غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «طنز» ثبت شده است

دیدید این لات و لوت ها الکی تو کوچه خیابون با این و اون گلاویز میشند و گرد و خاک میکنند و فحش میدن و دعوا راه می اندازن ولی یه کار ساده رو تو خونه انجام نمیدن و همه تو خونه از دستشون شاکی هستند. یا وقتی میرن جایی  خواهر یا مادر یا همسرشون  مدام نگران هستند که باز دوباره شر راه نیافته و الکی غیرتی نشند و نخوان به یکی گیر بدن! 

من خودم فقط تو فیلم ها دیدم! :)  البته نمونه امروزی شون رو خیلی دیدم ها! این پسرهایی که میرن باشگاه و عضله می سازند و ... هیکل ها اصلا خفن! ولی یه نونوایی محض رضای خدا برای مادرشون نمیرن! و فقط تخم مرغ آبپز و رژیم و دردسرشون واسه اعضای خانواده هست.

حالا سیستم ایمنی بدن منم رفتارش دقیقا عین همون لات و لوت های قدیمی هست!! جایی که بهش ربطی نداره میره دعوا و چاقوکشی و عربده کشی :| و خون و خونریزی هم راه می اندازه ها! یعنی به فحش خالی هم قانع نیست! و من هر سری با هزار تا بدبختی و آبروریزی باید آرومش کنم و بیارمش تو خونه! هی قربون صدقه ش برم و خرش کنم که تو بزرگی تو کوتاه بیا و اصلا همه دنیا غلط کردن و شکر خوردن تو آروم باش :|  بعد جاهایی که من لازمش دارم عین خیالش هم نیست! :( یعنی جلوی یه سرمای ساده  هم واسه من نمی ایسته! اصلا تا سرما میاد خودش زودتر میره زیر پتو میخوابه و به عمد خودش رو میزنه به خواب! دیگه ویروس و باکتری که اصلا اسمش رو نیارید! تا اسمشون رو بشنونه تا چند روز میره خونه نوچه ها و رفقاش و حتی شبا واسه خواب هم نمیاد! اصلا حتی به من هم خبر نمیده کجا میره! من خودم دست تنها باید وایسم جلوی ویروس و باکتری و از اون طرفم هی دل نگران باشم که باز ایشون کجا سرش مشغوله و عملا داره دردسر جدید درست میکنه و هی منتظر باشم یکی واسم خبر از شاهکاراش بیاره :|  

واقعا این رسم مرام و معرفت و لوطی گری هست؟!‌ :|  درسته که کسی با مادر جوونش اینجوری رفتار کنه؟‌ :)) اصلا من غریبه! همسایه! این طرز رفتار درسته واقعا؟‌!!  

 

۱۴ نظر ۰۲ تیر ۰۱ ، ۰۴:۱۷
صبا ..

من هر وقت فکر میکنم خمیردندونم داره تموم میشه و به لیست خریدم خمیردندون اضافه میکنم تا دو ماه سراغ اون خیردندون جدیده نمیرم. چرا؟ چون خمیردندون قبلیه هنوز جواب میده.

بعد واسه خودم مثال می زنم تو هم خمیردندونی :) هر وقت فکر میکنی داری تموم میشی هنوز کلی دیگه می تونی ادامه بدی :)

یه موقع هایی هم برای اینکه انگیزه بدم به خودم میگم به این خمیردندون نگاه کن. تو دو ماه پیش ازش ناامید شده بودی. تو چت کمتره!؟ تو هم خمیردندون باش. تموم شده ولی هنوز هم پاسخگو هست :) 

 

حالا این سری سر شامپو هم همین اتفاق افتاد. شامپو رو من آنلاین می خرم واسه همین حس کردم اگر همون روز که بحران رو حس کردم نخرم بعد یه روز میاد که بی شامپو می مونم و حالا کو تا شامپو برسه‌:) نشون به اون نشون که اولا امروز سفارش دادم - فردا عصر شامپوها تو اتاقم بودن (از پست بعید بود واقعا!). دوما از اون روز تا امروز دقیقا دو هفته می گذره ولی من هنوز دارم از شامپوی قبلی استفاده میکنم. تازه هنوز به مرحله اضافه کردن آب نرسیده :)) 

شما اگر دوست دارید می تونید تو زندگی تون شامپو هم باشید :)  من خودم با خمیردندون بیشتر ارتباط برقرار میکنم :) 

 

امید همه جا هست :) 

۲۲ نظر ۲۷ بهمن ۰۰ ، ۰۴:۵۱
صبا ..

هفته پیش 5 روزش رو مهمون داشتیم از قم و اتاق ما نیمه اشغال بود. صبح ها من که همیشه عجله دارم و دیرم شده! حالا فرض کنید یکی هم تو اتاق خوابیده باشه دیگه چی میشه :)) 

سه شنبه صبح جعبه عینکم رو توی کیفم دیده بودم ولی وقتی رسیدم اداره نبود! معمولا تا سر خیابون اصلی رو با خواهری میام. کلی دعا کردم که اگر افتاده، کف ماشین خواهری باشه و تو تاکسی ننداخته باشم هیچ صدا و خاطره ای هم از افتادنش نداشتم، ظهر که اومدم خونه دیدم رو کمد کنار تختم هست، مامان میگه من صبح پاشدم دیدم رو اپن هست از زنعمو پرسیدم مال شماست گفته نه! ولی من مطمئنم کف سالن بوده و زیرپای یکی له شده و بعد رفته رو اپن!!


