غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

از مجموعه افکار!

يكشنبه, ۱۷ مرداد ۱۴۰۰، ۰۵:۱۹ ق.ظ

از دید خودم آدمی نیستم که اهل فخرفروشی و پز دادن و ... باشم. 

یعنی تا اونجایی که بشه اگر چیزی دارم که بقیه ندارن و ممکنه باعث حسرتشون بشه رو پنهان میکنم! 

 

ولی اینجا تو وبلاگم تمام سعیم رو کردم خودم باشم! یعنی اگر چیزی خوشحالم میکنه اکثر اوقات می نویسم ولی وقتی ناراحتم نمی نویسم! مگر موارد خاص! 

 

چرا؟ 

 

الان دارم فکر میکنم من اینجا هم خودِ خودم نیستم! من از خوشحالی هام می نویسم نه که به بقیه فخر بفروشم!  می نویسم چون فکر میکنم ممکنه بهشون ایده بدم! تو اون موارد خاصی هم که از ناراحتی هام می نویسم باز فکر میکنم که رویکرد من به مسایل ممکنه به درد بقیه بخوره!  (اومدم قبل از اینکه دکمه انتشار رو بزنم متنم رو بخونم رسیدم به اینجا دیدم خوبم از خودمتشکر هستما 🤪)

 

البته که یه جاهایی انگار از دستم درمیره و بدون اینکه پشتش هدف خیرخواهی برای دیگران باشه هم یه چیزایی می نویسم! الان یه لحظه واسم سوال پیش اومد که واقعا هدفم خیرخواهی هست؟!!‌ چیزی که ازش مطمئنم این هست که هدفم به اشتراک گذاشتن درس هایی هست که یاد میگیرم! از اینکه از خوشیی بنویسم که توش هیچ نکته ای نداره! یا از ناراحتی بنویسم که هنوز درسش رو بهم نداده حس خوبی نمیگیرم! و اینکه انگار میخوام روی اون درس ها و نکته ها با نوشتنشون واسه خودم تاکید کنم! میخوام ثبتشون کنم تا اثرشون ماندگارتر بشه!  

پس میشه نتیجه گرفت من کلا می نویسم که حس خوبی بگیرم! این حس خوب می تونه سبکیی باشه که از زمین گذاشتن بار فکرم بهم دست میده! یعنی شاید مخاطبم هم واسم مهم نیست! ولی هر جور فکر میکنم من نسبت به مخاطبم احساس مسئولیت میکنم و شاید واسه همین هست که به خودم اجازه نمیدم از هر فکر و احساسی که دارم عمومی بنویسم حتی اگر اون افکار به شدت واسم سنگین باشه!!

 

 

پی نوشت:

اگر ایرانی باشی این روزها واست روزهای آسونی نیست! هر جای دنیا که باشی هم فرقی نداره! 

و خب برهمگان واضح و مبرهن هست که همه ما تو زندگی روزمه مون درگیر مسائل ریز و درشت زیادی هستیم! که خیلی اوقات ما رو به سکوت وا می داره! 

۰۰/۰۵/۱۷

نظرات  (۱۰)

خوبه که اینقدر به خودت دید نقادانه داری

همیشه خوندن نوشته های شما برام انگیزه بخش بوده. و هیچ وقت حس فخر فروشی دریافت نکرده ام

امیدوارم عمر ناراحتی هات کوتاه باشه :*

پاسخ:
خدا رو شکر که انگیزه بخش بوده :) 

منم امیدوارم عمر ناراحتی های همه مون کوتاه باشه و از این روزهای سیاه به سلامتی بگذریم.

اوه صبا جان! فشارهای شش جانبه وهشت  یادداشت منتشر نشده!!! امیدوارم به زودی مشکلاتت حل بشه و به آرامش برسی. مطمین هستم که این اتفاق میافته. من امروز به یک جمله کلیدی مهم در زندگیم رسیدم که میخوام مدام با خودم تکرار کنم: «ولش کن»

پاسخ:
یعنی از جمعه هفته پیش انگار یه دومینو شروع شده بود و هر روز یه چیز جدیدی میشد!

هیچ کدومش مشکلات من نبود یکیش مستقیما به من مربوط بود که بدون جنگ و خونریزی تمومش کردم!!

