غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

آخرین روزهای پاییز هست و درختی که روبروی اتاقم هست فقط چند تا برگ روش باقی مونده. برای من هیچوقت گردش فصل ها تکراری نمیشه و هر سال یه نکته ای وجود داره که واسم یه جوری جدید هست.  امسال هم البته مثل هر سال به ساعت دقیق طبیعت فکر میکنم اینقدر دقیق که احتمالا اولین روز زمستان هیچ برگی روی این درخت دیده نمیشه و کاملا آن تایم تم زمستونیش رو می پوشه و تو مهمونی زمستونی طبیعت شرکت میکنه. 

ذهنم دو سه هفته ای هست که گیر کرده و یا شاید هم گیر داده :) و انگار قصد عبور از این مرحله رو هم نداره. مساله خاصی پیش نیومده و البته همین روتین همیشگی که پر از بالا و پایین هست دقیقا چیزی هست که ذهنم بهش گیر داده! دارم به این فکر میکنم که کاش ساعت درونی من هم خودش اتوماتیک از این فصل عبور میکرد و وارد فصل جدید می شد. تم فصل جدید رو رعایت می کرد و همونقدر آن تایم بود و دقیق بود!

 

هر وقت تو این موود گیر میکنم سعی میکنم نگرانی ها و دغدغه هام رو بنویسم و بعدش انگار که ذهنم آزاد بشه راحتتر برمیگردم به حالت مهربانی با خود. این دفعه هم نوشتم ولی گیر این دفعه عمیق تر هست. البته از یافته های جدیدم این هست که وقتی مشکلات گوارشیم  در حالت فعالش قرار داره می تونه موود روحیم رو تحت تاثیر قرار بده. از بس که همیشه در اوج استرس و فشار روانی و تنشهای روحی - روانی می رفتم تو حالت اکتیو نمی تونستم تشخیص بدم که از اون طرفش هم ممکنه! ولی بازم با این وجود دلم به خودم رحمش نیومد و همچنان از هر فرصتی برای خودتخریبی از نوع خشن استفاده میکنه.  

 

حس انفعال دارم. حس اسیر. میخوام این چرخه ای رو که سالهاست توش گیر کردم بشکنم ولی دستم کوتاهه! و این باعث میشه از خودم شاکی باشم! و مساله اینجاست که نمی تونم خودم رو توجیه کنم که وقتی در چیزی نقشی نداری شاکی بودنت هم تاثیری نداره و اتفاقا اثر معکوس هم داره در بقیه چیزهایی که دست خودم هست. 

 

واقعا نمی دونم هدفم از انتشار این یادداشت چی میتونه باشه و چرا نمیخوام نگهش دارم جزو یادداشت منتشر نشده ! فکر کنم قبلا هم اینجا نوشتم از تاثیرات مهاجرت بر روی خلق و خوی من این هست که به اندازه گذشته از بیان مشکلاتم واهمه ندارم و کمی برونگرایی دیده میشه در مسایلی که قبلا شبیه رازهای مگو برایم بوده اند!

 

یه چیزی رو یه مدت بود حواسم بهش نبود ولی پست اخیر محبوب باعث شد بهش فکر کنم این هست که به اندازه یک درصد هم نمیخوام به گذشته فکر کنم. شاید هم این فرار از گذشته از ترسم هست.  از مرور خاطراتی که برای بقیه حالت نوستالژیک و شیرین داره هیچ حس مثبتی نمیگیرم. شاید می ترسم اگر خوب دقت کنم به تصمیم هام و عملکرد گذشته م کلی باگ توشون پیدا بشه ولی خب بشه. کی میتونه برگرده و گذشته رو اصلاح کنه. همه تلاش من سالهاست روی حال هست و خب تو این تمرکز تا حدود زیادی موفق بودم ولی نمی فهمم چرا نمی تونم ذهن انتقادگرم رو خاموش کنم و قدم های مثل همیشه کوچیکم رو بردارم.  اصلا شاید هم بهتر باشه همه چیز رو بندازم گردن کرونا و کسالت فکری ناشی از زیادی تو خونه موندن :))

۸ نظر ۲۸ خرداد ۹۹ ، ۱۶:۳۴
صبا ..

