غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

ساعت شش :)

جمعه, ۱ شهریور ۱۳۹۸، ۰۵:۵۵ ق.ظ

تقریبا یک ماه پیش تولد جنی بود ولی قرار بود تفریبا 3 هفته بعد از روز تولدش یه مهمونی گرفته بشه که میشد شنبه پیش و عنوانش هم curry night بود، منم همون موقع گفتم که من یه غذای ایرانی درست میکنم ودیگه هیچی از مهمونی نمی دونستم. جمعه شب فقط پرسیدم چند نفر هستیم و ساعت چند مهمونی شروع میشه؟ 

مهمونا کلا 25 نفر بودن که 15 تاش بچه بودن و همه هم دوستاشون بودند و شروع مهمونی هم ساعت 5 بود و ساعت سرو شام 6. جنی هم شنبه نوبت فیزیوتراپی و ... داشت خیلی خونه نبود و تقریبا همه چیز رو از قبل آماده کرده بود و گویا قرار بود مهمونا هم با خودشون غذا بیارن. من تصمیم گرفته بودم ته چین مرغ درست کنم. جنی هم یه مدل دال عدس درست کرده بود و یه چیزایی که همون پفک هندی بودن ولی از نوع گرد و مسطح (سایز کالباس) و پسرش هم یه سری سس و ... رو درست کرد. 

ساعت دقیقا 5 مهمونا شروع کردن به اومدن و تا 5:30 همه اومدن تقریبا. هر کی می اومد سلام می کرد یا در یخچال رو باز می کرد و یه چیزی می گذاشت تو یخچال یا سریع می رفت یه چیزی رو می گذاشت رو گاز. منم که اینجوری surprise بعدش هم هی از منم قابلمه و کاسه و قاشق و چنگال می خواستند با علم به اینکه منم جزو صاحبخونه هام!! البته خودشون هم انگار کابینت ها رو بلد بودن و می دونستند چی کجاست اگر پیدا نمی کردن از من می پرسیدن! غذاهایی که اونا آورده بودن هم تو سبک هندی بود و یکی از دوستان هم شروع کرد به چای (نوشیدنی هندی) درست کردن و با خودش پاکت های شیر و انواع هل و دارچین و ... رو آورده بود. دیگه همه غذاها رو با همون دیگ و قابلمه ها گذاشتیم روی کانتر آشپرخونه و سلف سرویسی هر کی یه بشقاب برداشت از هر چی میخواست کشید و رفتیم نشستیم خوردیم. خیلی هم خوشمزه بود و کلی هم ته چین بنده مورد استقبال قرار گرفت و بنده ذوق نمودم. 

یه یکساعتی شام و حرف زدن بینش طول کشید و من این وسط فهمیدم این بچه ها همه تو مدرسه سولی هستند و والدین از 5 سالگی بچه ها تا حالا همدیگرو می شناسند و دیگه با هم دوست شدند و رفت و امدهاشون خانوادگی هست. بعد من فهمیدم چقدر سبک زندگی هاشون هم شبیه به هم هست مثلا همگی تلویزیون ندارند و بچه ها با بازی و ... سرگرم میشند. به قول جنی اینجوری نیست که یکی شون یه شخصیت کارتونی رو بشناسه و بقیه نه! یا مثلا یه عده شون اهل تبلت و بازی های کامپیوتری باشند و بقیه احساس عقب موندگی بهشون دست بده و خلاصه سبک زندگی مشابه باعث شده احساس صمیمیت بیشتری با هم کنند. 

بعدش هم کیکی رو که خودشون درست کرده بودن رو تزیین کردند به شکل پیست اسکی! بخاطر سانحه های مختلف برفی جنی و خانوادش (تو تعطیلات زمستانی هم جنی اینا رفتن اسکی و اینبار پای جاناتان دچار مشکل شد و چهارشنبه پیش عمل کرده بود و بخاطر همین تو مهمونی حضور نداشت) و خیلی ساده یه شعر تولدت مبارک خوندن و بعدش هم همه کمک دادند و ظرفها رو جمع کردن و یه دور چیدن تو ماشین ظرفشویی و ماشین رو هم روشن کردن و بقیه ظرفها رو هم مرتب کردن و حتی رو کانتر رو هم دستمال کشیدن و ساعت 8:40 همه رفتن خونه شون.

