غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۸ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

پنج شنبه بعدازظهر رفتیم اقلید (شمال استان فارس) و جمعه هم رفتیم تنگ بُراق. هوای اقلید خیلی خوب بود و یه شهر کوچولو با درختان در هم فرورفته که حس دست نخوردگی شهر، حس خوبی رو به آدم منتقل می کرد. خبری از آپارتمان ، خونه های با نمای آنچنانی نبود، پر بود از باغ ، تا حدودی خالی از استرس. 


تنگ براق هم زیبا و البته فوق العاده شلوغ بود. ملت شریف یک باند بسیار بزرگ اورده بودن و با آهنگ های درخواستی کاملا هماهنگ تو آب می رقصیدن! یه چیزی شبیه dancing pool بود! من نمی دونم چرا ملت اینقدر پول میدن میرن آنتالیا!! 


تو راه برگشت هم شالیزارهای بسیار زیبا، چشم و روح رو واقعا نوازش می دادند. خلاصه سفر 29 ساعته خوبی بود.


و البته که من بسیار به این سفر نیاز داشتم. چهارشنبه رو مرخصی گرفته بودم، بهانه ام معده دردم بود و کمی سرگیجه! البته کاملا بهانه بود. چون من دردهای 100 دسی بل!!! از این شدیدتر هم داشتم و سرکار هم رفتم و خم به ابرو هم نیاوردم. به قول همکار خانم از چهره ت که درد داشتنت پیدا نیست! نرفتم چون توان تحمل ریخت !! همکارام تموم شده بود! پنج شنبه هم که رفتم به زور تحمل کردم و میشد فهمید که عصبی هستم.


از خدا که پنهون نیست، از شما هم پنهون نباشه! علاوه بر سوژه های مختلف کاری، بنده همکاران به غایت خنگی دارم! خنگ نه کسی که Iq پایین داره؛ که البته روی بعضی از همکاران آپشنی به اسم IQ اصلا تعبیه نشده! نه اون که EQ پایینی داره! که اصلا EQ تو اداره ما معنی نداره! خنگ یعنی کسی که هر روز اشتباه دیروزش رو تکرار میکنه! هر روز نق های دیروزش رو میزنه و هر روز تلاش میکنه مشکلات دیروزش رو نه تنها حقظ بلکه بیشترش کنه. تو فارسی نمی دونم چی بهش میگن ولی تو انگلیسی میشه practical intelligence . یعنی توقع میره که فردی که مثلا امروز استخدام میشه سال دیگه با امروزش از نظر مهارتهای شغلی فرق داشته باشه و یه چیزهای بالاخره یاد گرفته باشه. حالا اغلب همکاران محترم من کلا کرکره رو کشیدن پایین و فقط  دکمه نق زدن روشون فعاله! نه فقط در مورد مسائل کاری، اجتماعی و ... حتی در مورد مسائل خانوادگی و شخصی شون. خدا بهشون کمک کنه! و خدا به من صبر بده که دستم به خونشون آلوده نشه :)) 


مودم خونه مدت هاست سوخته. منم مدت هاست فقط از اینترنت گوشی استفاده میکنم. 95% کارهام رو کلا با گوشی انجام میدم. مثلا این وبلاگ جدید رو با گوشی ایجاد کرده ام و بجز یکی دو تا مطلب همه رو با گوشی نوشتم و ارسال کردم. فیلم دیدن و کتاب خوندن و وب گردی و فایل های صوتی و ضروری و ورد و اکسل و اینترنت و تماس با فامیل (تلگرام) و آلبوم عکس و دیکشنری و نوت برداری و ... همه با گوشی. حالا دیروز شلوارم خیس بود و گوشیم رو گذاشتم تو جیب شلوارم و وقتی درش آوردم صقحه نمایشش از کار افتاده بود! و حالا من یک صبای بی گوشی و بی اینترنتم. البته اینترنتی فعلی عاریه ای هست. و چقدر بده که عملا بنده گوشی هستم!!