دارم کتاب "کی" یا همون when  رو میخونم. یه جایی از کتاب نوشته نقل به مضمون: دیگه اون دوره ای که کسی که ۳-۴ ساعت در شبانه روز میخوابید و پرکار بود برای ما قهرمان محسوب می شد گذشته! معلوم نیست اون آدم چه تصمیم های غلطی گرفته بر اساس این ساعت خوابش! و الان مطالعات نشون میده که خواب کوتاه بعدازظهر و یا سبک کاری ال و بل چقدر می تونه موثرتر باشه و به تصمیم های بهتر و بازدهی بهتر منجر بشه.

 

------------

۵-۶ ماه پیش که اومده بودم ایران وقتی که می گفتم الان استرالیا تابستون هست یه عده تعجب می کردن که چه جالب! الانم یکی دوبار چند تا عکس پاییزگونه رو این ور و اون ور گذاشتم و کامنت گرفتم که مگه اونجا پاییز هست؟! و البته بخاطر این مساله جاهایی که مخاطب بیشتری داشتم عکس پاییزی رو به عمد به اشتراک گذاشتم تا عده بیشتری متوجه بشند استرالیا تو نیمکره جنوبی هست و تو نیمکره جنوبی فصل مخالف نیمه کره شمالی هست.

 

هیچ کدوم از آدمهایی که ازم پرسیدن مگه اونجا پاییز هست بی سواد نبودن و همه شون تو حرفه و شغل خودشون آدم های موفقی هستند ولی خب هیچ وقت براشون (بعد از دوران ابتدایی که تو جغرافی خونده بودیم فصل ها تو نیم کره های مختلف متفاوت هستند) این مواجهه پیش نیومده بود.

 

 قطعا عکس ۴ تا برگ زرد و قرمز چیزی نیست که من بخوام باهاش پز بدم و اگر بخوام با عکسی پز بدم و یا زیبایی جایی رو به رخ بکشم ۴ تا عکس قبل و بعد از اون برگ ها تصاویر خیره کننده تری هستند :)

-----------

اینکه اینجا کلا از نکات مثبت زندگی اینجا- برخوردهای آدم ها و یا مثلا مدیریت شون تو دوران کرونا نوشتم و می نویسم هم از قاعده همون برگ های پاییزی پیروی میکنه.

 

من نه قصد دارم شادی و خوشحالی و آسایش و آدمهای خوب دور و برم رو به رخ بکشم نه قصد دارم تبلیغ مهاجرت کنم و نه قصد دارم کشورم رو تخریب کنم.  من فقط می خوام از تفاوت های اکثرا مثبت بگم تا جاهایی که داره زاویه دید خودم وسیع تر میشه زاویه دید ۴ نفر دیگه هم کمی دستکاری بشه. 

 

چیزی که من تو کشورم و بین اطرافیانم دیدم زن خوب و نجیب امروزی زنی هست که بره سرکار و پابه پای شوهرش کار کنه حامله بشه زایمان کنه بچه ش رو شیر بده و تا اونجایی که جانی در بدن داره خودش رو فدای بچه ش کنه و  خودش رو واسه شوهرش خوشکل کنه و غر نزنه  و غذاش همیشه آماده بشه خونه ش همیشه مرتب باشه تا شوهرش لطف کنه بره سرکار و بیاد و بهش خیانت نکنه. حالا  اینکه هر از گاهی آشغالها رو ببره بیرون و بچه رو دو تا تاب هم بده و ماهی یه بار ظرفهای تو ماشین ظرفشویی رو در بیاره تبدیلش میکنه به شوهر ایده آل.

