غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۱۰ دسامبر ۲۰۲۱!

جمعه, ۱۹ آذر ۱۴۰۰، ۰۸:۳۷ ق.ظ

چند روز پیش شوآن بهم پیام داد. اگر یادتون نمیاد شوآن کیه باید بگم که شوآن یه دختر چینی هست که تو دانشکده قبلی که بودم هم گروهیم بود. تو اینستاگرام همو فالو داریم و هر از گاهی یه احوال پرسی میکردیم و این مدت هم که هی قرنطینه میشد و نشده بود همو ببینم. اما دلیل پیام دادنش این بود که میخواست عروسیش دعوتم کنه :) 

بعد از اینکه عروسیش دعوت شدم یه روز هم اومد دانشگاه همو دیدیم. فارغ التحصیل شده بود چند ماه پیش. گفت از بس که از پروژه م و ارتباطی که با آقای لی داشتم و ... بدم می اومد و ازم انرژی گرفته بود چند ماه فقط استراحت کردم و دلم نمی خواست حتی لب تاپم رو روشن کنم. گفت آقای لی بهم پیشنهاد پست داک هم داده و قبول نکردم! از بس که ازش بدم می اومده و دیگه نمیخواستم ببینمش! و من واقعا خوشحال شدم که دوسال و نیم پیش اون همه سختی و ریسک رو به جون خریدم و از اون گروه و کلا دانشکده اومدم بیرون. 

بعد هم پرسیدم با نامزد محترمتون چطور آشنا شدین؟! گفت از بچه های دانشگاه هست و مامانم دو سال پیش اومده تو یه دورهمی دیدتش و بعد از اون هر روز صبح به من یادآوری کرده که تو اگر یه دوست پسر بخوایی این گزینه خوبی هست و ... . خلاصه گفت اگر مامانم نبود من باهاش آشنا نمیشدم.(مامانهای جمع کجا نشستند؟!) از دو سال پیش تا حالا هم مامانش بخاطر کوید اینجا مونده و الان با مامانش و نامزد محترم همگی دور هم زندگی میکنند. حالا برم عروسی میام براتون تعریف میکنم :) 

کلی چیز ذوق آور گفت ولی یه چیز کلیش این بود که به نامزدش گفته بود میخوام صبا رو دعوت کنم چون یکی از بهترین شب های منو تو استرالیا ساخته و من اون شب رو هیچ وقت فراموش نمیکنم. کِی رو میگفت؟ مهمونی تولدم سال اول که اومده بودم اینجا. می گفت شبیه جادو می موند اون شب. همه تون مهربون و شاد و آهنگ های شاد و غذاهای خوشمزه و من اصلا احساس غریبی نمی کردم! و خب ما کلی بهشون آموزش رقص هم داده بودیم و همه چیز رو تک تک توضیح داده بودیم. اون شب به من (صبا) خیلی خوش گذشته بود ولی فکر نمیکردم اثرش تا الان روی شوآن هم مونده باشه :) و من کلی ذوقیدم :) 

 

 

دیگه اینکه این هفته جنی رو هم بعد از یه شش ماهی دیدم. اینقدر دلم براش تنگ شده بود که حد نداشت. آنیتا دو هفته یکبار معمولا جنی رو می بینه و یه جورایی براش حکم کمک مشاور رو داره. همیشه میگفت جنی میگه کاش بشه زودتر صبا رو ببینم. تا اینکه بالاخره این هفته شد که شام با هم بخوریم و از همه چیز با هم حرف بزنیم.  بهش گفتم الان تازه یکسال شده که اومدم خونه آنیتا! و اون گفت چقدر پارسال برای همه مون سخت بود ولی تونستیم. برای اونا سخت بود چون مدیریت زندگی جدید با ۵ تا بچه واقعا ازشون انرژی گرفته بود و کار به یه جایی رسیده بود که میخواستن بعد از تموم شدن قرارداد خونه برگردن به سیستم سابق و هر کی با بچه های خودش جدا زندگی کنه! ولی این مدتی که ما قرنطینه بودیم جنی و بچه هاش رفته بودن خونه ی ساحلی و همین فاصله گرفتن نزدیک ۴ ماه بهشون کمک کرده بود که بتونند کنترل اوضاع رو دست بگیرن. اینم بگم جنی سالها تراپی می رفت. الان هفته ای دوبار میره که یکبارش زوج درمانی هست و مسائل خودش و جاناتان و بچه ها رو به کمک مشاور حل میکنند. 

قرار شد ما هم زود به زودتر همو ببینیم :) 

 

این هفته یه ورک شاپ دیگه شرکت کردم که ۴ روزه بود و در واقع یه دوره مربی گری بود. مفاهیم علمی و تکنیکی آموزش داده نمیشد. در واقع اصلا چیز خاصی آموزش داده نمیشد. اینجوری بود که یه سری تاپیک ها و سوال هایی تعریف می کردن و بعد گروه بندی مون می کردن که نظراتمون رو بگیم و با هم حرف بزنیم و تجربه هامون رو به اشتراک بگذاریم. از روز دوم باید درس هم میدادیم تو یه گروه سه نفره البته! و خب همون تدریس رو سه روز تکرار کردیم و امروز که روز آخر بود خودمون میدیدم که چقدر پیشرفت کردیم و مسلط شدیم واقعا. کلی از هم چیز یاد گرفتیم و با هم دوست شدیم. شرکت کننده هام نصف از استرالیا بودن و نصف از آمریکا و سه نفر هم از نیوزلند وسنگاپور. نکته بامزه همیشگی که آمریکایی ها دیروز ما هستند اصولا! :)

یکی از چیزهایی که خیلی روش تاکید شد این بود که موقع آموزش حتما یه خودتون یه سری اشتباهات رو عمدی داشته باشید (ارور ایجاد کنید) و اصلاحش کنید که مخاطب ببینه شما هم اشتباه میکنید و اینجوری حس بهتری برای سوال پرسیدن داشته باشه. 