قبلنا صبح ها که بیدار می شدم، تاریخ رو به خودم یادآوری می کردم و حوادث اون روز خود به خود تو ذهنم لود میشد. مثلا یادمه یکبار سوم اسفند بیدار شدم ، یعد عمون تو رختخواب به خودم گفتم عه! امروز روز کودتای رضاخان بوده تو سال 1299 !! بعد خودم خنده م گرفته بود که مثلا ساعت 7 صبح هنوز چشمام باز نشده چی به ذهنم میاد!! حالا امروز صبح اصلا به تاریخ هیچ توجهی نداشتم ولی به هر حال سالگرد کودتای 28 مرداده! من اون بازه تاریخی رو خیلی دوست دارم. (چند سال قبل و بعدش) بعضی موقع ها فکر میکنم که دوست داشتم اون روزها بودم و تجربه ش می کردم. 

۲ نظر ۲۸ مرداد ۹۶ ، ۱۷:۴۰
صبا ..

دست هایم به آرزوهایم نرسید آنها بسیار دورند !

اما درخت سبز صبرم می گوید :

 امیدی هست ؛

 دعایی هست ؛

 خدایی هست ...

۵ نظر ۲۵ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۳۵
صبا ..

تو فیدخوانم صد و اندی وبلاگ است که شاید ۱۰-۱۵ از اونها بدونن که من می خونمشون و خاموش دنبالشون می کنم. انگار که دوره وبلاگ نویسی به سر اومده ؛ پرشین بلاگ هم که ترکید!!! خیلی ها دست کشیدن از نوشتن. 

دلم برای دوست های وبلاگیم تنگ شده؛ حتی برای اونهایی که خاموش می خوندمشون و بهم ایده می دادن و ازشون یاد می گرفتم.

همیشه جزو مراحل شکرگذاریم هست که خدا رو بخاطر آشنایی با دوست های مجازی شکر می کنم. خدایا هر جا هستند به سلامت دارشون.

۶ نظر ۱۹ مرداد ۹۶ ، ۱۵:۱۷
صبا ..
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۵ مرداد ۹۶ ، ۱۸:۱۷
صبا ..

کوئری چست؟

بیان در خواست شما به زبانی شبه انسانی و بدون بیان جزئیات برای بازیابی اطلاعات و دخل و تصرف در پایگاه داده ها!! 


به دنیا که فکر می کنم، به خواست هام، به خواسته های دوستانم، به شرایط موجود، فقط یاد تعریف کوئری می افتم که به شیوه بازیابی اطلاعات هیچ کاری نداریم و فقط با یه عالمه شرایط دلخواه می گی من این اطلاعات رو می خوام. 


شب تولد امام رضاست، جدیدا دارم می بینم چیزهایی که نوشتم و اصلا هم به چه جوری محقق شدنش فکر نکردم و شبیه آزرو بوده؛ انگار از یه راه هایی میشه محقق باشه. 


حضرت دوست مهربان


هستی تو، بزرگترین پایگاه داده ای هست که بشر باهاش سر و کار داره. 


من کوئری هام روی هستی تو ران میکنم. به زبان انسانی. 


قطعا فریم ورک تو پیشرفته ترین فریم ورک موجود هست.


و قطعا زمان پاسخ دهی تو به کوئری های من بر اساس بهینه ترین الگوریتم هاست. و خب مسلم هست که ممکنه کوئری من بهینه نباشه. 


اما بدترین کوئری ها هم جواب می دن و البته فریم ورک های هوشمند خودشون کد را بهینه می کنند و پیشنهاداتی برای بهبود کد دارن و البته که روی هر پلتفرمی جواب میدن.


پس من نه به شیوه پاسخ دهی به کوئری هام فکر میکنم و نه چیز دیگر. تمرکز من روی صحیح بودن کوئری ام هست. 


خودت به شیوه و الگوریتم خودت در سریع ترین زمان ممکن، نتایج کوئری های من را به صورت ویژوال نمایش بده.




پ.ن: معلوم است دلم لک زده برای مباحث تخصصی.

۳ نظر ۱۲ مرداد ۹۶ ، ۲۱:۴۲
صبا ..