 

کادو هم چند تا چیز کوچولو آورده بودن که گذاشتند رو میز.

 

یه جا هم داشتند در مورد بچه داری و گریه و نا آرومی بچه حرف میزدن و مثل ما که میگیم فلانی بچه آرومیه بزنم به تخته، می زدن به تخته :)

 

اسم بچه یکی شون هم sky بود heart

---------------------

 

با دوستانی که می رم میتاپ از چند هفته پیش قرار بود یه شب شام بریم رستوران ایرانی. که پنج شنبه این سعادت نصیبشون شد و رفتیم، 4 نفر بودیم (ایران cheeky، اوکراین و سریلانکا و جمهوری چک) و قرارمون رو من اول گذاشته بودم ساعت 6:30 که گفتند دیر هست و 6 باشه! بماند که اونا زودتر هم رفته بودن و من که 5:55 رسیدم آخرین نفر بودم. انواع کباب رو سفارش دادیم و یکی هم قورمه سبزی سفارش داد و من هم گفتم من دوغ سفارش میدم چون ممکنه شماها خوشتون نیاد میدم شماها هم تست کنید :) 

دوست اوکراینی که می گفت ما هم دوغ می خوریم و تو مغازه هامون هست وبهش میگیم آیرون. دوست چکی هم گفت شبیه کفیر هست :)  وبخاطر گازش میگفت شبیه شامپاین هم هست :) دوست سریلانکایی هم فقط کیف کرد. خلاصه سربلند از رستوران بیرون آمدیم و کلی هم تشکر کردن بخاطر پیشنهادم.

 

--------------------

چند وقت پیش کتاب "بریت ماری اینجا بود" رو میخوندم بریت ماری خیلی تاکید داشت که ناهار باید ساعت 12 خورده شود و شام ساعت 6 و مثلا یکجا می گفت انگار جنگ هست که طرف ناهارش رو ساعت یک می خوره laugh و همه جا لحنش این بود که آدم های متمدن ساعت 12 ناهار می خورن و 6 شام. منم کلی به بی تمدنی خودمون می خندیدمlaugh

اما خب من از وقتی اومدم اینجا هم ساعت ناهار و شام سایر ملل واسم جالب بود و بعد از صحبت با نمایندگان ملل مختلف!! متوجه شدم که در اکثر کشورها ناهار سبک ترین وعده غذایی روز هست و مثلا جنی سی ریل می خوره یا چیزای مشابه! فقط برای اینکه گشنگی شون برطرف بشه، یا دوست نروژی مون اکثرا همون صبحانه ما رو ناهار میخوره یا نهایتا یه کاسه سوپ! یا مثلا میوه خشک یا چیزای اینجوری می خورن!! و وعده اصلی که یک وعده گوشتی هست و سنگین ساعت 6 عصر خورده میشه. چون اون زمان هم گرسنه هستند و هم با خوردن اون همه غذا باید قبل خواب زمان برای هضمش داشتند باشند. تازه این دوست نروژی مون می گفت ساعت ایده آل شام برای مادربزرگ من 3-4 عصر بود! اون موقع من نزدیک بود شاخ در بیارمlaugh ولی حالا می فهمم اینا چرا ساعت 6 شام می خورن و ما چرا دیرتر. البته این وسط کشور چین استثنا هست، اونا همه وعده های غذایی رو تقریبا سنگین می خورن :)) ولی خب ساعتشون همون 12 و 6 هست. 

 

نظرات  (۱۰)

با سلام 
تا حایی که من میدونم ما هم قبلا همین بودیم و طب سنتی مون هم میگه ناهار نخورین یا سبک.
شاید بخاطر تغییر ساعت خوابمون باشه 

پاسخ:
سلام.

بله انگار طب سنتی ایران هم میگه ناهار باید سبک باشه.

به امید روزی که ما هم ناهار سبک بخوریم. 

