غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۸ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

تا کی به تمنای وصال تو یگانه   اشکم شود، از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه   ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه
رفتم به در صومعهٔ عابد و زاهد   دیدم همه را پیش رخت، راکع و ساجد
در میکده، رهبانم و در صومعه، عابد   گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
یعنی که تو را می‌طلبم خانه به خانه
روزی که برفتند حریفان پی هر کار   زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار
من یار طلب کردم و او جلوه‌گه یار   حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار
او خانه همی جوید و من صاحب خانه
هر در که زدم، صاحب آن خانه تویی تو   هر جا که روم، پرتو کاشانه تویی تو
در میکده و دیر که جانانه تویی تو   مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
مقصود تویی، کعبه و بتخانه بهانه
بلبل به چمن، زان گل رخسار نشان دید   پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید
عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید   یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید
دیوانه منم، من که روم خانه به خانه
عاقل، به قوانین خرد، راه تو پوید   دیوانه، برون از همه، آیین تو جوید
تا غنچهٔ بشکفتهٔ این باغ که بوید   هر کس به زبانی، صفت حمد تو گوید
بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه
بیچاره بهایی که دلش زار غم توست   هر چند که عاصی است، زخیل خدم توست
امید وی از عاطفت دم به دم توست   تقصیر خیالی به امید کرم توست
یعنی که گنه را به از این نیست بهانه

شیخ بهایی

 

پی نوشت : فردا روز عرفه است.

 

۳۱ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۰۹
صبا ..

شدیدا نیاز به همفکری دارم و کسی هم نیست که کمی دغدغه های من را درک کند، یعنی این هفته اینقدر امیدوار، ناامید، امیدوار شدم ، اینقدر نوسان داشتم که از شدت این نوسان می شد برق تولید کردچشمک

چند روزه قراره برم تو دفترم که نقش پستوی غار تنهاییم رو داره بنویسم و با خودم همفکری کنم و شرایط رو آنالیز کنم ولی خب شدیدا دلم می خواست یه نفر به حرفام گوش کنه و از اونجایی شدت نوسانم هم زیاده اگر شروع کنم به حرف زدن بغض میکنم!!

بالاخره تصمیم گرفتم کمی از شرایطم اینجا بگم. ان شالله که فرجی میشه.

از مدت ها پیش من برنامه ریزی کرده بودم و مصمم بودم که امسال واسه دکتری دانشگاه های آمریکا اپلای کنم. همه ی این بدو بدو ها هم واسه این بود که من به ددلاین امسال برسم و از اونجایی که شدیدا دلم می خواد که از یه دانشگاه با رنک خوب پذیرش بگیرم، آماده کردن مقدماتش کلی زمانبر و انرژی گیر هست و حالا که تقریبا دو ماه مونده به ددلاین های موردنظر من یک عالمه از برنامه هام عقبم. هنوز امتحان تافل ثبت نام نکردم و اصلا اون تاریخی که من می خوام معلوم نیست جایی باز بشه یا نه!! واسه امتحان جی آر ای اصلا آمادگی ندارم و کلا مطالعه زبانم این روزها تقریبا نزدیک به صفرهنگران و البته اعتماد به نفسم هم همین طور!! وضعیت مقاله هام نامعلومه و نمی دونم تا دسامبر می تونم جوابی ازشون بگیرم یا نه. از اون طرف توی ریوایز مقاله سومی یه گیری افتاده که روان منو کاملا پریشان کرده و هیچ کسم نیست که کمکی کنه و بدجور انرژی و وقتم رو گرفته. استاد2 داره میاد ایران و قاعدتا همفکری شون به دلیل مشغله بسیار زیاد کمتر میشه، از اون طرف استاد2 اصلا دوست نداره من واسه آمریکا اپلای کنم و شدیدا تمایل داره من برم سرزمین کانگوروها پیش خودش. و این یعنی من نمی تونم خیلی روی همکاریش حساب کنم. وضعیت آزادسازی مدرک لیسانس و ارشدم پا در هواست!! از یه طرف دیگه همش این میاد تو ذهنم که کجا می خوای بری!! بشین اینجا زندگیتو بکن!! ولی وقتی که فکر میکنم با موندن اینجا و توی این اداره هر روز دارم به فسیل شدن نزدیک میشم دوباره انگیزه هام زنده میشه و میگم سختی کشیدن ارزش داره تا توی این لجنزار!! کار کنم و اینکه من هنوز مکاتبات با اساتید اون طرف و شروع نکردم و اصلا نمی دونم شانس پذیرشم در چه حدی هست. 

یعنی من می تونم تا اول دسامبر به این اوضاع سر و سامون بدم و دو تا نمره به درد بخور زبان بگیرمسوال

 همش هم از خودم خجالت می کشم که به خاطر مسائل اینجوری اینقدر آشفته هستم. 

 خدایا اهدنا صراط المستقیم.

 

دو روز بعد نوشت: امتحان تافل ثبت نام کردم، دقیق دقیق همون تاریخی که می خواستم و تو سنتر دانشگاه خودمون.هورا خدایا خیلی مرسی.

