غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

24 اکتبر

يكشنبه, ۲ آبان ۱۴۰۰، ۰۹:۳۳ ق.ظ

دیروز استارت هایکینگ رو زدم دوباره و یه برنامه نسبتا سبک رفتم! ۱۴ کیلومتر تقریبا بود و به نظرم نباید بهم فشار می اومد. سربالایی و سرپایینی زیاد داشت و کلا از اینکه زمین صاف نبود و پر از سنگلاخ بود حس خوبی داشتم! یعنی حس برگشت به طبیعت :)  از شب قبلش هم اینکه قرار بود صبح زود بیدار بشم و برم هایکینگ و باید ساعت قطار و ... رو دقیق چک می کردم حس خوبی داشتم. گروه کوچیکی هم بود و برخلاف تصورم که فکر میکردم بعد از یه مدت ارتباط برقرار کردن شاید واسم سخت باشه دیدم اتفاقا نه تنها که اصلا سخت نیست خیلی هم خوبه و من چقدر این مدت همین ارتباط با غریبه ها رو کم داشتم و چقدر مشتاقم! بخشی از نیاز روانی من رو همین ارتباط با آدمهای جدید گذری تامین میکنه! آدمی که اول صبح هیچی ازشون نمیدونی و ظهر که میشه کلی چیز میدونی و کلی چیز یادگرفتی و بعدش خداحافظی میکنی و تمام. 

برنامه ساعت یک تمام شد. من آخراش گرمم بود و به نظرم آفتابش خیلی مستقیم بود. دیگه از پله های ایستگاه قطار هم که اومدم پایین با ماسک اومدم و احساس میکردم دارم خفه میشم. رفتم دستم رو بشورم دیدم وایییییی چقدر دستام ورم داره و انگشتام چرا داره می پکه!؟ یعنی چیزی نیشم زده؟ چرا دو تا دستام؟ صورتم هم انگار لبو! ترسیده بودم. اومدم سوار قطار شدم و تا نشستم علایم گرمازدگی رو سرچ کردم و اومد تورم دست! گفتم آخیششششششش! دیگه هی آب خوردم و هوای تو قطار هم که خنک بود کم کم ورم دستام کم شد! تجربه جالبی بود آخه هوا هم اونقدرا گرم نبود که بخوام گرمازده بشم ولی خب انگار بدنم عادت نداشت.

بعد که رسیدم خونه و کفشم رو درآوردم دیدم جورابم خونی هست. جورابم رو که در آوردم دیدم خون همین جوری تا کف پام رفته! زیرقوزک پام منبعش بود! من بوت هایکینگ می پوشم و خب احتمال ضربه و خار اینا نبود! رفتم حموم خون همین جور بند نمی اومد. دیگه اومدم روش رو بستم و سرچ کردم محل گاز گرفتن زالو چه شکلیه! دیدم همینه شکلیه :)) همیشه دیده بودم ملت رو زالو میزنه ولی خودم تجربه ش رو نداشتم. اینم به تجربیاتم افزوده شد :) 

 

 

تو آینه دستشویی دانشگاه وقتی ماسکم رو درمیارم و خودم رو میبینم حس میکنم دندونام از دو طرف عفونت و ورم داره! در این حد چاق شدم!! آینه های خونه این مدت مرام به خرج داده و به روم نیاورده بودن :) اون لحظه ای که تو دستشویی ایستگاه قطار دیدم دستام ورم کرده یه لحظه از ذهنم گذشت صورتت هم که ورم داره! و اگه خدا بخواد یه بیماری جدید گرفتی!!

ولی امروز که دو ساعت وقت گذاشتم و دلمه برگ مو درست کردم متوجه شدم که ورم صورتم به این زودی ها خوب نمیشه با این روالی که در پیش گرفتم :)) قبلا دلمه گوجه و فلفل دلمه درست کرده بودم ولی خب برگ مو نداشتم هیچ وقت. هفته پیش که در اولین گام آزادسازی یورش بردیم به فروشگاه ایرانی کنسرو برگ مو هم گرفتم که به این ویارم هم پاسخ بدم. 

