غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

ادامه داستان!

دوشنبه, ۲۳ فروردين ۱۴۰۰، ۱۱:۳۷ ق.ظ

دارم به این فکر میکنم که اگر کسی (الگوریتمی) بخواد از روی پیام هایی که تو سه روز گذشته به این و اون دادم حال واقعی من رو تشخیص بده  جوابی که میده چقدر ممکنه به حال واقعی من نزدیک باشه!؟ و به این فکر میکنم که متریکی که برای ارزیابی جواب الگوریتم بکار میره باید براساس فرسنگ باشه.  یعنی جوابش در بهترین حالت هم یکی دو فرسنگ از حال من فاصله داره! 

 

صبح تا رسیدم دانشگاه مامان آنیتا زنگ زد. احوال پرسی کردم گفت خوب نیستم و خیلی نگرانم و ...  دیگه حرف زدیم و ماجرا رو  از زبان من هم شنید. گفت پس خیلی بدتر از تصورات من بوده!

میگفت مادرخوانده آنیتا گفته نیا! گفته باید بهش فرصت بدیم تا خودش از پس شرایط خودش بربیاد. گفت به من گفته فکر کن مالزی بودی چیکار میکردی؟ اینجوری اعتمادبه نفسش برای جمع کردن خودش بیشتر میشه!

منم فقط گفتم آنیتا در مورد حالش با ما صادق نیست و برای اینکه ما نگران نشیم همش میگه خوبم. بهتره با دکترش حرف بزنی. 

 

و البته گفت به مادرخوانده ش نگو ولی من چهارشنبه میام! 

 

من الان حس میکنم یکی باید بیاد منو هم جمع کنه! اینقدر فشار روم زیاد بوده که چشمام و کل صورتم درد میکنه! انگار مشت زدن تو صورتم!

 

لازم داشتم بلند غر بزنم! صبح یه دور برای خودم نوشتم ولی جواب نداد. هنوزم بغض دارم. 

۰۰/۰۱/۲۳

نظرات  (۱۴)

عجب داستانی بوده. خب خودتو مدیریت کردی نترسیدی. راهنمایی بودم، برادر یکی از بچه ها خودکشی کرده بود با طناب. معلم ریاضی مون می گفت دچار جنون آنی شده بوده. واقعا این بشر چقدر موجود پیجیده . عجیب و بالقوه ترسناکی هست. 

 

پاسخ:
دیروز داشتم یه چیزی گوش میدادم که بدن وقتی یه اتفاقی براش میافته چند دقیقه اول هیچ واکنشی نشون نمیده مثلا اگر پات بشکنه اولش دردش خیلی زیاد نیست که مثلا اگر بخوایی دنبال راه حل بگردی و خودت رو نجات بدی بتونی. این مساله تو سیر تکاملمون بوده اون وقتا که مثلا باید از دست شیر و خرس فرار میکردیم.

از نظر روحی هم میگفت که همین هست و اولش که مشکلی پیش میاد تو متوجه عمق فاجعه نمیشی تا بتونی راه حل پیدا کنی و بعدش افت میکنی از نظر روحی.

من دقیقا سیر این مراحل رو تو خودم دیدم تو این چند روز. 

واقعا هیچ موجودی تو دنیا به ترسناکی بشر نیست. 

قربونت برم

ما از دور شنیدیم تو شوکیم.شماکه حق داری

حتما یه دست مادرو یا دخترو دعوا کن

باور کن لازمه

بفهمن کجای ماجران

شرایط خودتو بگو که سخت تر ازاینا بوده ولی میشه قوی شد

باید بیام اونجا مشاوره بدم اصلا😂😂

پرستار و دکتر لازمن هنوز استرالیا؟؟؟؟؟؟؟!!!@@

یه مدتی مهاجر دکتر و...میگرفت

پاسخ:
مرسی نفس جان.

امروز از صبح خوب بودم و تونستم ماجرا رو برای دوستم تعریف کنم. تا دیروز گریه م می گرفت بخوام در موردش با کسی حرف بزنم!

