غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۹ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

قبل از ماه رمضان بود  که کتاب خواجه ی تاجدار را شروع کردم به گوش دادن، هنوز به گمانم 100 صفحه ای از جلد دومش باقیمانده!! شخصیت آقا محمد خان قاجار شخصیت خاصی است، گاهی آنقدر جمع نقیضین بوده است که آدم می ماند چطور ممکن است که یک آدم اینقدر چندگانگی داشته باشد. 

آمار شکنجه ها و کشتارها و کورکردن هایش آنقدر زیاد و مشمئز کننده است که بعضی از صفخات کتاب را نشنیده می گذشتم. اما یک چیز کتاب روی اعصابم است، اینکه خواجه ی تاجدار فردی مذهبی و مقید محسوب میشده، ضریح حضرت علی با طلای بسیار به سفارش او ساخته شده بوده ، نمازش هچ گاه قضا نمی شده، عزاداری هایش برای امام حسین و احترامش به عزادارن و عزاداری ها جلب توجه کننده هست. 

و همچنان تاریخ در حال تکرار است. دین ما خلاصه شده در دو نخ موی زنان و نماز خواندن در محافل عمومی و عزاداری. هنوز عید غدیر تمام نشده که بساط تکیه های عزاداری محرم به پا شده، همه جای شهر پر از اطلاعیه جلسات روضه و عزاداری. تکیه ها را که می بینم، پارچه های سیاه، پوسترها و تبلیغات خونین دلم می خواهد زار بزنم به حال خودمان، به حال جامعه مان، به حال دینمان، به حال باورهایمان، دلم رخت سیاه می خواهد نه برای حسین که برای مرگ عقل، مرگ صداقت، مرگ غیرت. در گلویم بغضی می نشیند به اندازه تمام دیگ های نذری. مغزم به مرز انفجار می رسد وقتی آمار آش ها و گوشت های خورشت های نذری شان در گینس ثبت می شود. 

دلم باران تند می خواهد، بارانی که حس کنم آسمان هم می گرید به حال من و سرزمینم.

۲۹ مهر ۹۳ ، ۲۰:۲۰
صبا ..

دیشب ساعت 1 بود که یه فایل واسه استاد2 فرستادم و خواستم نظرش رو بگه، همون موقع آنلاین بود و کلی ذوق فرمودند که فایل دقیقا همون چیزی هست که می خواسته و کلی هم تشکر و تعریف کردند، البته همیشه همین طوره وقتی یه کاری کامل میشه، هر چند با تاخیرهای بسیار زیاد من خجالت و هر چند اون کار دقیقا وظیفه من باشه کلی تشکر میکنند.البته بجای خودش هم ایراد میگرند. این تشکراشون و نحوه برخوردشون همیشه باعث میشه من به ادامه کار ترغیب بشم و انگیزه م بیشتر بشه. و از ایرادهایی که اکثرا بجا هستند دلسرد نشم. از اون طرف هم همیشه به صورت عملی یه سری نکات رو رعایت می کنند که به طور ناخودآگاه در دفعات بعدی که من در همون موقعیت قرار می گیرم دقیقا می دونم باید چطوری عمل کنم و اینقدر این آموزش هاشون ظریف هست که با اینکه یه سری مسائل رو وقتی از بیرون نگاه میکنی به نظر خیلی سخت گیرانه و چارچوب دار هست ولی چون نمونه عملیش رو توسط خودشون دیدی انجامش آسون و لذت بخش میشه و البته استانداردهایی که رعایت میکنند باعث شده سطح توقع من بالا بره. 

برای این اینا رو نوشتم که هم حس خوب دیشبم یادم باشه و هم اینکه وقتی در مقام معلم قرار می گیرم، یادم باشه که خیلی از رفتارها بازتاب رفتار خودم هست و حواسم رو جمع کنم که ظریف عمل کنم که بازتابش هم ظریف باشه.

۲۷ مهر ۹۳ ، ۱۶:۱۲
صبا ..

مدتی هست که در هر شرایطی سعی می کنم از دید متریالیستی هم به قضایا نگاه کنم. که اگر من یک متریالیست بودم و خدایی را قبول نداشتم در شرایط حاکم و فعلی بیشتر تلاش می کردم؟ چقدر دنبال مقصر می گشتم؟ وقتی خدایی نباشد که بروی یقه اش را بگیری پس باید یقه چه کسی را بگیری؟! چون اصولا در شرایط مثبت و خوشایند به یقه نیازی نیست و معولا بشر معتقد است که :

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب/مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند

ولی خدا نکند روزی چیزی برخلاف میلش رخ دهد، آن موقع است که تازه آفریدگارش را صاحب حکمت و مصلحت می داند، آن موقع است که گاها یادش می آید اصلا آفریدگاری وجود دارد! جهان بینی م هر از گاهی نیاز به خاک زدایی دارد!!

