غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۲۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یادم باشد» ثبت شده است

عالِم طالب باید:

چیزهایی را که نمی‌داند بیاموزد

و چیزهایی را که می‌داند بیاموزاند

و با کم‌هوشان با ملایمت رفتار کند

و از کودنی کودنان به خودپسندی نیفتد

و با کندفهمان تُندی نکند،

((شما نیز پیش از این چنین بودید و خدا بر شما منت نهاد)).


بخشی از مقدمه دفتر سوم مثنوی

۳ نظر ۰۴ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۰۴
صبا ..

در ادامه داستان خوش به حالش!! یه چیزی به ذهنم اومد که میشه عمومی گفت و باید حتما بنویسم که خودم یادم نره!!


یه زمان هایی از جزئیات زندگی یه نفر تو یه بازه زمانی باخبریم و می دونیم واقعا خوشبخته و واقعا خوش به حالشه ولی نه از گذشته اون طرف خبر داریم که چطوری به این روزها رسیده و چه شرایط سختی رو مدیریت کرده تا رسیده به اینجا و نه از آینده اون طرف و خودمون که قراره چه رویدادهای خوب یا بدی رو در پیش داشته باشیم. پس وقتی علم مون در مورد خودمون و رویدادهای زندگی مون هم کمه کلا چه کاریه که انرژی روانی مون رو صرف خوش به حالش! گفتن کنیم. سرمون بندازیم پایین تلاش کنیم که خوش به حالمون بشه

۱۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۰۷
صبا ..

دارم لب تاپ تکونی می کنم فایل های اضافه رو می ریزم دور

قبلا این متن رو گذاشته بودم  تو یه فایل رو دسکتاپ بگذارم تو وبلاگ:

 

منظورم اینایی هستن که تازه راکت بدست شده اند و چند ساعتی مربی داشته اند و تازه از استایل والیبال اومده اند تو تنیس روی میز ! ( با راکت اسبک میزنند !!( خیلی عجیبه که اینها چون بد بازی میکنند ، نمیتونی ببریشون و اصلا هم مهم نیست مهارتت ! طرف عملا یه بازی دیگه میکنه و توهم زده که پینگ پونگ داره بازی میکنه…من و تو  هم عملا تو این توهم وقتمون حرم میشه واتفاق بدتر اینه که وقتی با یه آدم حسابی میشینی پای بازی میبینی مهارتت خیلی کم شده و طول میکشه تا برسی به سطح بازی اصلی خودت !

اینها را نوشتم تا بگم حرف اصلیم را وقتی با یه آدم کم فهم معاشرت میکنی یا آدمی که خودش را به نفهمی میزنه وقتی با یه ادم خاله زنک دم به دم میشی ..وقتی با آدم احمق دمخور میشی که قضاوتهای عجیب غریب و خرافی داره و تحملش میکنی ،وقتی رفیق جینگت کسیه که درکش از دو نانوگرم تستسترون بیشتر نیست ،

وقتی با یه آدم روبرو میشی که دغدغه هایش ، کف هرم مازلو است ( مسکن و رستوران و لباس برند و…!) دیگه انتظار نداشته باش که از  حروم شدن وقتت غصه بخوری از درجا زدنت  هم خجالت نمیکشی از تجمع برنامه ای نصفه عمل شده و کارهای نیمه تمامت هم ککت نمیگزه از نخواندن آخرین مقاله تخصصی رشته ات ، بهت بر نمیخوره یا ندیدن فلان دانشمند و بلد نبودن مفاهیم بلند حافظ و  مولوی و ….دردت نمیاره...داری بی غیرت میشی عزیزم !

به مردنت ادامه بده یا مثل یه بزرگ مرد بکش از این وضعیت بیرون و نذار زنده به گور بشی و بشی یه مرده متحرک

۱۴ اسفند ۹۵ ، ۱۴:۴۸
صبا ..

ای مانده زیر شش جهت

هم غم بخور هم غم مخور

کان دانه‌ها زیر زمین

یک روز نخلستان شود

 

معنی:

ای کسی که اسیر جهت ها (مکان) و زمان هستی, باید به خاطر این اسارت غمگین باشی,

 ولی در عین حال نباید غمگین باشی, چرا؟ چون این دانه های وجود تو یک روزی بالاخره

 تبدیل به باغی از درخت های نخل خواهند شد.