بله عزیزم. هنوز هم پرستار و دکتر لازمند. ولی اینقدر سخت میگیرن تا قبولشون کنند که حد نداره.

سلام صبای عزیزم،

چقدر یهو ماجرا ایجاد شده برات ناخواسته. 

ترسناکه این ماجرا. من دو تا پست رو با هم خوندم. خیلی ترسناکه. من تجربه ی مشابهی داشتم. البته هم خونه ای نبود. ولی شرایط سختی بوده برات خیلی.

نمیتونم درک کنم رفتار و واکنش خانواده ی آنیتا رو. همراهی خانوادش برای رفتن پیش روانشناس شاید مؤثر باشه. 

 

جالب بود که آمبولانس انقدر دیر اومده! انتظارشو نداشتم.

 

صبا جان، امیدوارم که دیگه چنین اتفاقاتی نیفته اطرافت. :* کاش اگه امکانش هست هم خونه ایتو عوض کنی. 

پاسخ:
سلام غزال جان.

والا هر روز که می گذره دنیا بهم میگه من قابل پیش بینی نیستما! من میگم باشه تو راست میگی. ولی اون یه جوری بازی میکنه که بازم من جا میخورم!

آنیتا هفته ای دو جلسه با روانپزشکش ملاقات داشت. هفته پیش به مدت یه هفته روانپزشکش رفته بوده مرخصی که نتیجه ش این شد.


سیستم پزشکی اینجا کند هست.


مرسی عزیزم. امیدوارم :* 


۲۴ فروردين ۰۰ ، ۱۷:۳۱ ربولی حسن کور

سلام

دوستش گفته نیا این هم گفته چشم!

جل الخالق

حالا یواشکی میخواد بیاد؟

پاسخ:
سلام

یعنی من هضم خودکشی واسم راحتتره تا رفتارهای بعدی اینا!

درک میکنم چقدر شوکه ای صبا جون. خیلی سخته. الان چطوریه؟ برگشته به حالت نرمال یا بازم ناگهانی کارهای عجیب میکنه؟ 

پاسخ:
مرسی که درکم میکنید.

عین قبل! برای همین میگم قابل اعتماد نیست. یعنی اصلا من تو این مدتی که می شناسمش خیلی تغییری تو احوالش ندیدم. همیشه یه مدل هست. یه جور آروم و مهربون و مودب. من نوسانات روانیم از اون خیلی بیشتره و خیلی موقع ها از ظاهرم هم میشه فهمید. 

دیشب خودش میگفت من اصلا نمی دونم چی شد که قرص ها رو خوردم. اینقدرهام تحت فشار نبودم. 

بله اگه مورد مشکوک باشه با پلیس تماس میگیرن ...حتما با پدر و مادر هم صحبت میکنن اصلا این بیماران به تنهایی مرخص نمیشن من که کلا هنگ کردم  اگه ازتون شناخت نداشتم اصلا باور نمیکردم این داستانو

استرالیا و اینگونه پرزنت کردن!!! 

پاسخ:
خب فکر کنم چون اینجا اکثر آدم ها خانواده چندانی ندارن این چیزا معنی نمیده! منظورم این هست که خیلی ها مهاجر هستند و کسی رو ندارند. 

ولی خداییش تو همه بیمارستان ها دیگه دمپایی باید باشه!! 

باید برم یه کسی که تو کادر درمان هست پیدا کنم سوالام رو بپرسم. 


اینجا اصلا یکی از دلایلی که کرونا رو خیلی خوب مدیریت کردن این بود که می دونستند اگر قرار باشه مثل بقیه کشورها اینقدر مبتلا داشته باشند اینا توان کنترل و مدیریتش رو ندارند اصلا. الان برای یه واکسن زدن کلی عاجزند!! یعنی واکسن دارند و آدمی که واکسن بزنه ندارند!

 یادتونه سریال پرستاران می گذاشت تلویزیون ایران؟ بعد ما می گفتیم وای چه حرفه ای و ... . ولی اینجا پرستاراشون در حد بهیارهای ما هم سواد ندارن!! یعنی کلا اینا یه دستورالعمل دارند. اگر یه اتفاقی خارج از دستورالعملاشون بیافته دیگه نمیدونند چیکار کنند! خودشون هم انگار مغز ندارند!! 