البته من الان بیشتر نیاز دارم که تمام وعده ها رو سنگین کنم :)

یه شفاف سازی بکنم، عمده ی خریدها را میگم شوهرجان تنهایی انجام میده البته الان که بچه داریم وگرنه قبلا با هم میرفتیم خرید. خیلی تعریف از خودم نکرده باشم :))

 

پاسخ:
منم یه شفاف سازی بکنم، شما ماشالله زرنگی، همسرت هم بره خرید کنه تاثیری در دیدگاه من نداره :) برای من قبلا اثبات شده. 

چقدر خوب بوده مدل مهمونیه، حالا من نه اینکه همیشه دوست داشتم مهمونی اینطور باشه اما بنظرم یه موقعهایی که همه مشغله داریم اگر این مدل مهمونی را بذاریم خیلی خوبه از این نظر که به هرحال همدیگه را دیده ایم و هم اینکه از هیچ کس خیلی وقت گرفته نشده. حاللا من هیچ وقت برای یه مهمونی از روز قبل یا روزهای قبل تدارک نمیبینم حتی مهمونی های سی نفره را هم همون روزش استارت خرید و پختن را میزنم اما واقعا بین دوستان زیاد دیده ام که میگویند از چند روز قبل مواد را آماده کرده اند و ...... حقیقتش دوست ندارم اینقدر خودم را خسته و درگیر کنم اما الان فکر کردم این مدلی هم خیلی خوبه که برای یک دور همی نهایتش یکی دوساعت وقت بذاریم و دو ساعتی دور هم باشیم اینطور اصلا نباید یک روز را خالی کرد برای مهمونی. 

اینها چه اصراری دارند بروند اسکی:)) 

وااای صبا جون خونه ی ما چقدر استرالیایی هست:) علاوه بر اینکه ما هم تلویزیون نداریم، الان که تابستونه یه موقع هایی میبینم هنوز هوا روشنه و ما داریم شام میخوریم و البته ساعت خواب خونه ی ما هم حول و حوش ده ده و نیم هست:)) فکر کنم من حلقه ی دورافتاده ی دوستای جنی اینا هستم:))

پاسخ:
زری جون ماشالله بهت که مهمونی 30 نفره رو خریدش رو هم همون روز میکنی. خیلی زرنگی عزیزم. ماشالله بهت. البته من اگر یکی قول بده صبح زود بره برام خرید کنه می تونم یک روزه جمعش کنم :)) و گرنه خریداش رو از چند روز قبل باید حتما انجام بدم و گرنه استرس می گیرم :)

مامان و بابای جاناتان قدیم ها وقتی می رفتن اسکی با بچه کوچیک تو چادر می خوابیدن!! اینقدر واسه شون مهم بوده که حتما برن! 

حلقه ی دور افتاده رو خیلی خوب اومدی:))  البته فکر کنم این فرهنگ اروپایی ها و بالاخص انگلیسی هاست که اینجا هم رواج پیدا کرده.  


مشکل از مشغله بیش از حد هم هست فکر کنم. مثلا وقتی یکی از اعضای خانواده موقع تاریک شدن هوا میاد خونه و تنها وعده غذایی که خانواده دور هم هستند شام است، متاسفانه شام به ساعتی دیرتر موکول میشه.

در مورد اینکه غذا خوردن و خوابیدن به تمام روز نظم میده موافقم. بخصوص در مورد بچه ها.

مشکل وقت نشناسی مهمانها را خوب گفتی :))

پاسخ:
فکر میکنم اینجا هم خانواده هایی باشند که همه اعضا نتونند سروعده شام به موقع حاضر بشن ولی فکر نمیکنم بخاطر این مساله ساعت شام یا خواب بچه رو تغییر بدن!! البته خب می دونی که جامعه آماری من بسیار محدود هست حالا بعدترها اگر اطلاعاتم بیشتر شد بازم میام باهاتون به اشتراک می گذارم.