 

من به جامعه سنتی و مردسالار ایرانی کاملا واقفم. می فهمم که اگر خیلی از زن ها این کارها رو نکنند خیلی از زندگی ها دوامی نمیاره و همین جوری هم که آمار طلاق مون بالاست دیگه اون موقع سنگ رو سنگ بند نمیشه! 

 

ولی میخوام بگم اگر من نوعی این کارها رو میکنم و جواب داده تو زندگیم و من باهاش خوشحالم خودم رو قهرمان ندونم و براساسش اونی که این کارها رو نمیکنه لوس و وابسته و تنبل نخونم. یه بار دیگه برگردیم به پاراگراف اول نوشته ام. یه زمانی که اونی ۴ ساعت در شبانه روز میخوابید قهرمان بود ولی مطالعات نشون داده اون سبک زندگی صحیح نیست. سبک زندگی خیلی از ماها صحیح نیست. اینکه من همه کارهای زندگی خودم رو به تنهایی انجام میدم نباید باعث افتخار من باشه این نشون از ضعف من تو یه قسمت دیگه س. البته اینکه توانایی مدیریت شرایط بحرانی رو داشته باشیم یه مبحث جداست.

 

هدف من از نوشتن و مثال آوردن این هست که یاد بگیریم تو زندگی مون به تعادل برسیم. کی می فهمیم تعادل کجاست وقتی از دو سر محور اطلاع داشته باشیم. وقتی سبک های مختلف زندگی رو دیده باشیم. وقتی بتونیم بپذیرم غیر از اون چیزی که ما یاد گرفتیم و ایمان داریم (ایمان به معنای واقعی ایمان و اعتقاد ایدیولوژیک) درسته روش های دیگه ای هم هست که اتفاقا لازم نیست اینقدر ما تحت فشار باشیم.

بارها و بارها از دوستانم و فامیل و ... شنیدم که من زن یا مادر خوبی نیستم چون فلان کارها رو نمیکنم یا مثلا ماشالله فلانی بدون کمک و دست تنها دو تا بچه رو بزرگ کرد درس خوند و سرکار رفت و ... 

من اینجا می نویسم تا یاد بگیریم خودمون و دیگران رو براساس معیارهایی که هیچ پشتوانه علمی نداره و فقط براساس آموزه های سنتی هست قضاوت نکنیم و برچسب های موفقیت و شکست مون رو محتاطانه تر چه در مورد خودمون و چه در مورد دیگران بکار ببریم.

 

و البته نه اینکه الان من دارم برچسب هام رو درست و بجا بکار می برم. من هم دارم یاد میگیرم. خیلی جاها می فهمم چقدر اسفناک فکر میکنم و خیلی جاها معیارهام ۱۸۰ درجه در حال تغییر هست. 

 

برای من ثبت کردن این تغییرات اهمیت داره و دوست دارم با چند نفر دیگه به اشتراک شون بگذارم بخاطر همین اینجا می نویسمشون. 

 

 

پ.ن: همیشه یه عده استثنا هستند تو همه چیز. مثلا یکی توانایی هاش واقعا بالاتر از میانگین افراد جامعه هست و اگر خیلی کارها رو هم با هم بکنه و ... نه تنها فشاری بهش نمیاد بلکه لذت هم می بره.  من این افراد رو تحسین میکنم ولی من به عنوان نویسنده این وبلاگ یه آدم کاملا معمولی با توانایی های معمولی و البته کلی نقطه ضعف هستم و به نمایندگی از قشر خودم اینجا می نویسم. 

 

۱۲ نظر ۱۳ خرداد ۹۹ ، ۰۶:۵۲
صبا ..

ارتباطم با سوپروایزرهام این روزها به نسبت زیاد هست و اکثرا هم ارتباط نوشتاری هست. 

 

 

امروز متیو ازم پرسید که فلان چیز فلان کار رو انجام میده؟ منم گفتم: نه! (no!) همین!