البته یه ویار دیگه هم داشتم که همون هفته پیش پاسخ دادم: کال کباب. آنیتا و مامانش خیلی خوششون اومده بود و چند بار دستورش رو پرسیدن.

من ولی به این فکر میکردم که چطور میشه همچین چیزی رو تجاریش کرد. اینجا مصرف dip (نمی دونم چی ترجمه ش کنم - یه چیزی مثل ماست موسیر) خیلی مرسوم هست. بعد دیپ های خاورمیانه ای مثل حمص (هوموس) (hummus) یا باباغنوش یا حتی ماست و خیار - یا ماست و لبو براشون خیلی جذاب و متداول هست و خب یه چیزی مثل کال کباب هم میشه به همین شکل سرو کرد و تو همون دسته هست و کاش میشد اونم تجاری میشد و می اومد جزو غذاهای مرسوم اینجا. 

از موفقیت های تهاجم غذاییم هم بگم. اون شب مامان آنیتا یه سوپی مثل عدسی درست کرده بود و گفت مثل تو توش آبلیمو ریختم و طعمش خیلی خوب شده :) من تو دلم دست و جیییییغ و هورا بود. 

من تو همه غذاهام زیره و آویشن و زردچوبه و فلفل سیاه و نمک به عنوان ادویه میزنم. بسته به نوع غذا چیزهای دیگه هم اضافه میکنم ولی اینا همیشه هستند. اونم یاد گرفته و از بو و طعم مخصوصا زیره خوشش اومده و تو یه سری از غذاهاش استفاده میکنه :) 

 

جدیدا خیلی دارم در مورد غذا پست می گذارم:)) خدا رحم کنه نترکم در نهایت :)) 

 

پیشنهاد جدید: پادکست آن رو کلا پیشنهاد میکنم که بشنوید اگر علاقه ای به شنیدن داستان های واقعی دارید. آخرین سریش با عنوان "من زاده مهاجرتم" رو پیشنهاد میکنم اول گوش کنید.  

۰۰/۰۸/۰۲

نظرات  (۱۵)

:)) بله درسته

پاسخ:
:)) 

به عنوان لالایی یه ذره دوز غم و استرس اش بالاست :))

پاسخ:
ولی از پادکست های چنل بی که جنایت و فسق و فجور هست بهتره :) 

دیشب گیج بودم اشتباه دیدم! دو تا داستان سه قسمتی مونده بود، که یک قسمتش را امروز صبح گوش دادم، لذا تا این لحظه پنج قسمت مونده..

پاسخ:
دیگه تمومش کردی رفت خواهر:) 

من خودم نمیدونم همه داستاناش رو گوش دادم یا نه!؟

ولی خب این پادکست های این مدلی که سبک هستند و داستانی و نیاز به هوشیاری و دقت نداره برای من جنبه لالایی داره و شب قبل از خواب گوش میدم یا اگر نصف شب بیدار بشم برای اینکه دوباره زود خوابم ببره از چنین پادکست هایی استفاده میکنم  :)

مرسی از توضیحات ات :) موافقم، بخصوص با قسمتی که گفتی بیخودی خسته شون است!

من آشپزی را دوست دارم، و همیشه آشپزی میکنم، فقط گاهی مشکلم با غذاهای وقتگیر اینه که ذهنم میگه غذا خوردن ارزش اینقدر وقت گذاشتن نداره :))  بخصوص در مورد غذاهایی که اصلی و واجب حساب نمیشن... و یک مشکل دیگه ام صبر نداشتن ام است، مثلاً در مورد ترشی، صبر ندارم که سبزیجات شسته شده خشک بشن و خیلی سختم است زمان بدم... ولی خب! بازم گاهی ترشی میندازم بخاطر جنبه فان قضیه، چون لمس کردن سبزیجات را دوست دارم...

