غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۸ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

مشاورم معتقده من احساساتم تیزه! و بیشتر این تیزی هم سمت خودم هست! یعنی من بیشتر به خودم آسیب می زنم تا اینکه مثلا بخوام رفتارهای آسیب زا برای دیگران داشته باشم. خب منم با حرفش موافقم! از اون طرفم من شوق خیلی چیزها رو دارم! چیزها خیلی ساده! و با چیزهای خیلی روتین و عادی خوشحال میشم! بیشتر از بقیه ذوق داشته ها، شادی هاشون و ... رو دارم، البته خب خیلی رو خودم کار کردم که متعادل تر بشم! که کمتر حرص بخورم! ولی هیچ وقت دلم نمی خواد از خوشحالی و شادیم واسه چیزهای کوچیک کم بشه! بعد چند روز پیشا در راه بازگشت به منزل داشتم فکر میکردم که اصلا مگه قراره همه متعادل باشند! خب من همینجوری خوبم دیگه! حالا درسته روده ام شبیه تور مژگانه! ولی خب دنیا به آدم هایی مثل منم نیاز داره دیگه خجالت همه آدم ها بخوان روی خط میانه باشن پس کی ذوق چیزهای الکی رو کنه! کم کم بحث به تنوع خلقت و خدا هم کشیده شد که ضمیر ناخوداگاهم مجددا با یک موسیقی متناسب وارد میدان شد:

من اگه نباشم کی واسه همیشه تورو میپرسته
کی برات میمیره کی نمیشه خسته
کی تورو میذاره روی دوتا چشماش
کی اگه نباشی میگیره نفس هاش

البته همون اول گفت مخاطبش اوس کریم هست.

منم دیدم شاهد از غیب رسید دیگه! راضی شدم که حتما من باید باشمنیشخند

 

پ.ن:  عنوان و شعر متن از ترانه من اگه نباشم اثر کامران و هومن!!!


۲۹ آذر ۹۵ ، ۱۹:۲۲
صبا ..

به تعداد زیادی افراد دعاگو نیازمندیم. متقاضیان می توانند بسته های انرژی مثبت خود را از طریق سیستم کائنات به آدرس پستی ToRouheSaba@gharetanhaei.ir  ارسال نمایند.

ضمنا یادآور می شود به کلیه شرکت کنندگان در این طرح بسته های انرژی مثبت جهت تسریع در کلیه امور دنیوی و اخروی اعطا خواهد شد.

۱۷ آذر ۹۵ ، ۱۹:۱۹
صبا ..
نیما یوشیج در جشن یک سالگی تولد فرزندش نوشت ...


پسرم ...

یک بهار، یک تابستان ، یک پاییز و یک زمستان را دیدی ...

از این پس .... همه چیز ِ جهان ....تکراریست ...


همه چیز ...... جز مهربانی ...

 

با تمام احترامی که برای نیما قائلم، با این یادداشتش خیلی مخالفم. این روزها من همش احساس میکنم دارم تو کارت پستال زندگی میکنم. آسمون آبی آبی، چند تا تکه ابر سفید وسطش، و درخت هایی که هر روز یک رنگن.

صبح ها که میرم سر کار به همه درخت ها میگم واییییی تو امروز چقدر خوشکل شدی! چقدر برگ هات بهت میانمژه 

اصلنم هیچ چیز تکراری نیستاز خود راضی

با تشکر از خدا واسه این زندگی و هوای تازهلبخند

۱۵ آذر ۹۵ ، ۱۹:۵۱
صبا ..

دو سال از اولین روز شروع به کارم تو اداره می گذره.

می خواستم همین روزها ماجراهایی که اتفاق می افته رو بنویسم ولی الان وقتش نیست.

