غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

و از نشانه های خوشبختی!

جمعه, ۳ آذر ۱۳۹۶، ۰۹:۵۵ ب.ظ
دیروز سرما خورده بودم و سرکار متاسفانه مشهود بود که حالم خوب نیست.

همکار می فرمایند من بهت غبطه می خورم که اینقدر حالت بده که وقتی رفتی خونه مستقیم می تونی بری بخوابی ولی حال من اونقدرا بد نیست و باید برم خونه وسایلم رو جمع کنم و برم شهرستان :|  

و از نشانه های خوشبختی این است که مریضی ات هم مورد حسادت است چه برسد به خوشی هایت :)

۹۶/۰۹/۰۳

نظرات  (۱۱)

ممنون سارا جان. شاید معنی شیرینی بده ولی خودخواستگی توش نمیبینم. شاید هم دیده میشه نمیدونم والا :))
پاسخ:
حورا جان به نظرم کسی که انتخاب می کنه مادر بشه به اون رنج آگاهی داره و با وجود آگاهی به سختی ماجرا تصمیم می گیره اینجوریه که میشه رنج خودخواسته.
خدا را شکر که بهتری
از شیرینی روزهای کودکی من یکی هم این بود که سرما بخورم و یکی دو صبح، راحت زیر لحاف بخوابم، بدون اینکه کسی بخواهد به زور بیدارم کند که یالله مدرسه‌ت دیر شد.
یگ چیز عجیب و متفاوت هم که در منِ ان روزها بود اینکه پنسلین زدن را خیلی دوست داشتم. چون دردی داشت که من می‌توانستم تحملش کنم و بقیه نه.
پاسخ:
ممنون عزیززم.

من از اول دبستانم تا سوم دبیرستان سینوزیت داشتم و خیلی سرما می خوردم و به دلیل تعدد مصرف پنی سیلین همین الانم دل خوشی از آمپول ندارم ؛) یعنی بهم بگن سرم بزن واسم راحتتره تا آمپول!!

ولی خب شما دختر شجاع بودی و مانور قدرت برگزار می کردی با سرماخوردگی :*
با سلام . حورا جان آیه 46 سوره احقاف در مورد رنج مادران در زمان بارداری و شیر دادن اشاره کرده که من از تی وی که داشت اشاره میکرد به این آیه می گفت رنجی که اینجا اشاره شده رنج شیرین هست , من که عربیم خوب نیست ولی به استناد به حرف فرد ذکر شده که که فکر کنم دکتر رفیعی بودن این مطلب رو نوشتم . صبا جان خدا بخواد و سر زا نرمممم و نی نی سالم باشه و این حرفااا دی ماه دیگه تمومه ایشالا
پاسخ:
ان شالله به سلامتی زایمان کنی. و کوچولوت سالم و صالح و خوش قدم باشه.
اگر زحمتی نیست برای من هم دعا کنید.
۰۵ آذر ۹۶ ، ۰۷:۴۹ حورا به سارا خانم!
سلام. امیدوارم سختی های بارداری تون زود بگذره و شیرینی فرزند-داری برسه. یک سوال! کجای قرآن گفته رنج خودخواسته و مطلوب؟
پاسخ:
:)
محبوب حبیب عزیز که لطف داشتی به من
خانمی این فقط یک شوخی و مزاح بود با صبا جان مخصوصا امروز که شب نتونستم بخوابم و مجبورم سرکارمم باشم. حقیقتا من ماه دو و سه بارداری که بودم هرکس از زندگیش برام می نالیدو درد دل میکرد از ته دل فقط بهش میگفتم از اینکه سالمی و می تونی با اشتها غذا بخوری و راحت استراحت کنی شکرگذار باش از بس تو این دو ماه اذیت شدم راستش هم  غریب و دور از خانواده پدری بودم و هم سرکار میرفتم. خستگی مفرط و بی اشتهایی و کارای منزل و بیرون دیگه توانی برام نذاشته بود ولی بازم خدارو سپاس گذار بودم . میدونی تو قرانم ذکر شده رنج مادران باردار گرچه سخت و طاقت فرساست ولی رنجی  خودخواسته و مطلوب برای رسیدن به یک چیز باارزش
خدا خودش می دونه  چقدر این حس زیبا منو به خالقم نزدیک کرده ,برای من لحظه تشکیل نطفه تا تولد نوزاد شگفت انگیز و هدفدارترین جریان هستی هست و نشان از وجود خالقی داره که نظام آفرینش با بی نهایت شگفتی آفریده.  واقعا آرزو میکنم تمام دختران سرزمینم این حس زیبا و پاک رو رو درک کنند... بازم ممنون

پاسخ:
دیدی داشت یادم می رفت مادر شدنت رو تبریک بگم.

مبارکت باشه مامان خانمی. ان شالله که به سلامتی و خوشی این دوره سپری بشه.