از ۲۵ قسمت منتشر شده پادکست آن هم سه قسمت مونده، بقیه اش را گوش دادم..

پاسخ:
جالبه اون دوستانی که معمولا خسته هستند! معمولا هم مشغله خارج از خونه ندارن! یا اون زنانی که در کودکی و نوجوانی من اون تصویر غلط رو تو ذهن من ایجاد کرده بودن حتی خرید منزل هم بعهده شون نبود! 

من هم این سوال رو همیشه می پرسم که آیا غذا خوردن اینقدر ارزش وقت گذاشتن داره یا نه؟

جواب من به این سوال واسه خودم این هست که همیشه نه! ولی گاهی به قول تو برای فان هم که شده میشه خلاف روتین همیشگی غذا درست کرد. یا شیرینی و چیزهای دیگه! و دقیقا جنبه سرگرمی داره! 

واووو . به چه سرعتی گوش کردی :) داستان هاش چون واقعی هست یه جورایی جذاب هست:)  خوشحالم که تو هم خوشت اومده :) 

سختی غذا درست کردن در تکرار مداوم و وظیفه تلقی شدن توسط بقیه خانواده و سختی تامین نظر همه اعضای خانواده و زمان گذاشتن براش در کنار هزارتا کار دیگه از جمله وقایع پیشبینی نشده حاصل از خرابکاری های بچه است :)) 

پاسخ:
من خیلی به این مساله فکر کردم عزیزم.

واسه خودم به این شکل دسته بندیش کردم:
۱) مادر بودن و همسر بودن و کلا مدیریت ارتباط با همسر و فرزند/ان و برنامه ریزی کردن واسش و اداره امور خونه یه مقوله ای هست که گاهی میتونه فرسایشی بشه مخصوصا اگر درک نشی و کارهایی که میکنی از دید بقیه وظیفه ت باشه و این رو میدونم که خیلی از غرها بخاطر سختی ماهیت کار نیست بخاطر دیده نشدن و درک نشدن هست.

۲) مساله ی بعد خود آشپزی هست. خیلی ها هستند که آشپزی واسه شون یه کار سنگین هست از نظر ذهنی. مثلا از دید من ترشی درست کردن همون سالاد درست کردن هست که تازه سالی یکی - دوبار نهایتا ۱۰ بار انجام میشه! ولی بازخوردی که من میگیرم وقتی میگم من ترشی رو خودم درست میکنم این هست که واوو تو چه کدبانویی و ... (اینکه کسی که تعریف میکنه لطف و محبت داره رو کاری ندارم) ولی وقتی طرف میگه من ۲۰ سال هست ازدواج کردم و تا حالا ترشی درست نکردم و همیشه یا خریدیم یا مادر/شوهر/م درست کردن و ما فقط خوردیم من واقعا واسم سوال پیش میاد که خب مگه چه کار سختی هست که تا حالا حتی امتحانش هم نکردین؟! 
و خب این طرز فکر از کجا میاد؟! از اینجا که هی یه عده گفتن ترشی درست کردن مثلا قلق خاصی داره یا کار سختی هست! یه جور تصویر دست نیافتنی و حرفه ای ازش تو ذهن بقیه ساختن.
 یا مثلا فلان آش رو درست کردن خیلی سخته! یا حتی برنج آبکش کردن از دید یه عده کار آسونی نیست!! و بخاطر سختیش برنج رو کته میکنند!
در صورتی که از دید من نهایتش همه اینا ۴ ساعت کار هست. یه بار هم درست میکنی مزه ش فوقش خوب نمیشه! آسمون به زمین نمی رسه! 