چهارشنبه تعطیل بود :)


پنج شنبه لقمه صبحونه م رو جا گذاشتم و البته سرکوچه یادم اومد ولی دیگه دیرم میشد بخوام برگردم.


امروز - شنبه- نزدیک اداره که شدم اومدم پول تاکسی رو بدم دیدم کیف پول ندارم :| هر چی گشتم هم ندیدم! به راننده گفتم واییییی آقا من کیف پولمو جا گذاشتم یه شماره کارت بده به حسابت بریزم! اونم یه کم تعارف کرد و گفت پول لازم داری بهت بدم و ... مسافرم داشت نمیشد بهش بگم بیا در اداره از یکی بگیرم باهات حساب کنم. دیگه شماره کارتش رو داد و رفت و البته علاوه بر پول، دست کلید هم نداشتم :| که حواسم به این یکی بود که واسه ظهر من نمونم و یه اتاق با در باز و بدون کلید! (کیف پول و کلیدم تو یه کیف دیگه بود که پنج شنبه باهاش رفته بودم بیرون)


به نظرتون فردا خودم میرم سرکار؟ یا جا می مونم خونه؟ یا چی؟  :))

۶ نظر ۱۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۹:۲۳
صبا ..

عاشق اون وقتایی هستم که مامانم میاد تو اتاق و من دارم نماز میخونم ولی همچنان سوالش رو می پرسه: 

مثلا  چایی می خوری؟ حالا این رو میشه مثلا یه جوری جواب داد که البته چون در اتاق پشت سر من هست بازم جواب دادن سخته ولی من واقعا نمی دونم در جواب شام چی می خورین وسط نماز باید چی کار کنم؟ :)


-------------------


یا تو اداره ، تو اتاقمون من  فقط خانم هستم، بعد بارها و بارها پیش میاد طرف از در میاد  تو و تو چشمای من زل میزنه و میگه آقای همکارآقا؟!! و دقیقا میشه از تو چشماش خوند که منتظره من بگم بله خودم هستم. 

چند روز پیش بود که من به همکار آقا اشاره کردم  و میگم ایشون هستن و خداییش خنده ام گرفته بود و فکر کنم یه لبخندی هم رو لبم پدیدار شد، بعد طرف یه جوری نگاه میکرد که انگار مثلا من خودم هستم و دارم الکی پاسش میدم :)) 

۳ نظر ۱۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۰۴
صبا ..

به تعداد زیادی افراد دعاگو نیازمندیم. متقاضیان می توانند بسته های انرژی مثبت خود را از طریق سیستم کائنات به آدرس پستی ToRouheSaba@gharetanhaei.ir  ارسال نمایند.

ضمنا یادآور می شود به کلیه شرکت کنندگان در این طرح بسته های انرژی مثبت جهت تسریع در کلیه امور دنیوی و اخروی اعطا خواهد شد.

۱۷ آذر ۹۵ ، ۱۹:۱۹
صبا ..

سوال من از گوگل:

خانم کوچولو چه حیوانی بود؟؟

جواب گوگل:

زید فابریک پسر شجاع بود!!

نیشخندخجالتزبانخجالتنیشخند

پ.ن: خداوند همه ی مریضان اسلام را شفا دهد صلوات.


۲۱ مهر ۹۵ ، ۱۸:۲۲
صبا ..

یک جور ویروس در برخی فایل های word  و البته برخی فایل های PDF  هست که وقتی بازشون میکنی، یادت را به تمام دوستان مجازی و غیر مجازی، تمام ایمیل ها، تمام سایت هایی که عضو هستی، تمام اکانت های شبکه های اجتماعیت، تمام عبادت های عقب افتاده ت، تمام کتاب های نخوانده، تمام آهنگ های دانلود نشده، تمام پرسش هایت از گوگل، حتی مورد داشتیم تمام حمام های نرفته زندگیت می اندازد، و تا به تمامشان سر نزنی و رسیدگی نکنی و به وقت خواب نرسی این ویروس از فعالیت باز نمی ایستد.خنثی

 

تجربه ش را دارید آیا؟

۲۴ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۲۴
صبا ..