سیر نمی‌شوم ز تو ای مه جان فزای من

جور مکن جفا مکن نیست جفا سزای من

با ستم و جفا خوشم گر چه درون آتشم

چونک تو سایه افکنی بر سرم ای همای من

چونک کند شکرفشان عشق برای سرخوشان

نرخ نبات بشکند چاشنی بلای من

عود دمد ز دود من کور شود حسود من

زفت شود وجود من تنگ شود قبای من

آن نفس این زمین بود چرخ زنان چو آسمان

ذره به ذره رقص در نعره زنان که‌های من

آمد دی خیال تو گفت مرا که غم مخور

گفتم غم نمی‌خورم ای غم تو دوای من

گفت که غم غلام تو هر دو جهان به کام تو

لیک ز هر دو دور شو از جهت لقای من

گفتم چون اجل رسد جان بجهد از این جسد

گر بروم به سوی جان باد شکسته پای من

گفت بلی به گل نگر چون ببرد قضا سرش

خنده زنان سری نهد در قدم قضای من

گفتم اگر ترش شوم از پی رشک می شوم

تا نرسد به چشم بد کر و فر ولای من

گفت که چشم بد بهل کو نخورد جز آب و گل

چشم بدان کجا رسد جانب کبریای من

گفتم روزکی دو سه مانده‌ام در آب و گل

بسته خوفم و رجا تا برسد صلای من

گفت در آب و گل نه‌ای سایه توست این طرف

برد تو را از این جهان صنعت جان ربای من

زینچ بگفت دلبرم عقل پرید از سرم

باقی قصه عقل کل بو نبرد چه جای من

۷ نظر ۰۷ مرداد ۹۶ ، ۲۰:۰۳
صبا ..

ساعت ۱۴ است و نشسته ام در محوطه حافظیه و این یادداشت را می نویسم.

آخرین بار یادم نمی آید کی آمده ام حافظیه. توی سال ۹۶ که می دانم نیامده ام. دو ماه است که عزمم را جزم کرده ام که بیایم اما صف طولانی دم در و خستگی منصرفم می کرد. 

البته ترس از تفال به دیوان حافظ هم؛ مثل ترس از دعا کردن درونم رخنه کرده بود. می ترسیدم از چیزی که خواهم شنید که نکند ذره ای ناامیدم کند یا ... .

امروز ولی تصمیم گرفتم منتظر غروب نشوم و مستقیم از سرکار آمدم و چه کار خوبی کردم.

دم در مرد قناری به دست فال فروش یه فال زوری بهم داد.


رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند

چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند

ای صاحب فال: مدتی است که دچار سختی شده ای و روزگار سختی را می گذرانی و صبر و شکیبایی پیشه خود کرده ای و منتظر گشایشی هستی. بر تو بشارت باد که به زودی خبر خوشی بتو خواهد رسید که غم و اندوه تو را کاملا برطرف خواهد کرد و در روزهای آینده روزها و ایامی خوش و طولانی را شروع خواهی کرد. انشاءالله.


اشک توی چشمانم است. به فال نیک می گیرم. فالی که نیتش تمام وجودم بود.

۲ نظر ۰۵ مرداد ۹۶ ، ۱۴:۱۵
صبا ..

عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
همان یک لحظه اول، که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان
جهان را با همه زیبایی و زشتی، به روی یکدگر، ویرانه میکردم
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
که در همسایه صدها گرسنه
چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم
نخستین نعره مستانه را خاموش آن دم ، بر لب پیمانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
که می دیدم یکی عریان و لرزان، دیگری پوشیده از صد جامه رنگین
زمین و آسمان را واژگون مستانه میکردم
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
نه طاعت میپذیرفتم
نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده
پاره پاره در کف زاهد نمایان ، سبحه صد دانه میکردم
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو، آواره و دیوانه میکردم
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان
سراپای وجود بی وفا معشوق را، پروانه میکردم
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
بعرش کبریایی، با همه صبر خدایی
تا که میدیدم عزیز نابجایی، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد
گردش این چرخ را وارونه ، بی صبرانه میکردم
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم
که میدیدم مشوش عارف و عامی
ز برق فتنه این علم عالم سوز مردم کش
بجز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هر فکری
در این دنیای پر افسانه میکردم
عجب صبری خدا دارد !
چرا من جای او باشم
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و
تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد
وگرنه من بجای او چو بودم
یکنفس کی عادلانه سازشی ، با جاهل و فرزانه میکردم
عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد 


رحیم معینی کرمانشاهی

۱ نظر ۰۲ مرداد ۹۶ ، ۱۵:۲۷
صبا ..