به این هم فکر کردم که خب من اختیار وقتم کاملا دست خودم هست و وقت آزادم به نسبت زیاد هست ولی خیلی از اون زنان غرغرو وقت آزادشون از من بیشتر نباشه کمتر هم نیست و بقیه ساعت های شبانه روزشون رو هم  فعالیت فکری یا فیزیکی خاصی انجام نمیدن!  ولی خب خسته شونه :))  یا یه مانع ذهنی دارن که آشپزی دردسر داره. 

اینکه من اینجا می نویسم حلوا/شله زرد یا فلان غذا رو درست کردم هدفم این هست که مانع ذهنی که تو نوجوانی در ذهن خودم بود رو برای بقیه بشکنم! 

اینم بگم من اصلا در مورد مادری که بچه کوچیک و شیرخوار داره حرف نمی زنم. اون آدم حق داره بخاطر کم خوابیش غر بزنه و خسته و بی حوصله باشه. 

و البته انتظار هم ندارم که همه آدمها از آشپزی کردن لذت ببرن! یه چیز کاملا سلیقه ای هست. 

همه هدفم این هست که بگم از امتحان کردن چیزهای جدید نترسید. سخت نیست بقرعان :)) 

اندازه یه پست حرف زدم :)) 

از اسم کال کباب فکر کردم یک نوع کباب هست سرچ کردم دیدم شبیه  میرزاقاسمی هست البته کاملا میرزاقاسمی هست تفاوتش رو متوجه نشدم.

من نوجوان بودم آرزوی مهاجرت به یک کشور دیگه و تنهایی زندگی و درس خوندن داشتم و الان دارم آرزوم رو تو زندگی ات می بینم و خب خیلی حس قشنگیه وقتی خودم مسیر زندگی ام از اون آرزو خارج شد ولی دارم می خونم همه ابعادش رو .

 

پاسخ:
میرزا قاسمی تخم مرغ داره و گوجه! علاوه بر بادمجان و سیر! و البته گردو هم نداره.

این بادمجان و گردو و سیر هست و طعمش هم تقریبا بخاطر رب انار یا آبغوره ترش هست.  میرزا قاسمی غذای اصلی هست از نظر من! این پیش غذاست یه جورایی! 

من ولی نوجوان بودم اصلا به مهاجرت فکر نکرده بودم! تقریبا از حوالی ۱۹-۲۰ سالگی تفکرات مهاجرتیم شروع شد. 

من نوجوان بودم فکر میکردم ازدواج میکنم دو کوچه بالاتر از مامانم زندگی میکنم. بچه هام رو هر روز صبح میگذارم پیش مامانم و خودم میرم سرکار :)) ظهر میرم خونه مامانم ناهار میخورم. بعد میریم خونه خودمون! البته همیشه میخواستم تا ته جایی که امکان داره درس بخونم! و بخاطر همین خونه مامانم ناهار میخوردیم تو تصوراتم:))

اون موقع ها فکر میکردم غذا درست کردن خیلی کار سختی هست! با اینکه من تقریبا از ۱۳ سالگی آشپزی یاد گرفتم ولی از بس زن های دور و برم از کار خونه و آشپزی نق زده بودن! فکر میکردم بدون کمک نمی تونم! 
هنوزم وقتی مثلا یه غذایی که از دید عموم سخت هست درست میکنم واسم سوال پیش میاد که خب این نهایتا دو-سه ساعت وقت گرفت! پس چرا ملت اینقدر بزرگش میکنند!؟ 

صبا...صبای شجاع.

ببین من اگر همچین صحنه ای رو در مورد خودم ببینم غش میکنم. البته شاید هم غش نکنم ولی فشارم میفته فوری. من با دیدن شرایط جسمی سخت در دیگران سعی میکنم آرامشم رو حفظ کنم و مشکل خاصی ندارم اما واسه خودم برعکسم.

خوب از پسش براومدی...