کلا مامان و بابای من زیادی مهمون نواز هستند و بودن، بخاطر همین من خیلی با فرهنگ مهمونی هامون تو ایران چالش داشتم :))

آدرس اینستای این منصوره خانم رو میشه بدی؟

پاسخ:
بفرمائید عزیزم:

https://instagram.com/motherlydays?igshid=zidj884iwn2e

چقدر این سبک مهمونی خوبه... هم سبک زندگی شان شبیه باشه، هم هدفشون دیدار و صحبتهای مفید باشه، هم سر موقع بیایند و سر موقع بروند، هم در پذیرایی کمک کنند. اصلا متصور نیست که بتونم زمانی چنین مهمانی ای داشته باشم، بخصوص با تعداد مهمان های بیشتر از 4-5 نفر :)))

خدا را شکر که رستوران ایرانی مقبول واقع شد :)

12ساعت با 13 برای ناهار چه فرقی داره؟ متوجه نمیشم چرا اینقدر یک ساعت جابجایی مهمه! یا مثلا شام ساعت 6 با 7 چه فرقی داره؟ بخصوص اینکه طول مدت روز در تابستان و زمستان خیلی فرق داره. مثلا ساعت تاریک شدن هوا از 5 تا 8.5 متغیره...

پاسخ:
گفتی به موقع بیان و برن، یکی از مشکلات ما موقع مهمونی این بود که چرا نمیرن خب:|  یعنی دیر اومدشون یه طرف، مشکل دیر رفتن هم داشتن :))

والا بریت ماری خیلی حساس بود:)  و گرنه اینا اینقدر هم ساعت ناهار و شام واسشون دقیق نیست. حالا 6 شد 7 اشکال هم نداره، ولی در حد یک ساعت! نه بیشتر! ولی ساعت خواب بچه مثل یه ددلاین مهم هست واسشون. 

یه چیز دیگه هم واسه ما مهمه شام رو وقتی بخوریم که هوا تاریک شده، واسه همین تابستونا دیرتر شام می خوریم. ولی اینا چون تو کشورهایی بودن که روز وروشنی هوا نصف سال طولانی هست، واسه همین ساعت شام رو تغییر نمیدن و همون 6-7 هست. 

کلا به نظر من عادت های خوب و نظم کلی تو زندگی از همینجا (خوردن و خوابیدن) شروع میشه. 



سبک غذا و خوابشون همون سبک طب سنتی ایرانیه. اون هم میگه شام وعدۀ اصلیه اون هم قبل از هفت و هشت. تازه ظهر نباید وعدۀ غذایی خورد مگر در حد سوپ کم حجم و هویج و اینها. منم واقعا دلم میخواد اینطوری باشم ولی تا یه حدی دست خودمه و بقیه ش دست من نیست. مثلا خونۀ کسی که میرم ساعت ده زودتر شام نمیدن. مهمون هم که قراره بیاد زودتر از ده لطف نمیکنه بیاد. تا اون موقع هم معمولا من از گرسنگی دل پیچه میگیرم.  وقت رفتن مهمون هم عملا زودتر از دوازده امکان پذیر نیست. اینطوری میشه که ساعت خواب میرسه به یک شب. متاسفانه یه ویژگی بدی که من دارم اینه که اگر یه شب خوابم به هم بخوره تا چند شب کلا درگیرم. واسه همینم نمیتونم درست به خواب و خوراکم نظم بدم
من قبلنا شنیده بودم که به تخته زدن ایرانی نیست و احتمالا از مسیحیت وارد ایران شده. ولی از کدوم کشورشو نمیدونم
شیوۀ تربیتی بچه هاشون چقدر جالب بود برام. نمیدونم میشه تو ایران هم این شیوه رو پیاده کرد یا نه

پاسخ:
برای ما که شاغل هستیم و همیشه بیرون از خونه هستیم این سبک زندگی رو من دوست دارم. چون برای اصلی ترین وعده غذایی ت میتونی غذای تازه درست کنی و بخوری. 

والا تو ایران ما بیشتر شبیه جغدا زندگی میکنیم، اگر یکی ساعت 10 میخوابید همه بهش میگفتن مگه مرغی :))  یا اگر زود شام می خورد می گفتیم مگه پیرمردی، پیرزنی !!  البته یه چیز دیگه هم هست که تو ایران بخاطر گرمای هوا تو تابستون خیلی رفت و آمدها و خرید کردن و پارک رفتنا و ... موکول میشه به خنکی هوا، که اصولا تا نصف شب به درازا می کشه. 