حالا کی به سلامتی شأن نزول می فرمایند این هدیه آسمانی؟
۰۴ آذر ۹۶ ، ۱۰:۳۸ محبوب حبیب
به سارای عزیز
مبارک مادر بودنت :) 
عزیزم هیچ وقت یه لحظه از زندگیت رو با یه لحظه از زندگی دیگری مقایسه نکن. 
همه مون توی زندگی بالا و پایین داریم. ممکنه وقتی تو توی قسمت منفی نمودار سینوسی زندگیت هستی کس دیگه ای توی اوج باشه ولی حکمت خداوندی برای همه مون یکسانه. همه مون به اقسام بلایا مبتلا میشیم و همه بالا و پایین می شیم. 
 هیچ کس از زندگی دیگری دقیقاً خبر نداره. نباید ظاهر زندگی دیگران رو با باطن زندگی خودمون مقایسه کنیم.
بزار برات بگم که این روزهایی که الان داری رو من هم قبلاً داشتم. میدونم آدم کم صبر میشه و سخته خیلی. حق داری. ولی این رو هم در نظر داشته باش که وقتی ازش یه فاصله زمانی میگیری می بینی این هم یه خوشبختی بوده. شکرش رو همین الان به جا بیار :) 
من توی حاملگی از ماه پنجم تا نهم معده درد شدید داشتم جوری که آب هم میخوردم کل مری و ... میسوخت و از ترس چیزی نمی خوردم! نمی تونستم افقی بشم که بخوابم و ... بر عکس همه که تو حاملگی وزن اضافه میکنن من کم کردم! یادمه یه وقتهایی غر میزدم ولی همش گذشت... 
حکمتی داره همش. خدا برای همه بنده هاش مهربونه. این رو باور داشته باشیم. خدا بهترین مسیر رو برای همه مون در نظر گرفته. ولی هر کس یه مسیر متفاوت از دیگری. 
پاسخ:
گل برای مامان محبوب عزیزم.
تازشم منم غبطه می خورم  . من باردارم و شبا خوابم نمی بره مجبورم تا پاسی از شب بیدار بمونم و چند بار برای رفع حاجت برم بیرون ..... خدا می دونه چقدر سخته .تازه صبحم باید هفت و ربع در اداره حاضری بزنی . امروز ک دارم می میرم از بی خوابی ایشاااالا که هر چه زودتر مبتلا بشی بهش ...زیادی خوش می گذره به شماها 
پاسخ:
ممنون از دعای خوبت و امیدوارم به زودی مبتلا بشم ؛)

پدر یه نوزاد که شب ها بی قراری می کرده از این خصلت نوزاد به عنوان یه فرصت یاد کرده بود که باعث میشه فرصت عکاسی از آسمان شب رو براحتی از دست نده. منم ایده گرفتم و از بیخوابی های اجباری به اشکال مختلف بهره خواهم برد. ان شالله
عجب همکاری داری! :))))
پاسخ:
همکارم خیلی ویژگی های مثبت داره. منم دیگه به این نگاهش عادت کردم و البته سعی کردم که زاویه ش رو یه کم تغییر بده ولی آدم های اینجوری خودشون در عذابند و هیچ لذتی از زندگی نمی برن :(
۰۴ آذر ۹۶ ، ۰۰:۱۲ دختر معمولی
ئه، پس تو بودی اومدی وبلاگ من، منو سرما خورده کردی ;-)
منم سرما خوردم!
پاسخ:
تو هم :| 
من زود بهتر شدم اگه از من گرفتی تو هم باید بهتر بشی پس :)
۰۳ آذر ۹۶ ، ۲۲:۴۹ محبوب حبیب
منم شدیدا سرما خوردم صبا. 
چه تفاهمی :دی
امیدوارم زودتر خوب بشیم. من از سردرد و سرگیجه و گیجی اوایل سرماخوردگی متنفرم. هییچ کاری نتونستم بکنم این چند روز
پاسخ:
چه تفاهم بدی :|

من خیلی بهتر شدم! به کوری چشم بعضیا!! دیروز اومدم خوابیدم! بعدش هم قرص و شلغم و ویتامین سی و لیموشیرین و قرقره و ... دوباره خوابیدم! صبح خیلی بهتر شده بودم و تب نداشتم دیگه :)

امیدوارم تو هم زود خوب بشی :*
۰۳ آذر ۹۶ ، ۲۲:۴۷ محبوب حبیب
عجب ادمهایی پیدا میشن!!
یاد جاری ۱ افتادم. یکی از حرفهایی که توی حاملگی به من میزد این بود: بعضی ها حامله شدن رو یه هنر کردن! هر روز میرن دکتر! بعد با ناراحتی میگه من رو شوهرم فقط ۴ بار توی کل ۹ ماه برد دکتر!!
یعنی به جای اینکه خوشحال باشه بارداری راحتی داشته حسادت دکتر رفتن های من رو داشت که از استرس سقط بچه بود!
پاسخ:
واسه بعضیا کلا مرغ همسایه غازه !! یعنی اصلا نگاه نمیکنند خودشون چیا دارن! فقط نگاه می کنند بقیه چه چیزهایی دارن و به همون غبطه می خورن! میگم غبطه و نمیگم حسادت! چون همکارم معتقده بین این دوتا فرقه!! اگه حسود بود آرزو می کرد که من بدتر بشم! ولی الان فقط دوست داره جای من باشه :)) و حسرت داشته های من رو داره و البته دوست نداره بلایی سر من بیاد :))

کلا همکار من به قول خودش یه جورایی خاصه!! 

یه بار سرم درد می کرد خیلییییییییییی! صبح یک ساعت دیرتر رفتم! هنوزم خوب نبودم واسه همین گفتم سرم درد می کرده و گرنه اصلا نمی گم که چرا دیر اومدم !! بعد میگه خوش به حالت!! من بخاطر اینکه ماشین میارم (و ماشین n میلیونی ش رو هم خب نمیشه بگذاره تو کوچه و باید حتما صبح یه جوری بیاد که به جاهای خالی پارکینگ اداره برسه ) نمی تونم دیر بیام!! منم گفتم خدا قسمتت کنه سردرد و بی ماشینی با هم :))

حوصله ام نمیشه و گرنه محض خنده هم که شده گاهی بعضی بیاناتش رو می نوشتم اینجا ;)