غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۷ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

اخیرا تفکراتم در مورد لذت و لذت بردن هست، در مورد استرسی است که همراه همیشگیم هست. به این نتیجه رسیده ام که دقیقا باید از مسیر لذت برد. تجربه محقق کردن اهداف مختلفی را دارم که برای هر کدام کم استرس نکشیده ام، لذت موفقیت اما فرّار است. حتی رسیدن به بزرگترین اهداف معنایش این نیست که از فردایش در اقیانوس آرامش و بی دردی غوطه می خوری، معنایش این است که تو توانستی کاری را انجام دهی و از فردا سطح انتظارات و توقعاتت بالاتر می رود پس به طور مستقیم سطح دغدغه ها و تلایش هایت هم وسیع تر می شود و برای من نوعی، سطح استرسم. حالا اگر منتظر این باشم که روزی فرا رسد که بدون دغدغه و نگرانی پاهایم را بیاندازم روی هم و فقط از داشته ها و اندوخته هایم ( معنوی و مادی) لذت ببرم، به نظر که انتظار بی پایانی پیش رویم خواهد بود. از آنجایی هم که یکبار و آن هم محدود فرصت زندگی در اختیارم هست، پس تنها راه حلی که باقی می ماند این است که با عشق طی طریق کرد و لذت برد از همه لحظه ها، از استرس ها، از سختی ها، از ناملایمات، از خوبی ها، زیبایی ها، از پیروزی ها. نوشته ام شعارگونه می ماند. شبیه یادداشت های مثبت اندیشی و روانشناسانه. اما شعار نیست هدف است. قطعا لذت بردن در شرایط سخت و استرسی کار آسانی نیست اما زمان محدود است و وقت اضافه ای برای لذت بردن وجود ندارد، باید تمرین کنم که ضمیر ناخودآگاهم عادت کند به لذت بردن.


اولش که شروع به نوشتن این یادداشت کردم خواستم در پی نوشت بنویسم یک استثناء برای لذت نبردن خودم قائل می شوم و آن هم زمان در اداره بودن است. اما حالا که هم می فکرم و هم می نویسم می بینم که حیف است چند ساعت از روزم را تمرین نکنم و بی فایده رها کنم. همه چیز و همه جا و همه کس می تواند اسباب لذت من باشد.


 

پی نوشت: بالاخره چند نفر پیدا شدند که مقاله سوم را بفهمند و بالاخره ریوایز خورد. ریوایز سنگینی است ولی قطعا لذت بخش خواهد بود (تمرین اول) از خود راضی


 

*: مولانا

۲۷ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۱۹
صبا ..

جناب همایون دارد می خواند:

 

نه بسته ام به کس دل
نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج
رها رها رها من

ز من هر آن که او دور
چو دل به سینه نزدیک
به من هر آنکه نزدیک
از او جدا جدا من

نه چشم دل به سویی
نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی
به یاد آشنا من

ستاره ها نهفته
در آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست
هوای گریه با من
هوای گریه با من

 

آرامش خاصی بهمان القا می کند. کل شعر در موردمان صادق است بجز اینکه هوای گریه نداریم فقط  دلمان می خواست یک جای اش می خواند اداره مان خر!! است چون فردا که از قضا جمعه است باید شال و کلاه کنیم و برویم اداره.  از شما که پنهان نیست، ما دختر خوبی شده ایم و روزهای تعطیل و عصرهایی که کمی جان در بدنمان هست لب تاپ به کول می رویم کتابخانه تا شاید استاد2 وقتی آمدند ایران ترورمان نکنند!! البته که الان بس که ایمیل زدند و احضار اسکایپی مان کردند از رو رفته ایم!  حالا این وسط اداره رفتن کلا نقش خرمگس معرکه را دارد در روز جمعه ولی ما به خودمان قول داده ایم در رویدادهایی که در آن نقش نداریم بگوییم به ما چه و به همین دلیل اعصابمان خرمگسی نیست!

۲۳ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۱۵
صبا ..