 

اما مولانا در عین حالی که ما را از این اسارت آگاه می کند و می فرمایند غم آن را بخور,

 از طرف دیگر می فرمایند که غم مخور, چرا؟ 

چون روح تو که زیر خاک قرار گرفته و این خاک و این اسارت و این تاریکی محیط او را در 

بر گرفته, مانند بذری است که بالاخره پوسته خود را کنار می زند, بالاخره جوانه می زند, 

بالاخره غلاف خود را می درد و بالاخره از تاریکی و زندان بیرون می آید و تبدیل به درختی 

تنومند می شود, تبدیل به نخلستانی می شود که از سایه و خرمای شیرین آن همه 

بهره می برند. اما شرط آن این است که تو این نیرو و توان نهفته خود را تلف نکنی, 

دور نریزی, ارزش خودت را بدانی و آن را حفظ کنی, از نور و گرمای خورشید و آب معرفت

 خود را تغذیه کنی و نیروهای خود را کم کم جمع کنی.

 

منبع:

کانال شمس تبریزی و مولانا: تلگرام

https://t.me/ShamsMowlana


۱۸ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۱۱
صبا ..

ثانیه به ثانیه عمر را با لذت سپری کن 

در هر کار و هر حال کار، تفریح ،رانندگی ،آموختن، مطالعه، آشپزی،نظافت، خوردن و آشامیدن، عشق ورزی، حرف زدن، سکوت و تفکر، رابطه، نیایش و.... 

زندگی فقط در رسیدن به هدف خلاصه نشده 


تو به اشتباه اینگونه می اندیشی:

درسم تمام شود راحت شوم!

غذایم را بپزم راحت شوم!

اتاقم را تمیز کنم راحت شوم!

بالاخره رسیدم.... راحت شدم!

اوه چه پروژه ای... تمام شود راحت شوم!


تمام شود که چه شود؟

مادامی که زنده هستیم و زندگی میکنم هیچ فعالیتی تمام شدنی نیست بلکه آغاز فعالیتی دیگر است ... 


 پس چه بهتر که در حین انجام دادن هر کاری لذت بردن را فراموش نکنیم نه مانند یک ربات فقط به انجام دادن بپردازیم به تمام شدن و فارغ شدن.... 


حتی هنگامیکه دستها را میشوییم نیز میتوانیم بالذت اینکار را انجام دهیم

یکبار امتحان کنید

آب چه زیبا آرام پوست دستتان را نوازش میکند

به آب نگاه کنید و لذت ببرید

وآنجاست که احساس خوب زندگی کم کم به سراغتان میاید... 


لذت باعث قدرتمند شدن میشود به طرز باور نکردنی باعث بالا رفتن اعتماد به نفس میشود... 🔶


لذت بردن هدف زندگی است🔰


تا میتوانی همه کارها و فعالیت ها را با لذت همراه کن... 

حتی نفس کشیدن که کمترین فعالیت توست

 

منبع: تلگرام

۰۷ آذر ۹۵ ، ۰۰:۲۳
صبا ..

نه هر که چهره برافروخت دلبری داند

نه هر که آینه سازد سکندری داند

نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست

کلاه داری و آیین سروری داند

تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن

که دوست خود روش بنده پروری داند

غلام همت آن رند عافیت سوزم

که در گداصفتی کیمیاگری داند

وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی

وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند

بباختم دل دیوانه و ندانستم

که آدمی بچه‌ای شیوه پری داند

هزار نکته باریکتر ز مو این جاست

نه هر که سر بتراشد قلندری داند

مدار نقطه بینش ز خال توست مرا

که قدر گوهر یک دانه جوهری داند

به قد و چهره هر آن کس که شاه خوبان شد

جهان بگیرد اگر دادگستری داند

ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه

که لطف طبع و سخن گفتن دری داند


۳۰ مهر ۹۵ ، ۱۸:۲۴
صبا ..

توی اینستاگرام، به سری پیج موفقیت ، انرژی مثبت و راز و ...  هم فارسی و هم انگلیسی فالوو می کنم. خوبی این کار اینه که وقتی می ری سراغ اینستاگرام، تو اوج ناراحتی یا ناامیدی ، یا حتی خوشحالی و انگیزه ، این جمله ها انرژی مثبتت رو افزایش میدن و روی من که موثرن.

دو تا از جملاتی که علاوه بر خوندنشون دوست داشتم بنویسمشون:

*-هیچ کس در هیچ جای زمین بقچه ای همراهش نیست که برایمان حال خوب بیاورد ، هنر این است بلد باشیم شاد باشیم و شادی بیافرینیم.

*-یاد بگیرید خودتان به خودتان انگیزه بدهید، چون کس دیگری این کار را انجام نخواهد داد.

۰۳ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۲۷
صبا ..
با دوست کنج فقر بهشتست و بوستان
بی دوست خاک بر سر جاه و توانگری
 
 
پی نوشت: امروز همکار دچار یاس فلسفی شده بود و با اینکه نه فقدان جاه و توانگری داره و نه فقدان دوست!! اغلب اوقات از زندگی ناراضیه! گاهی در مقام دوست، پارتنر و همسر و ... جوابگو نیست. باید با دوست اصلی دوست بود. اینا رو که نمی تونستم به اون بگم. اومدم خونه ولی همچنان تو ذهنم داشتم توضیح میدادم که رسیدم به این بیت سعدی. اینجا نوشتمش جهت یادآوری به خودم.لبخند

۳۰ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۲۵
صبا ..