فقط اومدم بگم من آدم دو سال پیش نیستم. چیزهایی دیدم تو این دو سال که گاهی فکر میکنم به عقل جن!! هم نمی رسه چه برسه به اون دختر خوش خیال و احساساتی دو سال پیش. نه که حالا دیگه احساساتی نیستم یا خیلی محکم شدم. آثار شکنندگی جسم و روحم تو نوشته هام فریاد می زنه. ولی خب قول دادم مثبت باشم و به نکات مثبت قضایا نگاه کنم. مثبتی این ماجراها اینه که هیچ چیز واسم عجیب نیست دیگه! یاد گرفتم با همه جور آدمی هم حسی کنم! البته هنوز یاد نگرفتم زود قضاوت نکنم -زودباورم و فکر میکنم همه آدم ها واقعیت رو همونطوری که هست جلوه میدن نه اون طوری که میخوان- ولی روز به روز دارم تمرین می کنم و یاد میگیرم که فقط به حرف آدمها و یک طرف ماجرا نگاه نکنم. یاد گرفتم همیشه دنبال راه حل باشم و زود تسلیم نشم. با همه شکنندگی و زودرنجی هام صبورتر شدم. همه آدم ها تشنه محبت و توجه هستند وقتی میبینم که با احترام و محبت و هم حسی میشه احساس یه آدم دردکشیده رو تغییر داد؛  انگیزه م برای لبخند زدن؛ برای استفاده از کلمات محبت آمیز و محترمانه بیشتر میشه.

 

 

شاید لازم بوده این روزها رو بگذرونم و خیلی شایدهای دیگه...

 پ.ن: گل سنگم تو اون روزهایی که حالم واقعا بد بود؛ خشک شده بود.انگار نعناع خشک. خیلی ضدحال بود واسم! یه برگ کوچولو شاید ابعادش دو میلیمتر بود مونده بود ازش. حالا همون برگ کوچولو اینقدر خانواده دار شده که دوباره میشه بهش گفت گل سنگ. و دوباره قرار محرم دلتنگی های من تو اداره باشه.

۱۱ آذر ۹۵ ، ۱۹:۴۹
صبا ..

چند روز پیش که رفتم دکتر، حرفای خوبی نزد دو هفته بهم وقت داد که خوب بشم! و گرنه میره سراغ رفتارهای تهاجمی!

اومدم سرچ میکنم ببینم طب سنتی چی میگه:

در واقع می توان گفت بیماری ***** سابقه ی تاریخی هم دارد و این بیماری همان است که شیخ الرئیس ابوعلی سینای بزرگ را گرفتار خود کرده و به دلیل ***** و عدم درمان بدلیل شرایط خاص باعث مرگ ایشان شد.

خب دیگه خوشحالم که بیماری دانشمند محبوبم رو دارم و لااقل یه چیز باکلاس دارم که باهاش پز بدم! نیشخندمژه

--------

من خیلی به مرگ فکر میکنم! هم به مرگ خودم و هم به مرگ بقیه! هیچ ربطی هم به این مشکلم نداره! فکر نمیکنم از این مشکل بمیرم، آخهنیشخند یه چیز تو مرگ خیلی واسم مهمه! اولین بار پارسال که جناب مدیر اونقدر ناراحتم کرد به ذهنم اومد که مثلا اگر امشب جناب مدیر بمیره، من فردا صبح قدرت بخشش رو دارم! قدرت بخشش رو نداشتم! فکر کنید من استرس مردن دیگران هم دارم! اون استاد دانشکده مون هم که فوت کرد! من همش به دانشجوهاش فکر میکردم! تو دانشگاه ما نقره داغ کردن و له کردن شخصیت دانشجو یه چیز روتین هست! بعد من همش فکر میکردم الان دانشجوهاش باید چیکار کنند؟

یکی از بزرگترین چالش های زندگی من اینه که کینه ای نباشم و بگذرم! تا کجا باید ببخشیم؟؟ من اینقدر سر خودم رو شلوغ کردم که وقت فکر کردن به ظلم ها و توهین هایی که بهم شده رو ندارم! همین جوری درسته؟ اصلا نباید بهش فکر کرد؟


۰۸ آذر ۹۵ ، ۱۹:۴۷
صبا ..

ثانیه به ثانیه عمر را با لذت سپری کن 

در هر کار و هر حال کار، تفریح ،رانندگی ،آموختن، مطالعه، آشپزی،نظافت، خوردن و آشامیدن، عشق ورزی، حرف زدن، سکوت و تفکر، رابطه، نیایش و.... 

زندگی فقط در رسیدن به هدف خلاصه نشده 


تو به اشتباه اینگونه می اندیشی:

درسم تمام شود راحت شوم!

غذایم را بپزم راحت شوم!

اتاقم را تمیز کنم راحت شوم!

بالاخره رسیدم.... راحت شدم!