۲۶ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۰۷
صبا ..

- همیشه می گفت هر زمان کاری داشتی یا کمکی از من بر می آمد حتما بگو، ایمیل زده ام که انگار وقت آن است که از کمکتان استفاده کنم بعد از چند روز جواب می دهد در سفر بودم ببخشید و بفرمایید و وقتی مجددا ایمیل می زنم هیچ جوابی دریافت نمیکنم!!

 

- ایمیل می زند که فلان چیز چطور شد، جواب میدهم، اما جوابم خوشایندش نیست، و دیگر هیچ ایمیلی دریافت نمیکنم انگار که من مقصر باشم!!

 

همین دو مورد کافی است برای اینکه بنویسم یادم باشد گاهی آدم ها بدجور روی حرف هایی که بهشان می زنیم حساب میکنند، وقتی جوابشان را نمی دهیم بدجور  توی ذوقشان می خورد، یادم باشد مراقب تعارف هایی که میکنم یا قول هایی که به آدم ها می دهم باشم. گاهی آدم ها بدجور روی تک تک کلماتمان حساب می کنند آن هم در زمان های اورژانسی زندگی شان. 

 

پی نوشت: استاد2 دارد می آید ایران و من اصلا از این بایت خوشحال نیستم ، ایران آمدن همانا و کیفیت ارتباط پایین آمدن نیز همانا هر چند که کمیت ارتباط معمولا افزایش می یابد!

۲۵ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۰۵
صبا ..

دلم برای خودم می سوزد در این مدتی که اداره ای شده ام یک ثانیه (دقیقا و بدون هیچ اغراقی) مرخصی هم برای استراحت یا تفریح نگرفته ام، تمام مرخصی هایم برای بدو بدو بوده، یا فلان بلا را سر فلان مقاله بیاورم و یا کارهای اداری !! هنوز هم این رشته سر دراز دارد نگران دلم مسافرت بدون دغدغه می خواهد که از ترس کمبود مرخصی و کمبود زمان فعلا ترجیح میدهم بهش فکر نکنم. دلم خیلی چیزهای دیگر هم می خواهد ولی فعلا وقتش نیست!! گاهی که الان هم یکی از ان گاهی هاست می گویم بی خیال همه چیز دختر جان، بشین و زندگیت را بکن، الکی چرا برای خودت دردسر درست میکنی، فقط چشم هایت را ببند تفاوت ها و رانت ها و دزدی ها و پارتی بازی ها را نبین، علاقه ها و پتانسلیت را نادیده بگیر، علاقه های جدید بساز، تو هم خاله زنک شو!! و مثل بقیه از رفتارهای خاله زنکی لذت ببر!! اصلا لذت نبر چشم هایت را فقط ببند از داشته هایت لذت ببر!! از تنهاییت!! از همه چیزهایی که فکر میکنی حقت است بگذر و قانع باش!! شاید لذت زندگی در همین گذشتن ها باشد!! در همین قناعت ها!!  دقیقا می دانم که سال آینده اگر همه این دویدن ها به نتیجه برسد (ان شالله می رسدلبخند) باز هم دچار این یاس فلسفی می شوم که چه کاری بود که من کردم و شاید بهتر بود نمی دویدم و فقط چشم هایم را می بستم. چشم بستن اما سختتر از دویدن است، سختتر از به دوش کشیدن سنگینی تصمیم های سردوراهیست. منی که اینقدر مصمم بودم چرا به چشم بستن فکر میکنم؟ منی که از لحظه های زندگیم به این خاطر لذت می برم چون فکر میکنم در حال تلاش برای مفید بودنم، برای به دست آوردن حقم!! حالا شک کرده ام به آنچه حقم است، به آنچه مفید است، به تعریف لذت! به تعریف حق!! به تعریف مفید!! نه! شک نکرده ام! فقط کمی خسته ام ، فقط کمی!  واقعیتش این است فقط همین یک راه هست، دو راهی چشم بستن و چشم باز کردن است. خب مسلم است که چشم باز کردن درست است. 

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم

موجیم که آسودگی ما عدم ماست

۲۲ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۲۶
صبا ..