عزیز خوب من! تو هرگز دیر مکن! حوادث اما اگر دیر کردند، چاره‌ای نیست ... صبور باش!

یار! نمی‌شود عمری نشست و حسرت خورد که:

«ای کاش این واقعه زودتر اتفاق افتاده بود، و آن حادثه، قدری پیش از آن، 

و آن یار که می‌طلبیدم، زودتر به دیدارم می‌آمد و این مال، که حال به من تعلق گرفته است،

 پارسال می‌گرفت.» نمی‌شود یارا! 

اینها که حسرت خوردنی‌ست ابلهانه و باطل، حق آدمیان کم‌عقل است. 

باید دوید، رسید، حادثه‌ای دیر را در آغوش کشید و گفت: 

دیر آمدی ای نگار سرمست، زودت ندهیم دامن از دست.

تو هرگز دیر مکن یارا! بگذار که حوادث دیر کنند. 

اگر که ناگزیر، دیر کردنی هستند. تو هیچ راهی را به سوی رسیدن نبند؛ 

بگذار که راه‌بندان، اگر بیرون اراده‌ی توست، کار خودش را بکند. 

آنگاه تو بشتاب و بگو:

اگر من خطا کرده بودم، هرگز نرسیدن بسیار خوب‌تر از کمی دیر رسیدن بود، 

اما حال، دیر رسیدن، بهتر از هرگز نرسیدن است؛ 

چرا که تاخیر، خارج از اراده‌ی من و تو بوده است...!


برگرفته از کتاب "بر جاده‌های آبی سرخ" / نادر ابراهیمی --- و کانال دکتر حلت در تلگرام.

-------------------------------------------

 

یکی از اساتید دانشکده مون فوت کردند. 44-45 سالشون بود. سرطان داشتند. 2-3 ماه 

پیش دیده بودمشون، آثار شیمی درمانی کاملا مشهود بود.

چند روز پیش هم یکی از شاگردای خواهری فوت کرد. دخترک بهمن ماه فارغ التحصیل 

شده بود و خواهری چقدر ازش تعریف کرده بود. در عرض 10 روز سرطان خون دخترک را از

پا درآورده بود. 

 و مرگ از هر چیزی به ما نزدیک تر است. چرا باور نمیکنیم؟

۲۷ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۰۶
صبا ..

جادوگری که روی درخت انجیر زندگی می‌کرد، به لِستر گفت:
«یک آرزو بکن تا برآورده کنم!»
لستر هم با زرنگی آرزو کرد که دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد! بعد با هرکدام از این سه آرزو ، سه آرزوی دیگر هم آرزو کرد.آرزوهایش شد نُه آرزو،البته با سه آرزوی قبلی می شد دوازده آرزو!
بعد با هرکدام از این دوازده آرزو،سه آرزوی دیگر خواست که آرزوهایش رسید به چهل و شش تا و سپس به پنجاه و دو تا ...به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد برای خواستن یک آرزوی دیگر! تا وقتی که تعداد آرزوهایش رسید به پنج میلیارد و هفت میلیون و هجده هزار و سی و چهار آرزو...
بعد آرزوهایش را پهن کرد روی زمین و شروع کرد به کف زدن و جست و خیز کردن و آواز خواندن و آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتر و بیشتر و بیشتر و بیشتر!
در حالی که دیگران می‌خندیدند و گریه می‌کردند ، عشق می‌ورزیدند و محبت می‌کردند ، لستر وسط آرزوهایش نشست. آن‌ها را روی هم ریخت تا شد مثل یک تپه ی طلا و شروع کرد به شمردنشان تا این که...پیر شد.
بعد یک شب،او را پیدا کردند در حالی که مرده بود و آرزوهایش دور و برش تلنبار شده بودند.
آرزوهایش را شمردند.حتی یکی از آن ها هم گم نشده بود.همه شان نو بودند و برق می‌زدند ! بفرمایید چند تا بردارید ! به یاد لستر هم باشید که در دنیای سیب‌ها و گل‌ها و کفش‌ها ، همه‌ی آرزوهایش را با خواستن آرزوهای بیشتر،حرام کرد.

شل سیلور استاین

----------------------------

 وَ حَبَسَنِی عَنْ نَفْعِی بُعْدُ أَمَلِی

و آرزوهای دور و دراز مرا از هر سودی بازداشته. (دعای کمیل)

۱ نظر ۱۵ آبان ۹۴ ، ۱۲:۵۶
صبا ..