خلاصه که می فهمم میگی خیلی هم نمیشه نظم داد، چون بقیه نظم زندگی شون یه جور دیگه س کلا. 

عه، پس بزنم به تخته هم وارداتی هست!!

تو ایران من خیلی ها رو دیدم تلاش میکنند بچه هاشون رو اینجوری بار بیارند. نمونه اش خانوم منصوره مصطفی زاده رو من تو وبلاگش و اینستا سالهاست دنبال میکنم و می بینم چقدر همه جوره تلاش میکنه که یه سری چیزا رو وارد عرف کنه. 

مدل مهمونی شون باحاله. اقا ما تا چند وقت توی فامیل همسر مهمونی میرفتم دسر رو درست میکردم میبردم و میگفتم از قبل دسرش با من. برای تولدها هم همینطور‌. چیز پرزحمتی هم عموما درست میکردم. اما چون در مقابل این کارو توی مهمونی من نمیکردن بیخیال شدم :دی

متاسفانه مدل مهمونی ما اینه که صاحبخونه در حد مرگ اذیت میشه، بقیه خوش میگذرونن که خوب جالب نیست دیگه. باعث میشه رفت و امد سخت و کم کم قطع بشه.

ولی دیدم من زودتر هم میرم کمک، یه سریاشون بازم در مقابل نمیان کمک و روالشون همون قبله! دیگه کمک این مدلی رو محدود کردم به خواهر شوهر دومی که از این لحاظ مثل همیم. 

پاسخ:
مدل مهمونی های ما هم تقریبا مثل شما بود، من برم ایران، بخشنامه های جدید ابلاغ میکنم :))

البته بگم این مهمونی یه کم خاص بود که خودشون غذا آورده بودنا. معمولا در حد همون دسر یا نوشیدنی میارن.

وقتی میگی مثلا مهمونی ساعت 4 هست طرف 6:30 میاد من دلم میخواد باهاش قطع رابطه کنم :|  هیچ دلیلی هم ندارن ها، تو خونه نشستند.یا فکر میکنند اگر دیر بیان باکلاس هستند:|  من این آخری ها به دخترعموها و ... به شوخی می گفتم اگر مثلا دیرتر از ساعت فلان بیاین ما در رو باز نمیکنیم ولی بازم دیر می اومدن!!! 

من خودم هر جا برم از وقتی بچه بودم اگر میدونستم صاحبخونه بدش نمیاد کمک میدادم ولی با اینکه بعضی ها کمک نکردن رو باکلاسی می دونند و یا اینکه میگن تو خونه خودمون که کار میکنیم مهمونی که میریم نباید کار کنیم هم خیلی مشکل دارم. 

میدونی انگار بعضی ها وقتی میرن مهمونی طلب دارن که برن بخورن و استراحت کنند. در حالیکه میریم مهمونی که از احوال هم خبر دار بشیم و دلمون باز بشه. ما چیزی رو که بهش خیلی هم توصیه شدیم یعنی صله رحم رو تبدیل کردیم به چیز عذاب آور :((

اون شب تو مهمونی اونا من احساس کردم واقعا دلشون باز شد. 

چه جالب! من با دوستای صمیمیم هم هیچ وقت رفت و آمد اونجوری نداشتیم. مثلاً فقط بیرون قرار که میذاشتیم مامانامون هم میومدن با هم گپ میزدن. فک میکنم بخاطر تعارف کردن و حس مزاحم بودن باشه. ولی من همینجوری ترجیح می‌دادم. شاید یه دلیل دیگه‌شم این باشه که ما رفت و آمدای فامیلی زیاد داریم و دیگه دوست جایگاهی پیدا نمیکنه 🤔 

 

پس به تخته زدن هم جهانیه D: 

 

اونجا دوغ واقعی هم هست؟

 

ایران هم قدیما مطمئناً بخاطر ساعت طلوع و غروب آفتاب همینجوری بوده. نمیدونم الان چرا اینجوری شدیم. البته ما خوابگاهیا که کلاً از همه عالم فارغیم. چون ممکنه دو روز پشت سر هم فقط صبحانه بخوریم :))))) 

 

پاسخ:
ما رفت و آمد اینجوری رو با فامیلامون هم نداریم. خونه بعضی ها اگر وارد آشپزخونه شون بشی هم بدشون میاد. 