قبل تر ها همیشه فکر میکردم که کسی که به بیماری مبتلا شده و می داند مثلا تا یکسال دیگر بیشتر زنده نیست خیلی خوش به حالش هست از اینکه هم خودش و هم اطرافیانش برای مرگش آماده می شوند. تا چند مدت پیش که طی چند روز خبر فوت افرادی را شنیدم که در خواب ایست قلبی کرده اند و بدون هیچ مشکلی و یکباره چراغ زندگی شان خاموش شد. خیلی جدی به نوع مردنم فکر کردم به اینکه اگر منوی مرگ باز بود آیا مرگ ناگهانی و یکباره را انتخاب میکردم؟ مجددا استرس گرفتم پس کارهایم چه؟ خانواده ام گناه دارند؟ من هنوز آمادگی ندارم. ایست قلبی برای پیرها خوب است نه من!! بعد فکر کردم  یعنی من اگر سرطان بگیرم و به سرطان یا مرض مشابه بمیرم کارهای عقب مانده ام دیگر عقب نیستند؟ خانواده ام راضی اند؟ مطمئنی هر روز صبح و شب با خدا کشتی کج نمی گیری که چرا من؟!! اصلا بین آن همه درد می توانی کارهایت را انجام دهی؟ هیچ وقت دوست نداشته ام به تصادف بمیرم.  فکر کردم و فکر کردم. به اینجا رسیدم که هیچ فرقی ندارد!! من در حال تلاشم، در مسیری که فکر میکنم صحیح است، اینکه کجای این مسیر سوت پایان به صدا در بیاید چندان مهم نیست، چون این مسیر خط پایان مشخصی ندارد! به فرض که یکسال قبل از مرگ حتمی ام دانستم که قرار است بمیرم آیا راهم را عوض خواهم کرد؟ مگر شب امتحان است یا قرار است کنکور بدهم که یک سال و تلاش و پرداختن به کارهای عقب مانده جواب بدهد و سرنوشتم را عوض کند؟ مگر کارها تمامی هم دارد؟ این تمام شد یکی دیگر!!  اصلا تو فکر کن که حالا سرطان گرفته ای و 6 ماه بیشتر زندگی نمیکنی، حتما که نباید درد بکشی و هزینه کنی و خون به دل خانواده ات شود، توی این فرصت 6 ماهه چه می کنی؟ 

اینقدر سوال های اینچنینی از خودم پرسیدم تا راضی شدم که از منوی مرگ ایست قلبی را هم انتخاب کنم. اما واقعیت اساسی تر این است که خوشحالم که منو باز نیست که هر چه از دوست رسد نیکوست. 

 

اگر روزی روزگاری، اینجا بدون خداحافظی و اطلاع قبلی بیش از یک ماه بروز نشد حلال بفرمایید.

۱ نظر ۱۷ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۲۵
صبا ..

تمام و کمال تقوا این است که آنچه را نمی دانی بیاموزی و بدانچه می دانی عمل کنی.

پیامبر (ص)

 

پی نوشت: منبعش پورتال اداره مون. بالاخره اداره مون به یه دردی خورد

 

بعدتر نوشت: در راه بازگشت ذهن محترم می خواند:

تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست

راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدشگاوچران

۱۴ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۲۳
صبا ..

بی تو به سامان نرسم ای سر و سامان همه تو

ای به تو زنده همه من ای به تنم جان همه تو

من همه تو

تو همه تو

او همه تو ما همه تو

هر که و هرکس همه تو

این همه تو آن همه تو …

من که به دریاش زده ام تا چه کنی با دل من

تخت تو و ورطه تو ساحل و طوفان همه تو

ای همه دستان ز تو و مستی مستان ز تو هم

رمز میستان همه تو راز میستان همه تو

شور تو و آواز تویی

بلخ تو شیراز تویی

جاذبه شعر تو و جوهر عرفان همه تو ..

بی تو به سامان نرسم ای سر و سامان همه تو

ای به تو زنده همه من ای به تنم جان همه تو

من همه تو

تو همه تو

او همه تو ما همه تو

هر که و هرکس همه تو

این همه تو آن همه تو …

 

حسین منزوی

 

پی نوشت: همیشه فقط به تیتراژ پایانی سریال تنهایی لیلا می رسم که به نظر کافی

 میاد. 

۰۹ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۲۲
صبا ..

از عید فطر به این طرف هفته ای یک عدد نامزدی و تولد و عروسی و مهمانی های این مدلی دعوت بودیم خدا را شاکرم بابت شادی فامیل (هر چند همه اش مربوط به یک خانواده بود! چشمکخلاصه که آهنگ سلیمو سلیمو نیشخند دست از سر ذهن من بر نمی داشت، تا اینکه دیشب رفتیم کنسرت شهرام ناظریلبخند و روحم آرام گرفت و از شر این آهنگ های بندتمبانی+ نجات یافتم. شکراً لله.

از جمعه هفته پیش تا پریروز شده بودم کلکسیون بیماری ها، سردرد، سرگیجه، تهوع، سرماخوردگی، معده درد شدید، تاری دید، و شدیدا می ترسیدم که مشکلات دوسال قبلم تکرار بشه که خدا رو شکر از همه دردها سربلند بیرون اومدم. لبخند

شماره چشمم 2.5 برابر شده، این پیشرفت عظیم رو که فقط طی 8-9 ماه اتفاق افتاده و حاصل تلاش های خودم به تنهایی و بدون کمک هیچ اجنبی هست رو به خودم صمیمانه تبریک میگم. باشد که در سایر عرصه های زندگی نیز با چنین سرعتی بدرخشملبخند

 

* شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا

بر منتهای همت خویش ان شالله کامران خواهم شدلبخند 

 

+ : پی نوشت: تنبان صحیح هستا ولی ما قلب به میم را در کلمات این شکلی در نوشتارمان هم لحاظ میکنیم. دیکته خودتان ضعیف استنیشخند

۰۶ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۲۱
صبا ..