--

به هدف فکر میکنم، اهداف کوتاه مدت، اهداف بلند مدت، چه می شود که هدف کوتاه مدتی مثل ماشین خریدن، خانه خریدن، مثل ثروتمند شدن، مثل تحصیلات آنچنانی داشتن، فلان جا کار کردن، می شود هدف بلند مدت؟ اصلا می شود همه ی هدف انسان از زیستن؟ چه میشود که وسیله ها تبدیل به هدف می شوند؟ جهان بینی که خاک بگیرد اینگونه می شود، یا ایراد از جای دیگری است؟ تربیت، فرهنگ یا جامعه نقش دارند در این تبدیل؟

۲۴ مهر ۹۳ ، ۱۶:۱۰
صبا ..

12 سال مدت زمانی است که یک کودک بی سواد زمان لازم دارد تا دیپلمش را بگیرد و امروز 10 کیلومتر از متروی شهرمان پس از 12 سال راه اندازی شد و دیپلمش را گرفت.لبخند در این 12 سال بیشتر از والدین یک کودک بی سواد رنج دوران بردیم و خون دل ها خوردیم بس که از راه راست منحرفمان کردند آخ و در کوچه و پس کوچه ها و خیابان های فرعی در سرما و گرما پشت ترافیک ماندیم و البته که این نهضت انحراف از راست همچنان ادامه دارد چشمک تا بقیه فاز اول هم دیپلم بگیرد و پل و تقاطع های دیگر هم از مقطع ششم فارغ التحصیل شوند. 


۱۹ مهر ۹۳ ، ۱۶:۰۷
صبا ..

رابطه صمیمی من و ه (دختر بچه هفت ساله یکی از بستگان) تا جایی پیش رفته که دیروز تمام مدت پیاده روی را برایم درد و دل کرد و از گلایه هاش نسبت به مادرش گفت (با بغض ناراحت). ه دختر بچه فوق العاده تیزی هست که در جمع های خانوادگی به شدت حاضرجواب و مجلس گردان هست اما همین بچه تمام یکسال اول دبستانش را با استرس طی کرد، بدون مادر حاضر نبود در مدرسه بماند و کل سال تحصیلی گذشته مادرش در مدرسه حضور داشت. مشاوره ها و ترفندهای مختلف هیچ کدام افاقه نکرد و ترس بی دلیل دخترک حاضرجواب و جسور باعث دردسر و تعجب شده بود. مادر ه اما یک زن کاملا خانگی است، اهل مطالعه نیست و تمایل دارد با روش هاس سنتی بهترین نتیجه تربیتی را بگیرد. اعتقاد من این است که 90% مشکلات رفتاری کودک تا قبل از سن بلوغ به نحوه تعامل والدین و علی الخصوص رفتارهای مادر بر میگردد. و چیزی که در تمام صحبت های دیروز ه مشهود بود این بود که مادر توقع رفتارهایی را از ه دارد که خودش فرسنگ ها از آن رفتارها فاصله دارد و ه در این زمینه بجز اموزش کلامی هیچ آموزش عملی ندیده است. این توقعات آنقدر زمخت وشدید بیان شده که ه تصور می کرد در نگاه مادر کودک طرد شده، کم هوش، تنبل و دوست نداشتنی است و استرس سقوط جایگاهش بیش از این او را اذیت می کرد. 

به آدم های دور و بر که خوب نگاه میکنم می بینم اکثر افرادی که در تعاملات اجتماعی شان دچار مشکل هستند، اکثر کسانی که دیگران اغلب از آنها فراری هستند افرادی هستند که توقعات یکطرفه دارند. توقع دارند که دیگران  اصولی را در برخورد با آنها رعایت کنند که خودشان در همان موقعیت و جایگاه هیچ توجهی به آن اصول ندارند و شاید تا به حال تجربه رعایت کردن آن اصول را به عمرشان نداشته اند. 

کمی با مادر ه صحبت کردم و به او گفتم که ه در دوست داشتنش دچار تردید شده و بیشتر نسبت به او ترس دارد، از ترسی که ه نسبت به او دارد راضی بود!! و من شدیدا نگران آینده ه هستم و به این فکر می کنم که کاش می شد چشمانت را ببندی و نبینی چنین (+) چیزهایی را !!


۱۹ مهر ۹۳ ، ۱۶:۰۶
صبا ..

شنا کردن تو قسمت عمیق استخر یکی از فوبیاهای زندگی من بود، که امروز وقتی برای اولین بار تستش کردم، دیدم سالها بی جهت ازش غول ساخته بودم!!

 

پی نوشت: عنوان پست رو شماره زدم که از این به بعد موارد اینجوری رو بنویسم. هم به اعتماد به نفسم کمک می کنه، هم زمان هایی که تو فاز بی اعتمادی و ترس نسبت به موقعیت های جدید هستم می تونه انگیزه و عامل محرک باشه. 

