غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۱ ثبت شده است

دیدید الکی از اون همه بارونی که می اومد شاکی نبودم!

من بخاطر درختان و گیاهان فراوان سیدنی آلرژی در ناحیه گلو و گوش دارم و اگر قرص مصرف نکنم نصف شب از شدت خارش بیدار میشم.

حالا اون همه بارون که اومد قشنگ هر آلرژنی که با دایناسورها منقرض شده بود رو از زیر خاک و تنه درخت ها کشید بیرون و آلرژی سرتاپای من رو درگیر کرد و قرص های عادی هم جواب نمیداد. رفتم پزشک دانشگاه که باز بنده ی خدا من رو رسوند به اینکه:  تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد! من هم واقعا دیگه کلافه شده بودم و عملا به قول دوستان سمباده لازم بودم و مامانم هم بنده خدا هر چی در توان داشت باهام همفکری کرد. دیگه یه روز مامانم گفت بلند شو برو اورژانس بیمارستان بگو یه کاری واست انجام بدن! و البته نسخه اول مامانم این بود که پاشو برو داروخونه یه بتامتازون بگیر بده یکی بهت بزنه!‌ که دوباره باهاش یه دور مرور کردم اینجا استرالیا هست مادر من! چه توقعاتی داریا!

دیگه امدادهای غیبی به ذهنم انداخت برم یه دکتر ایرانی پیدا کنم که نترسه بهم دارو بده. البته لازم به ذکر هست که دکتر دانشگاه بهم نامه داده بود به متخصص و کلینیک آلرژی!‌ ولی کلینیکه دکتر نداشت :|  شماره دو تا جای دیگه رو داد که خب اونا هم حاجت نمیدادن‌! 

خلاصه که من اولین نوبت دکتر ایرانیه رو گرفتم و رفتم و اینقدر خوب بود که نگو :)

همین اول بگم من اگر یه روز تو استرالیا یه کاره ای شدم یه ساب کلاس ویزا باز میکنم مخصوص پزشک های ایرانی و چند هزار تا پزشک ایرانی ورمیدارم میارم اینجا!  فقط حیف که تا دوره بعدی انتخابات باید ۴ سال صبر کنیم!!! :)) 

تو مطب دکتره هم حس میکردم رفتم خونه خالم!‌:) اینقدر باهاش صمیمی برخورد کردم! پیشنهاد بتامتازون رو هم خودم بهش دادم! فقط همون موقعی که این جمله از دهانم خارج شد یه آن به ذهنم اومد تو میری تو وبلاگ دکتر ربولی و اعلام تعجب میکنی از اشتیاق مریض هاشون نسبت به آمپول بعد حالا خودت! دیگه همون موقع به وجدانم گفتم به من چه! این بخاطر خون عاریایی جاری در رگ هام هست و من بی تقصیرم!  :))

ولی خب کسی به من بتامتازون نداد و خانم دکتر محترم هم دقیق شمرد که مبادا خدای نکرده جوری بهم دارو بده که یه قرص زیاد بیاد! (اینجا نسخه ها رو دکتر میتونه تکرارش رو مشخص کنه و برام دو تا تکرار نوشت که اگر لازم داشتم دوباره بتونم دارو بگیرم) دیگه شماره موبایلش هم بهم داد و گفت ۵ روز یه بار باهام چک کن که دوز دارو رو برات بیارم پایین! بهش میگم بین ساعت ۹ تا ۵ زنگ بزنم؟ میگه نه هر وقت خواستی زنگ بزن! جواب نمیدم معمولا و پیام میگذاری و شب که میرم مسواک بزنم پیام ها رو گوش میدم و جواب میدم! وایییییییی نگم من چقدر ذوق کردم! دکتره هم تقریبا یه ۷۰ سالی داشت و ذوق های من در حد ذوق برای دختر ۵ ساله بود! :)) قشنگ داشتم به این فکر میکردم دکتره شب میره تو وبلاگش مینویسه امروز یه مریض خجسته داشتم! :))

بعدش نامه داد به یه متخصص دیگه که زودتر بهم نوبت بده و گفت اگر خوب نشدی و نوبت هم بهت نداد خودم زنگ میزنم ازش مشورت میگیرم برای شرایطت! منم چشمام قلب قلبی! 

الان سه روز از اون روز میگذره و کلی بهتر شدم و دیگه از کلافگی در اومدم! 

 

و اما ترجمه عنوان : و تو چه می دانی پزشک ایرانی در بلاد خارج چه نعمتی است! (سوره استرالیا/ آیه سیستم درمانی)

 

دیگه هم اینکه موقعی که داشتم نوبت میگرفتم چون بار اولم بود میرفتم این کلینیک ازم پرسید که آیا اجازه میدی بهت پیامک بدیم؟! (فکر کنم تو وبلاگ دختر معمولی همچین بحثی بود یه بار)

 

چند روز پیش آش رشته درست کردم و سهم زهرا اینا رو هم گذاشته بودن بیان ببرن! اینجا برند یکی از داروخانه های زنجیره ای chemist warehouse   هست. بعد بچه ها که اومدن من خواستم ظرف رو بگذارم تو پلاستیک و برم پایین. پلاستیک chemist  برداشتم ولی کوچیک بود منم اون پلاستیک رو همون جور گذاشتم رو کابینت و رفتم یه پلاستیک دیگه برداشتم و رفتم پایین و بعدش مستقیم برگشتم تو اتاقم. بعدترش مامان آنیتا اومد در اتاقم در زد گفت حالت خوبه؟! گفتم آره! گفت رفته بودی کمیست؟ گفتم نه! گفت پس اون پلاستیکه واسه دارو نبود؟!‌گفتم آهان اون! نه اون واسه آش بود! ببخشید نگرانت کردم! حالم خوبه :)  ولی خب کلی خوشحال شدم که چقدر حواسش بود بهم :) 

 

۲۱ نظر ۱۰ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۵:۱۹
صبا ..