ووواای تهاجم غذایی عالی بود. واقعا ما آدمها باید در مورد غذاها از همدیگه یاد بگیریم. من شکمو نیستم اصلا ولی حیفه از این همه تنوع محروم بمونیم. آفرین. پر قدرت ادامه بده...

دلمه تا حالا درست نکردم. از هر دلمه ای هم خوشم نمیاد. اما یکبار خاله مهرداد مقداری دلمه بهمون داد عالییی...کیف کردم.

کال کباب هم نمی‌دونم چیه.برم بسرچم. زشته مامان آنی بدونه من ندونم.

پاسخ:
ممنون از محبتت عزیزم. لطف داری بهم غزل جان :) 

ولی فکر کنم خوب تعریف نکردم و اکثرتون رو ترسوندم!! اونقدرام اوضاع بد نبود. همه ی نگرانی من روی هم رفته ۱۰ دقیقه هم نبود! اونم نه نگرانی زیاد. نگرانی جدید بود در واقع :) تا حالا ندیده بودم که دیگه تجربه شد :) 

من آرامشم رو وقتی اتفاقی میافته هم برای خودم و هم برای بقیه حفظ میکنم! یعنی اصلا ذهنم اون لحظه ترس رو نمی فهمه ناخودآگاه سریع میره رو حالت سرچ کردن و دنبال راه حل میگرده! یعنی وقتی بعدا فکر میکنم چطور چنین راه حل هایی تو شرایط اورژانسی به ذهنم رسیده خودم تعجب می کنم! 

منم شکمو نیستم! ولی تو قرآن میگه قل سیرو فی الارض! منظورش این هست که در زمین گردش کنید و خودتون رو سیر کنید :)) 
از شوخی گذشته من کلا دوست دارم چیزهای جدید رو امتحان کنم! و البته غذاهای خوشمزه مون رو به بقیه معرفی کنم. این مساله واقعا نقطه قوت فرهنگ ماست :) و واسه همین میام اینجا هم می نویسم که بقیه رو ترغیب کنم به امتحان کردن چیزهای جدید :) 

شما رو توصیه میکنم به درست کردن دلمه برگ مو و البته کال کباب! اصلا روحم شاد میشد وقتی میخوردم :) 
۰۴ آبان ۰۰ ، ۱۷:۴۹ ربولی حسن کور

سلام

به به

چقدر خوش گذشته.

اون زخم زالو درد نداشت؟

پاسخ:
سلام

نه من که اصلا متوجه نشده بودم.

الانم بخاطر شما روش رو فشار دادم ببینم درد میکنه بازم درد نداشت :)) 

سلاااام!

وای چقدر استرس گرفتم با توصیف صحنه ورم کردن دست و خونی که گفتی. زالو!!!‌چه وحشتناک بود :))

 

چقدر به دلم نشست پستت. اون نیاز به شناختن غریبه ها رو چقدر منم دارم. واقعا کاش برم به این نیازم برسم :))‌

+ کال کباب چیه؟

 

پستت خیلی خوشمزه بود گشنه‌م شد :))))

پاسخ:
سلام عزیزم.

یه کوچولو استرس داشت، زودی رفت استرسش🙃 چون تجربه های جدیدی بود نوشتم که همه مون یاد بگیریم😊

خب برو دخترم، حتما تو meetup های اونجا گروهای دوچرخه سواری و ... هم دارن.

یه غذای شمالی متشکل از بادمجان کبابی،سیر، گردو، رب انار/ آبغوره و ... هست.

خدا منو ببخشه که پست های گشنه کننده می گذارم🤪

یک ظرف غذا تو وبلاگ :) احتمالا در آینده تکنولوژی به این سمت میره :)) مثل شکلاتهای وینکی تو چارلی و کارخانه شکلات سازی :)

پاسخ:
اگه بره که خیلی خوبه.

اصلا مثل این پرینترهای سه بعدی، مواد لازم رو بنویسیم خودش غذا برامون پرینت بگیره😆😃

سلام.