-تو فامیل مشهورند به خانواده جلساکت بس که در سوء استفاده از دیگران بی ملاحظه هستند. بعد دیروز بین حرفاش میگه انجام فلان کار واسه ما که آدم های راحتی نیستیم و با همه رودروایسی داریم سختهخنثی. باورشون اینه که خیلی اهل ملاحظه هستند و من خیلی سعی کردم لبخندم تبدیل به خنده نشه در مواجه با این طنزدروغگو

 

- معتقد است که دروغ بد است. اما در معرفی خودش به دیگران سطح تحصیلی و کاری و اصلا برنامه آینده اش را یک یا چند سطح بالاتر بیان میکند و معتقد است با این روش خودش را ملزم به رسیدن به آن سطح میکندمتفکر

 

- فیش حقوقی و حکم جدید که می آید به ازای ریال به ریالش (بدون اغراق میگویم)  با تک تک پرسنل کارگزینی و مالی بحث میکند که مبادا ریالی از حقوقش کم شود( معاف از انواع مالیات است) بعد از هر ۱۰ جمله اش یکی اش این است که من اصلا این پول ها برایم مهم نیست و ایمان دارد به حرفشدروغگو

 

و مثال های بسیار دیگر...

هدفم از این مثال ها این نبود که بگویم آدم ها دروغ گو هستند. میخواهم بگویم تعاریف آدم ها در همه چیز میتواند با هم متفاوت باشد. وقتی قرار است به کسی نزدیک شویم چه در دوستی؛ چه در همکاری و .... به تعریف عملی آدم ها از مفاهیم مختلف توجه کنیم. چرا که در حرف همه ی افراد طرفدار صداقت؛ ادب؛ مناعت طبع و بزرگواری و عشق و محبت و صمیمیت و ... هستند. اما گاها در عمل با تناقض هایی مواجه میشویم که دلیلش این است که گمان میکنیم تفسیر همه آدم ها از این مفاهیم کلی شبیه تفسیر ماست.

 

پی نوشت: این یادداشت تذکری برای خودم هست.

۲۱ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۱۳
صبا ..

توی راه پله های مطب دکتر پوست نشسته ام تا شاید ساعتی دیگر موفق به رویت رخ ناپیدای دکتر شوم. این سومین بار است که حضور در این کریدور را تجربه میکنم و اگر حداقل سه نفر این دکتر را معرفی نکرده بودند چنین خفتی را نمی پذیرفتم. به نظرم دزد گرفتن راحتتر از ملاقات این دکتر باشد!! و من در عجبم از جامعه ای که سیستم نوبت دهی پزشکش در قرن ۲۱ اینگونه است.

 

به این فکر میکنم که فکر کردن یا حرص و غصه خوردن در مورد چیزی که من هیچ نقشی در آن ندارم کار عبثی است. گاهی که دلم خیلی میگیرد گیر میدهم به خدا. ولی جز عذاب وجدان هیچ چیزی عایدم نمیشود پس نتیجه این شده که تمرکزم را گذاشته ام روی چیزهایی که من در آن نقش دارم اما این وسط گاهی با وجود تلاش ها و برنامه ریزی ها هم همه چیز طبق برنامه پیش نمیرود. پس کلا نتیجه این شده که من کار خودم را انجام میدهم و بقیه اش به من چه!! مگر من مسئول مدیریت اوضاع جهان و آدم هایش هستم؟! هر کس مسئولیتی دارد و من به اندازه توان خودم مسئول خودم هستم  بقیه اش هم به من چه!!

 

چند ساعت بعد نوشت:

جلوی در مطب دکتر دعوایی شد که مسلمان نشنود کافر نبیند و من فقط به این فکر میکردم و میکنم که تمدن چند هزارساله مان چه نقشی در رفتار امروزم مردم جامعه مان دارد!! باور کنید اگر تست هاری از حاضرین گرفته میشد قطعا جواب چند نفر مثبت بود.ابرو

 

در اینستاگرام چند پیج را دوست دارم و وقت و بی وقت که میروم سراغ گوشی ام جملات و پیام هایشان شدیدا به هدف میزند:

Sucçess.studio

Drahmadehellat

 و پیج کتاب خوانی که جهت مطالعه گروهی کتاب است و این روزها من فقط شاهد ماجرا هستم: ketabkhani


۱۹ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۱۲
صبا ..