فشار روانی بر روی اینجانب کمتر شده و امروز در یک حرکت شیک و مجلسی رفتیم کل کارانه ای را که دیروز به حسابمان واریز شده بود، به دو قسمت نامساوی چشمکتقسیم کرده و دو کارت هدیه برای پدر و مادر محترم ستاندیم. بعدش هم رفتیم گل فروشی و چند شاخه گل دادیم برایمان تزیین کنند. و مهمترین قسمت ماجرا آنجا بود که منتظر اتوبوس بودیم بیاییم خانه ، خانم میانسال بغل دستمان به گل ها نگاه کرد یول و گفت قشنگه، چند خریدیسوال بعد هم یک نیشگون از گل ها گرفت و گفت طبیعی هستاعینک .بعدش یک پیرزن خیلی پیر کنارمان نشست، گفت قشنگه، برای عروسیه سوالخواستگاریهسوال گفتیم بخددااااااااااااااااااا برای مامانمان هست، (کی با سه تا شاخه گل عروسی میکنه ،آخه!!! تازه به این زشتیخنثی ). بعد در را باز کردیم و آمدیم داخل خانه، گل به بغل، سلام میکنیم، مامان میگه: سلا، یعنی میم آخرش را هم نگفتا! بلافاصله کی بهت گل دادهسوال بخخخخخخدددداااا خودم خریدم برای شما، اصلا برای خودم، برای همه مون.

خواستم از این تریبون به اونی که باید گل بخره و نمی خره اعلام کنم، مرد حسابی دیگه شورش رو در آوردی ها. ببین چند نفر معطل تو هستندعصبانی هر کی این پیام رو می خونه دست به دستش کنه تا برسه به دست اونی که باید برسهقلب. والاااااااااانیشخند


۲۱ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۲۲
صبا ..

مکلف شده بودیم که 9 صبح امروز کاری را تحویل دهیم، لذا صبح 5:30 بیدار شدیم و شروع به کار کردیم(البته شروع کرده بودیم، ادامه دادیم!!). هنوز لختی نگذشته بود که اینترنتمان قطع شد و در نهایت ساعت 7:45 جریان الکتریسته به طور کلی دار فانی را وداع گفت !! اما ما ترک سنگر نکردیم و بکار خود ادامه دادیم ساعت 9 بانگ برآوردیم که چون  الکتریسته ای در کار نیست ، امان دهید ما را ! مهلت تا 12 تمدید شد!! اما باتری لب تاپمان تا ساعت 9:20 بیشتر همراهی نکرد و به کما فرو رفت، فرصت را غنیمت شمردیم و به معده مان که لحظه ای آرام نمی نشست رسیدگی کردیم تا شاید برق با ما یاری کند و برگردد اما زهی خیال باطل!! بعد از صرف چاشت مجددا فرصت را غنیمت شمردیم و تنی به آب زدیم تا شاید این بار جریان الکتریسته گذرش به منزل ما افتد اما باز هم زهی خیال باطل!! تصمیم گرفتیم که دخیلمان را به منزل عمه جان  - که یک خیابان آن طرف تر سکنی گزیده اند- ببندیم و این گونه نیز شد. تا ساعت 11:30 مشغول انجام امور بودیم که ناگاه در جستجوی اینترنت شتابان به طبقه دوم منزل عمه جان هجوم بردیم اما با درب بسته مواجه شدیم چرا که عروس عمه  جان منزل تشریف نداشتند. همچون غزال تیزپا لب تاپمان را قاپیده به آن سمت خیابان رفتیم تا شاید از دکان کافی نتی مرادمان را بگیریم که مرد اینترنت فروش گفت سیستم خالی نداریم!! در جواب او گفتیم کابلی از برای ما کافیست آن هم ندارید؟  که با پاسخ مثبتش اندکی از آلام دلمان کاست، کار نا تمام را ایمیل نمودیم و اعلام داشتیم که نیاز به ویرایش دارد در صورت وجودِ زمان، ما را مطلع سازید و نشستیم تا مطلع شویم اما نشدیم از اینرو میل بانک کردیم و شماره ای ستاندیم که 66 نفر بر ما پیشی گرفته بودند!! با منزل تماسی برقرار نمودیم که اگر برق رجعت نموده ما نیز رجعت کنیم اما تلفن بی جواب نشان از عدم رجعت الکتریسته بود!! پیامی بر صفحه نمایش گوشیمان ظاهر شد که تا ساعت 2 وقت ویرایش دارید !! و بدین سان مراد ما پریز برقی شد که در بانک آن را نیافتیم و مجددا به دکان کافی نتی رجوع کردیم و گفتیم این بار کابل نمی خواهیم پریز برق عنایت فرمایید که مرد فروشنده فداکاری نمود لب تاپ ما را به کتری اش ترجیح داد و ما برق دار شدیم که ناگاه مادر تماس حاصل نمود که شتاب کن که دیگر ما هم برق دار شدیم!! ما هم لختی تفکر نمودیم و به کارمان ادامه دادیم وقتی گمان کردیم که آن 66 پیشرو سبقتشان را محقق کرده اند بساطمان را جمع نمودیم و راهی بانک شدیم و از آنجا به بانکی دیگر رفتیم و در نهایت راهی منزل شدیم و کار نهایی را با برق و اینترنت منزل ارسال نمودیم و این بود شرح زندگی تقریبا 5 ساعته ما در شرایط بی برقی!!

۰۸ دی ۹۲ ، ۱۴:۲۸
صبا ..