من هر از یه مدت فقط به این می رسم که چقدر این دنیا مسخره هست! همین! و کلا هم فکر می کنم بهتر باشه به جای دنیا صداش کنم دارالمجانین 😁🤪 

سلام صباجان. 

 

من شخصا نوشتن واسم تراپیه. و چون عده خیلی اندکی (زیر انگشتای دست) وبلاگمو میخونن راحت‌تر هم هستم با این نوشتن :)) با خودم میگم اگر گاهی هم چرت و پرت بنویسم یا حس لحظه‌ایم رو بنویسم بازم این منه و کسانی که میخونن منو احتمالا اینقدر محبت دارن بهم که متوجه شن اینم بخشی از منه و نگن چرا وقتمونو گرفتی :))‌ نمیدونم من حس میکنم وبلاگ اونقدر شخصیه که واقعا حق داریم هرچیزی توش بنویسیم اگر به خودمون حس خوبی میده. 

گاهی هم فکر میکنم شاید کسانی وبلاگ ماهارو به عنوان آدمایی که خارج هستن بخونن و شاید خوب نباشه فقط از خوشحالیها نوشتن چون تصویر غیرواقعی پیدا میکنن. شخصا فکر میکنم باید بیشتر نوشت.

حالا من که واقعا نمی‌نویسم از تجربیات شخصی و اینام (تقصیر توییتره :)) ) ولی خیلی لذت میبرم از تمام نوشته ها و پست‌های تو :*

پاسخ:
سلام مهسا گلی :)

منم ۱۰۰٪ نوشتن واسم تراپی هست از پست قبلی تا این پست من ۸ یادداشت منتشر نشده دارم هر کدوم یه طومار!!! :)

من مسائلی رو معمولا عمومی می نویسم که به خودم بیشتر مربوط باشه و نقش بقیه توش کم باشه! مگر اینکه نقش مثبت داشته باشند! وقتی بقیه نقش مثبتی ندارند رو نمی تونم عمومی بنویسم! 
از نظر اخلاقی برام میسر نیست واقعا!!


نوشته های من بیشتر حول افکار و احساساتم هست تا تجربیاتم!! یعنی اون جاهایی هم که از تجربیاتم میگم واسم عجیب بوده لابد!!

لطف داری عزیزم به من و نوشته هام :* 


۱۸ مرداد ۰۰ ، ۰۴:۰۵ مامانی و چهارتا دسته گل

صبای عزیزم ذره ای تملق یا تعریف نبود حرفم واقعا حتی زمانی ک نوشته ای ازت خوندم که تلخ بود تهش رسیدم ب امید ، تو ی چیزی ب من یاد دادی و اونم این بود که تو بدترین شرایط میشه دید مثبت داشت میشه امیدوار بود من واقعا کورسوی امید رو تو نوشته هات دیدم لمس کردم 

یکی از چیزایی ک حالمو خوب میکنه سر زدن ب اینجاست، اره چ خوب فهمیدی من کماکان شب ها بیدارم و حدود ۵ و خورده ای میخوابم و نزدیک ۸ با فرمان بیدار باش ایشین خانم بیدار میشم و فرصت خوابیدن دیگه ندارم 

مرسی بابت آرزوی خوبت واقعا از آرزوی خوبت خوشحال شدم امیدوارم بتونم شب هارو خوب بخوابم مثل سابق 

صبا خیلی قدر خودتو بدون تو خیلی ارزشمندی 🌹

پاسخ:
مرسی سعیده جان برای پیام صادقانه ت.
خیلی خیلی حس خوبی گرفتم. 