اتفاقا من به اینم فکر کردم چون ما با فامیلامون رفت و آمد میکنیم جا برای دوست نداریم اونقدرا. ولی تو حرفای جنی یه چیز جالب بود، می گفت بچه های برادر من وقتی تلویزیون و تبلت نباشه زود خسته میشن و راحت نمیشه سرگرم شون کرد ولی این بچه ها همه شون یه مدل هستند. 
ما هم با خیلی فامیلامون سنخیت نداشتیم و زورکی رفت و آمد می کردیم. ولی اینا نه که قطع ارتباط کنند با فامیلا ولی خودشون رو محدود نکردن به اونا و این واسه منِ مهاجر درس بزرگی بود که بگردم گروه متناسب با خودم رو پیدا کنم.

بلی دوغ واقعی هست.

اینجا ساعت طلوع و غروب خورشید خیلی با ایران قدیم و جدید فرق نداره ها :) 
بخاطر خیلی چیزا، مثلا اکثر ادارات دولتی و مدارس تو ایران (بجز تهران) ساعت کاری شون قبل از 3 تموم میشه و تایم ناهار هم ندارن. خب طرف مجبوره ساعت 3-4 بیاد ناهار بخوره و قطعا خیلی هم گرسنه هست پس ناهار زیاد می خوره، بعدشم اکثر این افراد عادت دارند بخوابند، البته با اون حجم سنگین غذا، هر چی  خون تو بدنت هست میره سمت معده و خواه ناخواه سست میشی.  وقتی هم بیدار شدن مثلا تا یه چایی و... بخورن،  شده همون ساعت 5-6 عصر یا شب. خب معلومه که اگر بخوای شام بخوری باید بگذاری 9 به بعد.از اون طرف چون بعدازظهر خوابیدی شب زود خوابت نمی بره. خب گرسنه ت هم میشی دوباره. اینجوری هست که ساعت خواب میره حوالی 12.  نصف سریالا و برنامه های جذاب تلویزیون تازه 9:30 به بعد شروع می شن و خب اکثر مردم ما تلویزیون بین هستند. خلاصه این چرخه همینجور ادامه پیدا کرده، که ساعت خواب نوزادهای نسل های جدید تو ایران هم با 12 شب تنظیم شده :|


من دانشجوی لیسانس بودم شبا که گشنه مون می شد چایی می خوردیم :)) الان ولی میخوابم :))

ما که ساعت3 تازه ناهار میخوریم فک کنم جز انسان های اولیه حساب میشیم تو اون کتاب!

اونایی که 6شام میخورن ساعت چند میخوابن؟ تا موقه خواب چجوری میتونن تحمل کنن اینقد گشنه بمونن؟

این نکته رو تاکید کنم که سوپ به هیچ وجه غذا نیس. حالا شاید با ارفاق بشه یه پیش غذای ساده حسابش کرد

پاسخ:
ما در شرایط جنگ هستیم همیشه با ساعت ناهار و شاممون :))

9 می خوابند! بخوان خیلی دیر بخوابند 10 نهایتا 10:30 هست. من یه بار گفتم شبای امتحان نمی خوابیدیم یه جوری بهم نگاه کردن :| انگار جنایت مشده در حقمون.

البته دوستای چینی م شبا 12 اینا میخوابند ولی از 6 به بعد چیزی نمی خورن تقریبا! دیگه راست و دروغش گردن خودشون :))

معلومه که سوپ غذا نیست :)) 

تازه تو جنوب چین که خیلی سالم غذا می خورن، همیشه قبل از شروع وعده های غذایی شون اول سوپ گرم میخورن که سیستم گوارش آماده بشه!