هایکینگ (چشمای قلبی).. چه عالی.. 

من از اون مدل آدمایی هستم که حرف زدن با آدمهایی که نمیشناسم برام سخته و ازش فراری ام :( چه خوب که راحت با غریبه ها صحبت میکنی

در این حد هوا گرم بوده که گرما زده شدی! تازه الان اولای اردیبهشت تون است... دو ماه دیگه چی میشه...  خوب شد زود فهمیدی که بخاطر گرماست...

وای زالو (چندش)...

منی که قرینطینه ام در حدی بوده که سر کار میرفته ام هم وزنم اضافه شده... شلوارهام بهم تنگ شده...

ماشالا بهت.. کال کباب و دلمه.. 

مرسی از پیشنهاد پادکست

پاسخ:
سلام گلم

مرسی :)

خب آره این جزو تفاوت های شخصیتی آدمهاست. ولی میدونی حرف زدن با غریبه ها از یه زمانی به بعد بر اساس یه الگوی ثابت برات هست و فقط جوابهایی که میگیری متفاوته! یعنی برای من اینجوری شده که دیگه تلاش خاصی لازم نداره! 

دما فکر کنم نهایتا ۲۶ شده بود یا ۲۷! ولی خب شبش بارون و رعد و برق داشتیم وقتی قرار باشه بارون بیاد یه کم حالت خفگی پیدا میکنه هوا! 
اتفاقا امسال پیش بینی کردن تابستان خنک و پربارشی در پیش داریم! 

پس مساله جهانی هست و نگران نباشم :) 

قربون شما عزیزم. کاش میشد یه ظرف هم می گذاشتم تو وبلاگ :)

(گل)


ای وای زالو 😭😰 واقعا ترسناکه :/

من همیشه تعجب میکنم اینایی که میرن دکتر زالو میندازن. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌وقعا ترسناکه 😰

 

 

 

 

 

 

 

پاسخ:
من ندیدمش! 

ولی خب وقتی تو استرالیا زندگی میکنی نباید از زالو بترسی :) یه کرم فسقلی هست دیگه! 


ولی اون زالو درمانی واقعا جزو چندش ترین کارهای کره زمین هست :((((((((( 

در مورد پف کردن، نگووووووووو من هم همینطور البته برا من واقعا چاقیه هی به خودم میگم نمیشه با درس خوندن رژیم گرفت، حالا نه رژیم میگیرم نه درس میخونم:(( 

چقدر نگران ورم شدم، ولی واقعا عجیبه اون مقدار گرما باعث گرمازدگی بشه! زالو رفته بوده تو کفشت یعنی؟ 

 

کال کباب را من هم نمیدونم چیه؟

 

تهاجم غذایی خیلی خوبه :))

پاسخ:
واسه منم چاقی هست :) 
یادمه ۷-۸ سال پیش از فرط لاغری من رفتم باشگاه و کلی رژیم گرفتم تا وزنم رسید به ۵۳ اینا. 

الان کلی وزنم بیشتر از اون موقع هاست ولی دیگه باید حواسم باشه مثل قدیما نیستم و خوردن کار دستم میده :)

باید قبول کنیم که من بدنم بخاطر بیماری به شدت ضعیف شده این مدت و در وضعیت نرمال نیستم هنوز! و البته رطوبت هم بالا بود من وقتی رطوبت بالا باشه دچار گرمازدگی میشم. 

آره عزیزم. کار زالو همین هست که بره تو کفش :) معمولا حرفه ای ها یه چیزی مثل جوراب بدون سر رو کفششون میپوشند برای جلوگیری از ورود زالو! مخصوصا بعد از بارون زالو خیلی زیاد میشه! 


کال کباب یه غذای شمالی هست که از بادمجان کبابی و گردو و سیر و رب انار/آبغوره درست میشه. 

