غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در فروردين ۱۴۰۱ ثبت شده است

بعضی از مواقعی که یه راه حلی رو تو پروژه م تست کردم و جواب نگرفتم اومدم اینجا یه چیزایی نوشتم! حالا اومدم بگم چند روزه که راه حل هام خوش رفتار شدن و انگار دارن روی خوش نشون میدن! البته که هنوز جای کار بسیار داره و خیلی چیزها باید تست بشه ولی خب به نظرم حق شما هست که بدونید :)

 

ولی خب این همه ی حرفم نیست! من هر دو سوپروایزرم رو واقعا دوست دارم و خیلی ازشون یاد گرفتم!  آدم های کمی هم نیستند! هر دوشون تو دنیا به اندازه کافی مطرح هستند! تقریبا دو سال و یک ماه پیش اینجا نوشتم که چقدر ترسناک هستند! بله ترسناک بودن! تا همین چند مدت پیش هم من پر از ترس بودم! ولی همه چیز از وقتی بهتر شد که من اعتمادم رو بهشون از دست دادم! چون همه راه حل های پیشنهادیشون غلط بود! چون از زاویه ی پیچیده ای به مساله نگاه میکردند! دیروز با هری و متیو جلسه داشتیم و سوالام رو که پرسیدم و جواب هاشون رو که شنیدم تنها چیزی که به ذهنم اومد این بود که چرا اینقدر چرت و پرت میگید!!!  خیلی وقته که به این نتیجه رسیدم که مسیری که من این پروژه رو شروع کردم اشتباه بوده و اگر همون روزهای اول از یه سمت دیگه وارد میشدیم تا الان خیلی چیزها حل شده بود! و من در تمام این مدت فکر میکردم من ضعیفم/ ناتوانم/ خنگم و در حد اینا نیستم! 

 

بعد حالا که داره مساله حل میشه هی به خودم میگم اینکه اونقدرا سخت نبود! پس چرا من زودتر نتونستم! چرا زودتر به اینجا نرسیدم! و البته منتقد سرزنشگر بی رحم درونیم هم مدام میگه هه هه! تو کافی نیستی و تلاش هات هم کافی نبوده! اگر خوب بودی و به اندازه کافی مستعد بودی خیلی زودتر به اینجا می رسیدی! ولی حالا میخوام در حضور شماها به اون منتقد بی رحم بگم که لطفا حرف مفت نزن! که اونایی که ترسناک و خدای این فیلد بودن هزار بار لقمه رو دور سر من و خودشون چرخوندن! و هنر من این بود که یه جایی از اون هزارتویی که خودم به اونا اجازه داده بودم برام بسازند کشیدم بیرون! هنر من این بود که به خودم جرات دادم که تلاش نکنم چرت و پرت هاشون رو اثبات کنم! 

 

الان دیگه واقعا اونقدرا مهم نیست واسم که نتیجه این پروژه چی میشه! چون الان خودم رو قبول دارم!  

نتیجه این درس خوندن هر چی باشه مهم نیست! نتیجه اصلیش صبایی هست که از هیچ چیز و هیچ کسی خدا نمی سازه و منتظر هیچ کس نمی مونه!

دیروز حس مادر موسی بهم دست داده بوده که بچه ش رو گذاشت تو سبد و سپردش به نیل! پروژه من برای من نقش فرزند رو داشته و داره و تا همیشه خواهد داشت!

امروز اما حس ابراهیم رو دارم که تبر گرفته دستش و همه بت ها رو شکسته! 

حس ابراهیمی که تا پای قربانی کردن فرزندش هم رفت ولی در نهایت فرزندش قربانی نشد!