اوه چه پروژه ای... تمام شود راحت شوم!


تمام شود که چه شود؟

مادامی که زنده هستیم و زندگی میکنم هیچ فعالیتی تمام شدنی نیست بلکه آغاز فعالیتی دیگر است ... 


 پس چه بهتر که در حین انجام دادن هر کاری لذت بردن را فراموش نکنیم نه مانند یک ربات فقط به انجام دادن بپردازیم به تمام شدن و فارغ شدن.... 


حتی هنگامیکه دستها را میشوییم نیز میتوانیم بالذت اینکار را انجام دهیم

یکبار امتحان کنید

آب چه زیبا آرام پوست دستتان را نوازش میکند

به آب نگاه کنید و لذت ببرید

وآنجاست که احساس خوب زندگی کم کم به سراغتان میاید... 


لذت باعث قدرتمند شدن میشود به طرز باور نکردنی باعث بالا رفتن اعتماد به نفس میشود... 🔶


لذت بردن هدف زندگی است🔰


تا میتوانی همه کارها و فعالیت ها را با لذت همراه کن... 

حتی نفس کشیدن که کمترین فعالیت توست

 

منبع: تلگرام

۰۷ آذر ۹۵ ، ۰۰:۲۳
صبا ..

امروز از صبح می خواستم پست باروونی بگذارم. هی گفتم جنبه داشته باش خب بارررون ندیده!!


الان دیگه نتونستم تحمل کنم‌. اومدم بخوابم. چشمامو می بندم صدای برخورد قطره های بارون با روشنایی اتاق میاد یاد خواب تابستونم و حسرت بارون می افتم. چشمامو باز میکنم میبینم واقعیته. خواب نیست.


من خوشبختم که این صدا رو میشنوم و لذت می برم.


من خوشبختم که روزهای بارونی فکر میکنم تمام موفقیت ها و خوشی های دنیا واسه منه چون بوی بارون رو حس میکنم.


من خوشبختم که بارون همیشه واسم جدیده.

۰۵ آذر ۹۵ ، ۰۰:۲۲
صبا ..

الحمداله که سفر تهران، سفر خوبی بود پر برف و باران، پر دید و بازدید و زنگ تفریح بزرگی برای من. صحبت کردن در مورد جنبه کاری هم منجر به فعل حرام می شود پس بی خیالش.


این روزها به معجزه فکر میکنم. به امید. به اینکه معمولا یا اصولا ناامید نمی شوم از هیچ چیز و هیچ کسی، گذر زمان فقط باعث فراموشی موضوع می شود و همیشه منتظرم که اتفاقات خرق عادت بیافتد. اتفاقاتی که اگر به موردهای مشابه درگذشته نگاه کنم می توان پیش بینی کرد که نمی افتند!! اما من همیشه منتظرم! منتظر شکسته شدن الگوهای پیشین، منتظر خرق عادت، منتظر معجزه!

به معجزه و معنی معجزه فکر میکنم، به خرق عادت. به شعار همیشگی ام که نداشته هایم  را تبدیل به داشته های دیگران کنم. به اینکه من منتظر چه هستم؟ چه الگوهایی اگر شکسته شوند می شوند خرق عادت؟

خووووب فکر میکنم، شق القمر نمی خواهم! یک پیام ساده از کسی که عادتش پیام دادن نیست می شود شکستن الگوهای پیشین، یک تشکر ساده از کسی که همیشه طلبکار است، یک روال آسان در نتیجه گرفتن از کار اداریی که همیشه پر و پیچ تاب است می شود می شود خرق عادت. نتیجه گرفتن بدون دردسر از برنامه ریزی و تلاش و دوندگی های معمول می شود معجـــــــــزه!

ظاهراً به همین سادگی معجزه رخ می دهد! پس چرا همیشه من این طرف ماجرا باشم. کمی پایم را بگذارم آن طرف تر. الگوهای پیشین خودم را بشکنم! با یک پیام ساده، یک تشکر ساده، یک معذرت خواهی ساده، یک زبان به کام گرفتن ساده و خیلی چیزهای ساده دیگر می توانم خلاف عادات پیشین خودم رفتار کنم، می توانم خالق معجزه باشم!

۰۳ آذر ۹۵ ، ۰۰:۲۰
صبا ..