غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۵ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است

حتی قبل از اینکه کارم رو تو اداره شروع کنم سه شنبه ها به اندازه کافی روز شلوغی بود، 5- 6 ساعت تدریس پشت سر هم، با بدو بدوهای وسطش برای رسیدن به کلاس بعدی،  پارسال همین روزها بعد از 3 ساعت سر کلاس رفتن تا یه روز بعدش توان پایین اومدن از تخت رو هم نداشتم، و حالا امروز اخرین سه شنبه این ترم بود، تقریبا نصف ترم همزمان شد با اداره ای شدن من. یعنی 14 ساعت بیرون از خونه بودن، یه سره حرف زدن، فعالیت کردن و ایستادن. خیلی می ترسیدم که نتونم، که جسمم جوابگو نباشه ولی بود و تونستم. و هذا من فضل ربی. این یعنی وضعیت جسمیم خوبه و بابتش ازت ممنونم. فقط کاش معلم خوبی بوده باشم. کاش خاطره خوبی تو ذهنشون بمونه. کاش ذره ای به سوادشون اضافه کرده باشم.

۲۳ دی ۹۳ ، ۱۲:۵۳
صبا ..

تناقض یعنی صبح تا ظهر حرص بخوری که چرا به عنوان یک فرد overqualified وارد سازمان شدی و چرا از دانشت هیچ استفاده ای نمیشود!! و ظهر که به خانه بر میگردی و سراغ کارهای تحقیقاتیت می روی حس کنی بی سوادترین و گاها خنگ ترینناراحت فرد عالمی که سرعت پیشرفت کارهایت حتی از حلزون هم کندتر استخنثی.


۱۴ دی ۹۳ ، ۱۲:۵۱
صبا ..

سال به هر طریقی که نو بشود، من همچنان جا می مانم. اصلا دلم نمی خواهد نگاهم بلغزد به گوش سمت راست مانیتور که نوشته 1/1/2015.

و همیشه چقدر زود دیر می شود.

۱۱ دی ۹۳ ، ۱۲:۵۰
صبا ..

می گویم فلان چیز باید در ساختار کلی اطلاح شود.

می گوید: برو خدا را شکر کن که اینجایی که همین هم هست!!

و سالهاست که مردم سرزمین من خدا را شاکرند و ذره ای به خودشان سختی نمی دهند که خطاهای گذشتگان را اصلاح کنند که مبادا مغایر با تفکرات و اعتقاداتشان باشد که به خدایشان بربخورد که چرا انتقاد کرده اند به حماقت بندگانش. انگار تو سری خور بودن در این سرزمین فضیلت اخلاقی ست. انگار مردم این سرزمین حسین (ع) را نمی شناسند.

و عجب صبری خدا دارد.

۰۷ دی ۹۳ ، ۱۲:۴۹
صبا ..

وقتی در یک فضای عمومی می نویسی، هر چند اسم آن فضا غار تنهایی باشد، دیگر خودت تنها نیستی، مسئول حرف هایت هستی، مسئول انتظار خواننده های هر چند اندکت هستی.

تنها دلیل سوت و کور بودن اینجا، فقط و فقط مشغله این روزهاست. این هفته مثلا دو روزش کشور تعطیل رسمی بود، اما برای من هفته ای پر مشغله تر از هفته های قبل بود.

بابا زونا گرفته، درد امانش را بریده و ما فقط باید بنشینیم نگاهش کنیمناراحت 

استاد2 همه تلاشش را کرد تا من بخشی از کارهایم را قبل از کریسمس و به تعطیلات رفتن همکارانش بفرستم و من دقیقا موفق شدم بامداد 25 دسامبر به وقت آنها کارها را ارسال کنمخنثی.

اوضاع محل کار جدید هم به همان روال سابق است با این تفاوت که امتحان ها و کلاس های بدوخدمت شده قوز بالا قوز. البته ته دلم امیدوارم که معاون رئیس بزرگ حواسش به دل دانا (+) و نازکم هست و این انتظارها پایان خوشی دارد.

20 روز دیگر تا پایان این ترم مانده و من مدام در حال برنامه ریزی برای این روزهای پایانی هستم که به بهترین نحو ترم به پایان برسد، از هر شیوه ی انگیزشی ممکن برای به حرکت در آوردن شاگردانم استفاده میکنم تا شاید ذره ای جنبش و حرکت و بهره از این کلاس ها حاصلش شود. و مدام فکر میکنم که منِ معلم تازه کار، شده ام محل اعتماد شاگردانم و آنها به این گمان که من حواسم به تعطیلی و تاریخ امتحان و سطح یادگیری شان و ... است، سرشان به کارهایشان گرم است و به برنامه ریزی های من اعتماد می کنند، پس چرا من به تو اعتماد نمی کنم! تو که یگانه مربی عالمیانی، تو که قرن هاست سابقه رب بودن داری، به زبان میگویم کارهایم را سپرده ام به تو اما ته دلم باز هم نگرانم! الان که دارم می نویسم همزمان هم فکر میکنم، به اینکه من هم به تو اعتماد دارم اما نگرانیم از خودم هست که عقب بمانم از برنامه های تو ، که کم بگذارم برای خودم!!

۰۵ دی ۹۳ ، ۲۲:۰۱
صبا ..