من همیشه ته دلم روشنه حتی تو تاریکترین شرایط :) 


چقدر خوب که میگی سر زدن به اینجا حالت رو خوب میکنه. من واقعا خوشحالم از شنیدنش :)


یکی از قشنگی های دنیا شاید همین باشه که یه هدف من این بوده که بی هیچ توقعی انرژی مثبت بدم به آدم ها! به آدم هایی که اصلا نمی شناسمشون.  میگه: 

 تو نیکی کن و در دجله انداز         که ایزد در بیابانت دهد باز

من اگر سعی کردم اینجا از دید مثبتم بگم واسه این نبود که ایزد در بیابان بازم دهد! من از مثبت ها میگم تا جای بیشتر برای مثبت های بیشتر درونم باز کنم! منتظر برگشت چیزی اصلا اصلا نبودم ولی حالا داره بهم برمی گرده!  اونم جایی که من انتظار ندارم! و خب احساس خوشبختی میکنم :)

مرسی سعیده جان. برات آرام ترین و شیرین ترین خواب های شبانه رو آرزو میکنم. بوس به خودت و دختر ماهت:* 
۱۸ مرداد ۰۰ ، ۰۳:۱۶ محبوب حبیب

سخت نگیر صبا جون

 

قرار نیست خودت رو قضاوت کنی، چون صبای این لحظه و صبای یه لحظه پیش رو نمیشه دسته بندی کرد.

ولی در کل، هیچ وقت هیچ بویی از فخرفروشی اینجا نبوده. خیالت تخت :)

دست از سر اینهمه نقد کردن خودتم بردار :دی چون بایاس میشه ادم در یک لحظات خاصی که فعلا یادشه و لذا هیچ وقت نمیتونه خودش رو درست و کامل قضاوت کنه. 

پاسخ:
مرسی عزیزم از پیامت :) 

هدفم از نوشتن رو تو جواب به کامنت های قبلی نوشتم! ببخشید که گیج تون کردم! ذهنم بسیار شلوغ بود موقع نوشتن این یادداشت!! 

ولی من از نقد کردن های خودم تا الان یه صبای خیلی بهتر ساختم! دوست دارم این روند رو همین طور ادامه بدم. خدا رو شکر خوب بودن هیچ مرزی نداره! و من تا همیشه می تونم این مسیر رو جلو برم و از اینکه هر روز دارم پیشرفت میکنم تو شناختن خودم و توانایی هام و ضعف هام و اینکه اینقدر شهامت دارم که همه شون رو بپذیرم و به هر سختی دارم حل شون میکنم حس خوبی میگیرم. 

باز هم مطمین نیستم که درست فهمیدم منظورت رو یا نه!! آنچه فهمیدم می تونم بگم باهات موافق نیستم. وبلاگ یه جاییه واسه نوشتن. مخاطب دوست داشت میاد میخونه. دوست نداشت نمیخونه. نویسنده یه وبلاگ هیچ مسیولیتی در قبال خوانندگانش نداره بجز وبلاگ های خاص مثلا وبلاگ یک استاد برای ارتباط با دانشجو یا یک تحلیل گر سیاسی یا .... این وبلاگ های عمومی جای بسیار خوبیه واسه نوشتن هرچی که فکر نویسنده رو مشغول کرده. خواننده های یه وبلاگ ممکنه یه بازه زمانی هزارتا باشن یه بازه زمانی دو تا. برای وبلاگ های عمومی مهم نیست. قشنگی این وبلاگ های عمومی هم به همینه. همین که من دانشجو که نقاب های اجتماعی بسیاری دارم پیش همکارهام، دانشجوها، خانواده ام، همسرم، فرزندم، وبلاگ تنها جاییه که میتونم نقاب نداشته باشم. باور کن که من حتی پیش دخترم نقاب دارم. او نباید بدونه مادر ضعیفی داره که توی کار خودش مونده!! یا پدر و مادر و خواهرم بدونن که من چقدر مشکل مالی دارم.... وبلاگ من شاید تنها جاییه که من ضعیف هم اونجا هویدا است و ....

پاسخ:
می دونی عزیزم من این روزها از شش جهت تحت فشار هستم!

این یادداشتم فقط برای اعلام این بود که من اینقدر ناراحتم و تحت فشار که به سکوت رسیدم! برای اینکه ناراحتیم هم چیزی نیست که بخوام در موردش عمومی بنویسم. در واقع خواستم بهتون اعلام کنم که اون آدمی که خوشحالی هاش رو بهتون میگه الان ناراحت هست و فقط نمیخواد در موردش حرف بزنه! 

و برای این بود که بگم اگر اتفاق کوچیک قشنگی تو زندگی تون می افته نترسید از بیانش! همه آدم ها می فهمند کی هدفش فخر فروشی هست و کی نیست!  و اونی هم قدرت تشخیص این مسائل رو از هم نداره مشکل خودش هست.