یکی به مادر خوانده ی محترم بگه لطفا قبل از تز دادن های گلو بلبلت که احتمالا منطق علمی هم پشتش نیست، یه فکری هم به حال هم خانه ی آنیتا بکن! والله خانم شیرین عقل! 

این مادر خوانده را یادم نمیاد باهاش آشنا شدیم آیا؟ از کدوم کشوره و اصلا نقشش چیه؟ 

نگران نباش، مامانش داره میاد فشار از روی تو برداشته میشه. 

عزیزم تو موقعیت سختی قرار گرفتی، حق داری اذیت باشی. ناخواسته از همه جا بی خبر یهو افتادی وسط ماجرا! همه هم خودشون را کشیده اند کنار. نمیشه بی تفاوت بود. 

بیا بغلم عزیزم 

 

پاسخ:
چی بگم زری جون.

ایشون هم مالزیایی هست و مثل خودشون بک گراند چینی داره. یه خانم مسن هست. بالای ۸۰ سالش هست. 

آره. مامانش هم بیاد میگم بهش چقدر رفتارشون واسم عجیب بوده و من چه انتظاری داشتم و چقدر رفتارشون با انتظارات من فاصله داشته!


دقیقا این که همه خودشون رو کشیدن کنار عجیب بود! 
بعد به من میگن ببخشید تو اذیت شدی. بله من اذیت شدم ولی وظیفه انسانیم رو انجام دادم. از شماها همین انتظار رو داشتم و شوک بودن من واسه رفتارهای عجیب اوناست.

مرسی عزیزم. واقعا بغل لازمم.  

به نظر من حتما باید همخونه خودت رو عوض کنی. احتمالا قبلا در موردش نوشتی و من متاسفانه یادم نیست. اینکه همخانه آدم مشکل روانی داشته باشه روی آدم اثر بسیار زیادی میگذاره. خودت فکر کن که از موقعی که با ایشون همخونه شدی چقدر روی روحیاتت تاثیر گذاشته. روح و روان آدم که چیز الکی ای نیست. تو از یک سری مشکلات روانی برخی افراد یه جورایی فرار کردی و اومدی نیمه دیگه کره زمین که باز هم با این مشکلات مواجه بشی؟ میدونم احتمالا کنار گود نشستم و میگم لنگش کن و این جابجایی خونه و همخونه خیلی کار سختیه اما لازمه اونهم توی یه کشور غریب. تنها باشی شاید بهتر باشه تا حضور ایشون. حق داری. خیلی وحشتناکه که ناگهان یکی گوشی رو بگیره سمت تو و بگه که کلی قرص خورده. تا مدتها این صحنه از ذهن آدم بیرون نمیره چه برسه به اینکه با این خانوم هر روز هم در ادامه زندگی کنی. مشکلات روانی هم به این زودی خوب نمیشن. امیدوارم اون هم حالش هر روز بهتر از دیروز بشه. مواظب خودت باش.

 

 

 

پاسخ:
عزیزم من باهاش مشکلی نداشتم.

اهل ارتباط برقرار کردن نیست بخاطر شخصیتش و مشکلاتش و البته زندگی من هم به اندازه کافی آدم توش هست و من نیازی نمیدیدم که تلاش کنم برای بیشتر کردن ارتباط مون. و خب دقیقا عین دو تا همخونه بودیم دیگه. هر کسی مشغول زندگی خودش به سبک خودش بدون هیچ حاشیه ای.

مرسی عزیزم. 

الهی بگردم
چه فشاری روت اومده صبا جونم
حتی تصورش هم سنگینه چه برسه که تو از نزدیک باهاش مواجه شدی. برات دعا میکنم که از این حال دربیای با یا اتفاق خوب و خوشایند.

فقط یه چیزی اونی که با تو و آنیتا زندگی میکرد مادرش بود یا مادرخونده ش؟

پاسخ:
مرسی سمیه جونم.