بعد از اون موقع تا حالا همین جوری عذاب وجدان گرفتم که چقدر من بی مبالات جواب دادم. هیچ وقت تا حالا نشده من ازشون اینجور مستقیم حرف زدن رو ببینم. هر وقت جواب یه چیزی منفی هست خیلی تو زرورق پیچیده شده و بعد بهم تحویل دادن. 

 

 

هری یه پسر ۹ ساله داره. موقعی که مدرسه ها بخاطر کورنا تعطیل شد. ۲-۳ هفته بچه ها کلاساشون آنلاین بود. فرداش اومد گفت من پسرم دیگه مدرسه نمیره و home school هست بخاطر همین ۳ هفته مرخصی پاره وقت گرفتم و بنابراین ساعات جلساتمون تغییر میکنه. حالا سوالی که این وسط واسه من پیش اومد این بود که مگه یه بچه ۹ ساله چقدر واسه درس و مشقش وقت لازم داره آخه؟ مامانش هم هست خب! ولی خب هری معتقد هست که نباید از وقت خانوادش برای کار بزنه! 

 

یه بار هم اون قدیما که هنوز دانشگاه رفتن مد بود :)  ما یه جلسه خارج از برنامه همیشگی داشتیم که نیم ساعت قبلش هری نوشت که من یه مساله اورژانسی خانوادگی برام پیش اومده و مجبورم از دانشگاه برم. بعد تو جلسه بعدی اومد گفت تو محل  کار خانمم یه نفر خودشو از طبقه چهارم پرت کرده بود پایین و  خانمم ترسیده بود و نیاز داشت که از نظر عاطفی من ساپورتش کنم!

 

منم که دانشجوش هستم این ساپورت ها که شامل وقت گذاشتنش واسم و اینکه حواسش باشه ناراحت نشم از چیزی! یا اگر از چیزی ناراحتم تلاش کنه که هم حسی کنه رو میگیرم. 

 

واسه این چیزهاست که وقتی یه نه خالی میگم عذاب وجدان میگیرم که رفتارم درست نبوده! البته من تقریبا هر روز یه مدل سوتی دارم :| 

 

۱۱ نظر ۰۸ خرداد ۹۹ ، ۱۳:۵۵
صبا ..

یه مدت درست و حسابی اینجا ننوشتم رشته کلام از دستم در رفته و نمی دونم باید از چی بنویسم عملا !!

 

اول اینکه از دوشنبه هفته پیش دیگه تنها نیستم و جنی اینا برگشتن خونه :) 

 

از اوضاع کرونا و محدودیت هاش هم تقریبا از اول جون اوضاع به حالت عادی برمی گرده یعنی مثلا رستوران ها و ... می تونند تا ۵۰ تا مشتری داشته باشند و یه سری از شرکت ها هم گفتند کارکنانشون از یکی - دو روز هفته شروع کنند برگشتن به سرکار. 

مدرسه های دولتی هم تو ایالت ما از فردا به طور کامل برقرار میشن. البته کلاس ۱۱ و ۱۲ از دو هفته پیش کامل برقرار بودن. 

دانشگاه ما ترم بعد رو هم قرار هست آنلاین برگزار کنه ولی کتابخونه و جاهای عمومی دیگه رو باز کردن و البته کلاس هایی که آزمایشگاه دارن رو حضوری برگزار میکنند و هنوز هیچ حرفی از برگشت ما به دانشگاه نیست. 

 

تو ایالت ما  سفر درون ایالتی به هر دلیلی (کاری و تفریحی و ... ) مجاز شد و مرز بین ایالت ما و ویکتوریا (ملبورن) باز هست. احتمالا برای تعطیلات زمستانه مدارس که میشه آگست سفر داخلی کلا تو کل کشور برقرار میشه. 