گفت شیر آری ولی رب العباد

نردبانی پیش پای ما نهاد

پایه پایه رفت باید سوی بام

هست جبری بودن اینجا طمع خام

پای داری چون کنی خود را تو لنگ

دست داری چون کنی پنهان تو چنگ

خواجه چون بیلی به دست بنده داد

بی زبان معلوم شد او را مراد

دست همچون بیل اشارتهای اوست

آخراندیشی عبارتهای اوست

چون اشارتهاش را بر جان نهی

در وفای آن اشارت جان دهی

پس اشارتهای اسرارت دهد

بار بر دارد ز تو کارت دهد

حاملی محمول گرداند ترا

قابلی مقبول گرداند ترا

قابل امر ویی قایل شوی

وصل جویی بعد از آن واصل شوی

سعی شکر نعمتش قدرت بود

جبر تو انکار آن نعمت بود

شکر قدرت قدرتت افزون کند

جبر نعمت از کفت بیرون کند

جبر تو خفتن بود در ره مخسپ

تا نبینی آن در و درگه مخسپ

هان مخسپ ای کاهل بی‌اعتبار

جز به زیر آن درخت میوه‌دار

تا که شاخ افشان کند هر لحظه باد

بر سر خفته بریزد نقل و زاد

جبر و خفتن درمیان ره‌زنان

مرغ بی‌هنگام کی یابد امان

ور اشارتهاش را بینی زنی

مرد پنداری و چون بینی زنی

این قدر عقلی که داری گم شود

سر که عقل از وی بپرد دم شود

زانک بی‌شکری بود شوم و شنار

می‌برد بی‌شکر را در قعر نار

گر توکل می‌کنی در کار کن

کشت کن پس تکیه بر جبار کن

۰۹ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۱۰
صبا ..

صبح که چشمام رو باز میکنم اولین کاری که انجام میدم تا خواب از چشمام بپره اینه که ایمیل چک میکنم، امروز صبح هم طبق عادت همیشگی همین کار رو انجام دادم و در اوج ناامیدی حاصل از ریجکت شدن مقاله دیروز، با خبر خوب استاد2 مواجه شدم که مقاله اول پذیرفته شد. یعنی حاصل دو سال زحمت و خون دل خوردن من. هیچ وقت سر ریجکت شدن مقاله هام به اندازه دیروز ناراحت نبودم حتی چند روز قبل از دفاعم، در واقع دیروز حس میکردم بهم توهین شده و خیلی زود اون تلخی با شیرینی جبران شد.

خدایا شکرت. ازت ممنونم که بهم فرصت دادی این شیرینی رو تجربه کنم و ازت ممنونم به خاطر حضور استاد2 که اگر نبود قطعا من خیلی زود ناامید می شدم و دست از تلاش بر میداشتم.

۰۶ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۱۵
صبا ..

امروز از صبح 100 بار ایمیلم رو چک کردم که شاید خبری از یکی از مقاله هام شده باشه تا عصر هیچ خبری نبود، عصر استاد2 یک ایمیل زد که مقاله دوممون ریجکت شده و دلایل داور رو هم فرستاد، این داوره اون رشته ای بود و کلا دفعه پیش خیلی روی خوش نشون نداده بود ,واسه همین من تو response letter تقریبا 12-13 صفحه واسش جواب نوشته بودم و توجیه کرده بودم نزدیک 4-5 صفحه هم تو supplmentry بین متد خودمون و اونا کلی مقایسه کرده بودم، بعد حالا جواب داده که نگرانی من رو کامل پاسخ ندادین و چرا متدی که من میگم رو قبول نمیکنین!  یعنی موقعی که ایمیل رو دیدم هنگ کردم عملا چون اصلا توقع نداشتم اینقدر راحت رد کنه و اصلا نمی دونستم در جواب ایمیل استاد2 چی باید بنویسم، یه جمله نوشتم که معلوم بود ناراحتم و می دونستم استاد2 بیشتر از من ناراحته، بر خلاف همیشه استاد2 که بلافاصله ایمیل هام رو جواب میداد فقط سکوت کرد و من هم فقط دور خودم گشتم و کارهای بی خود کرد و حرص خوردم، 3 ساعت بعدش استاد2 ایمیل زد که مقاله رو واسه یه ژورنال دیگه تو همون رنک سامیت کرده و گفته بودن که نگران نباشم و بالاخره جواب میگیرم.

استاد2 در حدود 200 تا مقاله ژورنالی معتبر داره، جدای از کنفرانس ها و ... دیشبم تا صبح شاهد بودم که بیدار بودن و داشتن کار میکردن ولی امروز بجای اینکه مثل من هنگ کنن، ناراحت و عصبانی بشن بلافاصله رفتن سراغ یک راه حل دیگه. همین تفاوت دیدگاه و عملکرد هست که آدم ها رو از همدیگر متمایز میکنه. کاش منم بتونم تو شرایط اینچنینی زود به خودم مسلط بشم و دنبال یه راه دیگه بگردم.

۰۵ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۱۴
صبا ..