من اینا تو ذهنم بود ولی ذهنم هزارجای دیگه هم بود و میخواستم یه یادداشت عمومی هم داشته باشم و وقتی کلمه ها چسبید به هم نتیجه ش شد اون چیزی که دیدین!! 

البته دقیقا بعد از عمومی نوشتن این یادداشت بی ربط حس کردم ذهنم سبکتر شد! انگار راه نفس کشیدن به دنیای خارج فراهم شد! 
۱۷ مرداد ۰۰ ، ۲۰:۱۱ مامانی و چهارتا دسته گل

تو خود عشقی خودعشق صبای عزیزم 

نوشته هات حال خوب کن هستن حتی اگر از سختی ها و ناگواری ها بنویسی التیام بخش هستن 

افتخار هست خواننده این نوشته ها بودن دوست خوب و قدیمی ندیده من 

از روز هایی ک فقط یک دانشجوی ساده بودم و تنها دغدغه من مسافرت رفتن و شرکت تو شب شعر بود و گاهی نوشتن چند خط برای دل خودم تا ب الان ک مادری هستم که زندگی گاهی چهره سخت و خشنش رو بهش نشون میده مشتاق نوشته های تو بودم و هستم 

بنویس همیشه بنویس 

نوشته هات عجیب حال خوب کن هستن و حتی تلخ ترین انها توش جوانه عشق و امید هست 

دوست دارم ❤️

پاسخ:
ممنونم سعیده عزیزم.

تو همیشه به من لطف داری مامان مهربون:) 

چقدر حس خوبی بهم داد وقتی که گفتی که تلخ ترین نوشته هام هم توش جوانه عشق و امید هست. 

مرسی که برام می نویسی.

امیدوارم زودتر به آرامش برسی و همیشه کامنت هات رو تو طول روز برام بنویسی و نه شب :) 

صبا جون یه چیزی بگم بخندی، یه دوستی دارم که یه بار یکی بهش گفته بود تو رفتار تو حسی از فخر فروشی هست و اینکه اصلا حتی به زیبایی خودت هم مینازی و ... بعد این حرف دقیقا بعد از زایمان دومش بود که خب طفلکی حداقل از نظر ظاهری تو بدترین حالت ممکن بود، بعد میگفت بهش گفتم برو بابا من جلوی آینه نمیرم که خودم را نبینم که کفاره واجبم :))) خلاصه اینکه عطف به پینوشت همینکه ما ایرانی هستیم هر حرکتی بزنیم نهایتا در راستای اینه که ذره ای جای نفس کشیدن به خودمون بدهیم:( 

کابوسی شده که امیدی به یهتر شدنش نداریم :((

پاسخ:
من این یادداشت رو نوشتم چون تو ذهنم بود که تو این روزهای تاریک اگر اتفاق خوبی تو زندگی تون می افته بیایید بگید! نترسید وسط بدبختی ها از زیبایی ها بگید. 

و هدفم در واقع پی نوشت ها بود! اینکه من الان سکوت کردم بخاطر ناراحتیم هست! ناراحتی از شرایط ایران! و اتفاقات روزمره زندگیم! 

چند ماهه که می خونمت و حس خوبی میگیرم از نوشته هات، همیشه که نباید دنبال درس و نکته بود

پاسخ:
خدا رو شکر که حس خوبی میگیرید :) 
۱۷ مرداد ۰۰ ، ۱۰:۰۷ شارمین امیریان

سلام.

من تو مدتی که می‌خونمت، هیچ وقت حس نکردم داری فخرفروشی می‌کنی. به نظرم همیشه همه چیز رو معمولی تعریف می‌کنی اون‌جوری که آدم اتفاقای خوب زندگیش رو برای آبجیش تعریف می‌کنه و هر دو با هم ذوق می‌کنن 😉

پاسخ:
سلام عزیزم :)

خب خدا رو شکر :)

چون من اصلا واقعیتش نمی دونم اگر بخوای فخربفروشی چه مدلی باید باشی؟‌:) 

مرسی که باهام ذوق میکنید :)