۱۷ مهر ۹۳ ، ۱۶:۰۵
صبا ..

40 روز پیش مدیر گروه یکی از این دانشگاه های قارچی!! تماس گرفت که فلان ساعت فلان درس را برای ما می توانی بگویی. من هم گفتم با اندک تغییر در ساعت بله. مدیر گروه محترم در موسسه ای که تدریس میکنم همکار بنده است. گفت باید بیایی یک سری فرم پر کنی و یک روال اداری را انجام بدهی و برای این کارها بعدا تماس میگیریم من هم گفتم: منتظرم تماستان هستم. دیگر هیچ خبری نشد و من قضیه را کان لم یکن تلقی کردم (اصطلاحی که سازمان سنجش علاقه شدیدی به مصرفش داردلبخند) تا امروز ساعت 2:15 دقیقه وسط ناهار خوردن از آموزش زنگ زده اند که چرا نمی آیی سر کلاس. من حقیقتا این شکلیتعجب شدم. امروز 15 مهر هست. این دانشگاه 3 تا ساختمان دارد، دو هفته گذشته کلاس ها شروع نشده بوده به کنار من باید علم غیب می داشتم که کدام ساختمان و سر کدام کلاس بروم. در جواب تعجب من می گوید ما هیچ شماره ای از شما نداشتیم. (الان هم بر اساس علوم ماوارالطبیعه با شما تماس گرفته ایم چشمک) برای هفته آینده هم خودتان با مدیر گروه هماهنگ کنید که کجا برویدخنثی

تحلیل وضعیت آموزشی و برنامه ریزی در مملکت شریفمان به عهده خواننده محترمخنثی

۱۵ مهر ۹۳ ، ۱۶:۰۱
صبا ..

چند روزی در محافل خاله زنکی و جمعیت نسوان حسود سیر کردیم و فقط  شب تا شب خدا را شاکر بودیم از این باب که سطح خاله زنکی خونمان زیر خط فقر هست و خدا رو شکر تا حالا که مال و موقعیت های دنیا نتوانسته حسادتمان را برانگیزد، البته که کم حرص نخوردیم ولی خب چون بساط عروسی بود کاملا می شد حرص ها خوردن ها را تحمل نمود.

امروز عصر با دوست جون رفتیم حافظیه، خدا رو شکر همیشه مکان قرار جای دیگری است ولی آخرش بدون دیوان حافظ از حافظیه سردر می آوریم. با حافظ قرضی تفال زدیم به دیوان حافظ:

روزگاری شد که در میخانه خدمت می‌کنم در لباس فقر کار اهل دولت می‌کنم
تا کی اندر دام وصل آرم تذروی خوش خرام در کمینم و انتظار وقت فرصت می‌کنم
واعظ ما بوی حق نشنید بشنو کاین سخن در حضورش نیز می‌گویم نه غیبت می‌کنم
با صبا افتان و خیزان می‌روم تا کوی دوست و از رفیقان ره استمداد همت می‌کنم
خاک کویت زحمت ما برنتابد بیش از این لطف‌ها کردی بتا تخفیف زحمت می‌کنم
زلف دلبر دام راه و غمزه‌اش تیر بلاست یاد دار ای دل که چندینت نصیحت می‌کنم
دیده بدبین بپوشان ای کریم عیب پوش زین دلیری‌ها که من در کنج خلوت می‌کنم
حافظم در مجلسی دردی کشم در محفلی بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت می‌کنم
۱۴ مهر ۹۳ ، ۱۵:۵۸
صبا ..

سال هاست که به این فکر میکنم که چرا وقتی به آدم ها می گویی داری اشتباه می کنی، ازت متنفر می شوند، جبهه می گیرند و رفتارهای عجیب و غریب نشان می دهند؟ قبل ترها فکر میکردم که شاید از لحن صحیحی استفاده نمی کنم، سالها روی لحنم کار کردم، ولی انگار مردم این سرزمین همگی معصومند و وقتی اشتباه واضح انها را متذکر می شوی قتل کرده ای که اینگونه برخورد می کنند. واقعا پذیرش اینکه داری قانون را زیر پایت له می کنی، داری شخصیت و غرور افراد را هدف قرار می دهی، داری تلاش های یک انسان را نادیده می گیری اینقدر سنگین و حقارت آمیز است که آدم ها این چنین می کنند؟

دلم می خواهد روزه سکوت هم داشتیم جلوی زبان خودم را می توانم بگیرم ولی ایکاش روزهایی بود که هیچ کس حرف نمی زد مگر در ساعات خاصی از روز. 

۰۷ مهر ۹۳ ، ۱۵:۵۷
صبا ..