والا اینا اینقدر ریلکس برخورد کردن من فکر کردم من بزرگش کردم. 

ممنونم بابت دعای قشنگت :*

مادرش بود. من مادرخوانده رو ندیدم.

قرص

ببخشید بابت اشتباه تایپی

پاسخ:
خواهش میکنم :) 

خیلی عجیبه مادر و دوست پسرش به کنار عجیب از بیمارستانه 

امبولانس با اون همه تاخیر بیاد .

خودکشی از اورژانسهای روانپزشکیه عجیبه که سریع ترخیص شده اونم با جوراب !!!توی ایران مشاوره روانپزشکی میزارن و تا مریض stable نشه مرخص نمیشه 

شما حق دارین استرس بزرگی بوده بااومدن مادرش  شرایطتون بهتر میشه .حتما یه پیک نیک جور کنین برید ...۳۰ تا قرث اگه قوی باشه خطرناکه وجود شما باعث رفع خطر شده  به خودت افتخار کن عزیرم 🌹قبل از خواب ریلکسیشن کنید خیلی موثره

پاسخ:
امبولانس اینجا مثل اینکه همیشه با تاخییر میاد! کلا سیستم پزشکی اینجا همه تلاشش رو این هست که اتفاقی نیافته وقتی افتاد توانایی مدیریتش رو ندارن! 


چیزی ندارم بگم! تازه  همون شب من و زهرا گفتیم اگر ایران بود زنگ می زدن کلانتری هم بیاد و بیمارستان الکی مرخص نمیکنه. بررسی میکنه کسی از کسی شکایت نداشته باشه. درسته؟
بعد اینا کسی که دیشب داشته خودش رو میکشته رو یه جوراب میدین بهش میگن برو به سلامت!! 

مرسی مهتاب خانم. مامانش بیاد قطعا بهتر میشم.

میدونم نگرانی. ولی با نگرانی نمیتونی از اتفاق افتادنش جلوگیری کنی. البته که حتماً صحنه‌ی وحشتناکی بوده وقتی غش کرده و مدتی طول میکشه تا خودتم بهتر شی. به خودت حق بده که خوب نباشی. حتی اگه کارات سنگینه میتونی به استادتم بگی که همچین اتفاقی افتاده برات. 

به خود آنیتا هم بگو که نگرانشی. من اگه بودم که احتمالاً باهاش دعوا هم می‌کردم که واسه چی اینکارو کردی :)))) بگو اگه هر وقت نیاز به مردن داشت خودت میتونی یه جوری بکشیش، ولی خودش اقدام نکنه. به تو بگه که بری و بکشیش. 

پاسخ:
اوهوم.
به خودش که گفتم نگرانش هستم!
جای دعوا نداره! آدمی که در وضعیت روانی نرمال هست که چنین کاری رو نمیکنه! حتما یه مشکلی هست، آدمها رو بخاطر مشکلاتشون دعوا نکنیم☹

😃😀 من غلط بکنم! من به خودم باشه سوسک و عنکبوت رو هم نمیکشم! می گذارم واسه خودش بره! 

آخی صبا جان، خوب مدیریت کردی اوضاع را. خسته نباشی عزیزم... برخورد مادرش و مادرخوانده اش و دیوید برام جای تعجب داره :(

پاسخ:
مرسی عزیزم :*

هی! تعجب دون من این چند روز پر شد حسابی!

هرچی هم بشه باید بدونی که تو هیچ مسئولیتی اینجا نداری. و کاری که باید انجام می دادی رو انجام دادی. تقصیر تو نیست که آنیتا افسردگی داره. و اصلا اگه بخوای هم بیشتر از این دیگه نمیتونی کمکش کنی. 

پاسخ:
 احساس مسئولیت نمی کنم نورا جون!
من ترسیدم! همش صحنه های اون شب میاد جلوی چشمم! حس می کنم اگر برم بیرون و بیام و یه جایی افتاده باشه چی!؟ 
به مامانش هم گفتم من نگران تکرار شدنش هستم!