 

 

از همون هفته ای که میشد دو تا مهمون داشته باشیم من و دوستام هر هفته تونستیم همدیگرو ببینیم و برنامه های مفرح مون رو دوباره از سر گرفتیم :) که واقعا بسیار تاثیر داشته در انگیزه جهت ادامه حیات :) چند روز پیش داشتم فکر میکردم زندگی ما شده شبیه این فیلم و سریال خارجی ها که فقط توش دوست وجود داره و نه خانواده و فک و فامیل. به قول زهرا زندگی ما مثل یه سریال می مونه که ما بازیگرهای اصلیش هستیم و به عده بازیگر مهمان و گاهی سیاه لشکر هم تو هر قسمت داریم:) 

 

اینجا پاییزش خیلی پاییز نیست. چون اکثر درخت ها همیشه سبز هستند و شاید فقط ۱۰٪ درختها برگهاشون زرد میشه و می ریزه. خوشبختانه یکی شون جلو پنجره اتاق من هست و کمی می تونم پاییز رو حس کنم. و اینکه امسال خدا رو شکر تو پاییز هم بارندگی داشتیم و البته اینجا ما بادهای خیلی شدید داریم که تازه بادهای سیدنی نسبت به ملبورن یا مثلا نیوزلند هیچی نیست گویا!!

 

خونه های اینجا معمولا سیستم گرمایش مرکزی ندارند و مثلا من باید تو اتاقم بخاری برقی روشن کنم. که با توجه به هرینه زیاد برق مقرون به صرفه نیست. پارسال که من فقط شب ها خونه بودم راهکار من این بود که پتو برقی استفاده کنم و مشکل خاصی هم نداشتم. امسال هم که از خونه کار میکنم روزهایی که هوا آفتابی هست بخاری رو روشن میکنم (خونه ما پنل خورشیدی داره) که البته کفایت هم نمی کنه و دوباره از کمک پتوبرقی استفاده میکنم و بعد از اینکه یه سویشرت می پوشم پتو برقی رو از زیر دستام دور خودم می پیچم (یه چیزی تو مایه های نیمه قنداق) و بعد میشینم رو صندلی :)  دمای هوا هم الان در سردترین ساعات روز  ۹-۱۰  هست :)  بعد من فکر می کردم من فقط سرمایی ام. البته می دونستم که بین دوستان ایرانی م تازه من گرمایی شون هستما :) و اینکه خونه ما به دلیل بزرگی زیاد اصلا قابلیت گرم کردن نداره.  تا اینکه چند روز پیش دوست اهل جمهوری چک ام یه عکس از خودش قبل از شروع کار از خونه (تو آپارتمان هم زندگی میکنه) گذاشته بود. پتوش دقیقا مدل پتوی من دورش پچیده شده بود و البته پتوی عادی بود ولی کلاه و شال گردن هم داشت :))  

 

پنج شنبه ظهر یه جوری شد که یه دو ساعتی با جنی در مورد مسایل خانوادگی شون حرف زدیم. وقتی در مورد بچه های جاناتان و احساسی که بهشون داره حرف می زنه من از خودم خجالت می کشم. اینقدر روح این زن بزرگ هست و اینقدر مهربونه که حد نداره.  

کلا حس میکنم بخاطر محیط به شدت رقابتی و تا حدودی یک دستی که توش بزرگ شدم یه بخش هایی از خصوصیات اخلاقی م نتونسته درست پرورش پیدا کنه.  اینجا که اومدم باگ های شخصیتم و حتی اخلاقیم خیلی خوب و آزادنه جلوم رژه میرن :|  حس میکنم از تمام ابعاد زندگی قبلا تو یه محیط یکنواخت بودم همونی که بهش میگن echo chamber ولی الان پژواکی برای کارهام نمی بینم و خب چیزی که می بینم هم اونقدرا قشنگ نیست و پر از باگ هست :|

 

 

خوبه اولش نمیدونستم باید از چی بنویسم و اینقدر نوشتم :) 

کلا خوبی نوشتن همین هست که وقتی شروع میکنی خودش دستت رو میگیره و می بره جلو :) 

۶ نظر ۰۴ خرداد ۹۹ ، ۰۴:۴۲
صبا ..