چقدر خون!! چقدر ورم!! اینجا کلی پول میدن میرن زالو میندازن، حالا تو رایگان از خدماتش بهره مند شدی!! .... چقدر سخته تنهایی.... و البته باعث رشد میشه دیگه این سختیها... خیلی کار خوبی کردی که رفتی بیرون. برای من هنوز هم جالبه که چند نفر که اصلا همدیگر رو نمیشناسن مثلا اگه یه شب توی قطار توی یه کوپه باشن خیلی با هم آشنا میشن و درددل می کنن و از زندگی هاشون میگن و دوست میشن و البته بعد از رسیدن قطار به مقصد، این دوستی کوتاه اونقدر عمق نداره و ۹۹ درصد مواقع میشه یه خاطره خوش.... به نظر من نگران خورد و خوراکت نباش. الان دیگه ذهن حوصله دو تا نگرانی رو نداره. یکیش کافیه. تازه  درس و هزینه های زندگی و اقامت یه کشور دیگه و غربت و کرونا و غیره رو گذاشتم توی یه دسته شد یکی!!!

پاسخ:
خیلی خون نبود ولی خب اینجوری هم نبود که یه کم روش رو نگه داری و بند بیاد! 

من یه بار ایران بخاطر مشکلات گوارشیم رفتم زالو درمانی پیش پزشک متخصص طب سنتی. از گندترین تجربیات زندگیم هست! خیلی اه اه اه!! 

بر اساس این متن سختی رو حس کردی؟ من سختم نبود که :) 

میدونی چرا میشه خاطره خوب؟ چون تو وارد جزییات زندگی اون آدم نمیشی و در قبالش مسئولیتی نداری و اونم نداره. چون همه چیز سبک هست. 

نگران خورد و خوراکم نیستم عزیزم! ولی دیگه زیادی دارم سالم خواری میکنم :)) یه کم کمترش کنم و هر چی هوس کردم رو درست نکنم مساله حل میشه! البته خب قرنطینه واقعا نقش داشت! خیلی دیگه هیچ کاری نبود که بکنم بجاش چیزی میخوردم :) 
و البته یه کم فعالیت جسمیم بیشتر بشه اون پف ها درست میشه ایشالله :) 

همه ی دغدغه ها با هم اسمش زندگی هست :) و یکی هست. 

ترسیدم وقتی دیدم نوشتی دستات ورم کرده و صورتت سرخه و باز بعدش که گفتی خون پات بند نمیومد.

خدا رو شکر که چیزی نبود

درضمن امیدوار هم شدم که فقط من نیستم که همینجور دارم پف میکنم و اعصابم از دست آینه ها خورده :)

خلاصه من که دربارۀ پف کردگی خودم به این نتیجه رسیدم تا وقتی پایان نامه لعنتی هست باید رژیم و ورزش منظم و برنامه لاغری رو بیخیال بشم. بس که وقت و انرژی میبره ازم

پاسخ:
من کلا انگار عهد کردم یه سلول سالم با خودم زیر خاک نبرم😂😀 

ولی خدا رو شکر چیزی نبود😊

عه تو هم! خوب شد گفتی. پس تنها نیستم!
حالا بگذار یه چیزی بهت بگم به خودت امیدوار بشی. من اون مدتی که مریض بودم شاید دو هفته اصلا غذای جامد نخوردم! و قاعدتا بخاطر بیماریم باید وزن کم کنم ولی خب من با خوردن تمام چیزهایی که برام خوب هست به صورت فشرده راه رو نه تنها بر لاغری بستم بلکه ۴ کیلو وزن اضافه کردم😃 
الان که برگشتم دانشگاه و اون همه چیز برای خوردن دم دستم نیست! می بینم که چه تلاشی میکردم با برنامه اون همه چیز رو هر روز بخورم😁😆

تو هم اگر تلاش مشابهی داری بی خیالش شو، پف ها خودبه خود میخوابه🙂