 

وقتی میگم تو خود حجاب خودی! یکی از مصادیقش همین هست! حجاب من بودم تو این تز! حجاب ترس های من بود تو این تز!  وقتی اون ترس ها رو قربانی کردم فرزندم هم زنده موند! :)  

 

پ.ن: دوباره بارونیه هوا! و احتمالا فقط فردا ۱۰۰ میلیمتر بارون میاد! یعنی حس میکنم ما تو اسفنج زندگی میکنیم! تمام آب های کره زمین رو جذب میکنیم :)) والا با این ابراشون!‌ 

۱۷ نظر ۱۷ فروردين ۰۱ ، ۰۷:۳۷
صبا ..

دارم به این فکر میکنم که قبلا مگه چی می نوشتم که می تونستم مرتب بنویسم! حالا چرا حرف کم میارم برای اینجا؟!

 

به عنوان عیدی به خودم دوره نو شدن سهیل رضایی رو هدیه دادم.  به صورت ریشه ای به بررسی علت اهمال کاری پرداخته و اینکه هر کسی لازم داره به چه شکلی هدف گذاری کنه برای سال جدیدش!

 

اون روز حس کردم وقتی حافظ می گه:  تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز!  تازه الان می فهمم منظورش چی هست! و تازه الان می فهمم که وقتی میگن هر چیزی که می خوایی درون خودت هست یعنی چی! دیگه کمتر حس قربانی میکنم! نه که صفر شده باشه! ولی وقتی می بینم تو هر موضوعی که اون حس قربانی بودن رو حل میکنم اتفاق های جدیدی می افته می فهمم عجب حجابی بودم و خودم خبر نداشتم! 

 

واسه ۱۳ به در رفتیم موزه! برنامه ایرانی داشتند! خیلی خوب بود و به ما هم کلی خوش گذشت! هواشناسی پیش بینی بارندگی کرده بود که هیچی بارون نیومد ولی خب هوا صبحش حسابی سرد بود. بعد از موزه هم رفتیم پارک نزدیک خونه ما! کلی هوا خوب بود و اینجوری روز طبیعت رو سپری کردیم. 

 

ماه رمضان هم بر هر کسی که اعتقاد داره و باهاش حال میکنه مبارک باشه :) 

۱۳ نظر ۱۵ فروردين ۰۱ ، ۰۷:۴۰
صبا ..

سلام علیکم :) 

قرن جدید, سال جدید, فصل جدید, ماه جدید و نوروز مبارک باشه. امیدوارم که خودمون هم اگر دوست داریم بتونیم دوباره از نو شروع بشیم و شروع کنیم به بهانه ی این همه رویداد جدید و نو که در طبیعت اتفاق افتاده!

خب سال تحویل به وقت ما که نیمه شب بود و تا اونجایی که خاطرات من یاری میکنه هیچ سالی تا الان نبوده که موقع سال تحویل من خواب بوده باشم ولی امسال خواب بودم! تازه سرما هم خورده بودم و خواب نصفه و نیمه همراه با تب و گلودرد و ... بود. 

و البته اولین سالی بود که تلاشی برای برپایی هفت سین نکردم! سبزه م هم به طور خودجوش تصمیم گرفت سبز نشه و منم به خواسته ش احترام گذاشتم!  و من همه اینها  رو به عنوان پیامی در نظر میگیرم که در حال رمزگشایی ش هستم و در آینده نه چندان دور نتایج این رمز گشایی رو به سمع و نظرتون می رسونم :)  

اما دو شب قبل از سال نو مهمونی نوروز دانشگاه بود که بسیار مراسم بزرگی بود و فرامرز آصف هم مهمان ویژه شون بود! این قسمتش رو من اصلا دوست نداشتم! خیلی سطحش پایین بود! ولی در کل خوب بود و کلی شادی بازی کردیم و با سفره هفت سین عکس گرفتیم و ... . 

دیگه اینکه یه دور تقریبا با همه بستگان حرف زدم و به صورت تلفنی عید دیدنی کردم و کلی محبت و مهربانی بر بدن زدم!

 

همین دیگه :) 

 

یه عالمه آرزوی سلامتی و شادی و موفقیت براتون دارم :) 

۱۵ نظر ۰۸ فروردين ۰۱ ، ۰۴:۴۷
صبا ..