 

پاسخ:
بچه منو ندیده بوده که دلش تنگ بشه ولی از قبلش به مامانش گفته بودم آماده ش کنه که من می خوام بیام :)

پست هم گرونه مادر :)  

تهران یعنی؟