 

 

امروز که روز آخر این ورک شاپ بود چیزی که می دیدم صبایی بود که تو ایران تو کلاس هاش بود! صبایی که وقتی تو یه جمعی وارد میشه نظراتش رو میگه و از بقیه هم نظر میخواد! خب این شخصیت فارسی من بود! ولی شخصیت انگلیسیم هم همون شکلی شده! شخصیت انگلیسیم هم الان دیگه با هیجان حرف میزنه! نمی ترسه که داره اشتباه حرف میزنه! یا نکنه درست نباشه الان نظرمو بگم. 

۰۰/۰۹/۱۹

نظرات  (۹)

خوشحالم برات بانووو

پاسخ:
 متشکرم عروس خانم قشنگم :) 

خب اول بگم که من هم همون روزها این پست را خوندم ولی نمیدونم منتظر چه حس و حالی بودم که کامنت نذاشتم:)  میخوام بیام برات بنویسم که قششششششنگ اون تولد را یادمه اون تیکه ای که قرار بود تولدت مبارک را به چینی بگه و کلی با ناز و ریتم به انگلیسی گفت و یهوووو همه از خنده منفجر شدید :)))) برای من هم که فقط یکی دو دقیقه از اون تولد را دیدم حس عالی و گرم قوی ای داشت که هنووووز هم برام روشنه. میخوام بهت بگم خیلی از آدمها مهمونی میگیرند، تولد و دورهمی میگیرند اما خیلی کم پیش میاد که یه دورهمی اینقدر انرژی اش بالا باشد که تا مدتها به همون وضوح باقی بماند و من مطینم این از وجود و جوهر ناب خودت نشأت میگیره و البته ادم های درستی که سر راهت قرار گرفته اند. 

در مورد جنی، چقدر جالب که هفته ای دوبار تراپی میره! الان فکر کردم این زندگی های ما به حول و قوه ی الهی سرپا مونده! شاید هم پکیده داغیم حالیمون نیست :)) خلاصه ظاهرا تراپی رفتن فرهنگ خوبیه که باید یادش بگیریم! 

مامان عروس خانم هم که کارش درسته :)

پاسخ:
عزیزم. مرسی که اومدی و کامنت گذاشتی :)


واییییییییی. ایول که یادته! یادم نبود تو شوآن رو دیدی. دیگه خیلی شرمنده م کردی عزیزم. در اینکه انرژی اون مهمونی بالا بود که شکی نیست ولی خب من شاید یک دهم ماجرا بودم و بی نهایت خوشحال و سپاسگزارم که خاطره خوبش اینقدر ماندگار شده! حس میکنم من فقط یه وسیله بودم :)


آره تراپی رفتن خیلی خوبه. اینکه یه نفر کنارت باشه که بدون اینکه قضاوتت کنه و اشتباهاتت رو بهت تذکر بده و از همه گره های روانیت آگاه باشه به آدم حس امنیت میده که خودش خیلی خوبه :) 

آره واقعا. شما خودت هم از همون مامانای کار درستی عزیزم :* 
۲۴ آذر ۰۰ ، ۲۳:۲۵ یاسی ترین

حتمن بیا تعریف کن 😍😍😍😍

چقدر خوب که خاطره خوبی تو ذهن اون دوستت مونده 

 

همیشه موفق و شاد باشی صبا عزیزم ♥️

پاسخ:
چشم. فعلا من فقط دارم دعا میکنم اون روز بارون نیاد! گناه دارن خیلی! نصف مراسمشون در هوای آزاد هست.

آره :)  کلا که  خاطره نیکو گر بماند زآدمی - به از او ماند سرای زرنگار  :) 

مرسی یاسی جون. شما هم شاد و سلامت باشید. 

۲۱ آذر ۰۰ ، ۱۲:۴۴ افق بهبود

آخ جون عروسی ملل :-)))

حتما مفصل برامون تعریف کنن،

این ورکشاپی که میگه باید خیلی باحال باشه

به نظرم این متد آموزش برای موضوعاتی مثل مدیریت یا تدریس خیلی خوب جواب میده تا یه سری نظریه های تکراری رو بخوان مرور کنن

پاسخ:
منم ذوق دارم برم ببینم و امیدوارم اون روز بارونی نباشه. البته از حالا بگم مراسم کوتاهی هست و رسمی احتمالا.


به نظر منم خوب بود متدشون. می دونی مدرس هاش روز اول به نظر من خبره نمی اومدن! بعد روز آخر فهمیدم اونا فقط سازمان دهنده بودن و نه مدرس در واقع!

دقیقا همین طور هست که میگی :) 
۲۰ آذر ۰۰ ، ۱۹:۲۱ ربولی حسن کور

سلام دوباره 

یادم افتاد که یکی از آقایان همکار من هم اسمش شوان بود

جالب تر اینکه الان استرالیاست!

پاسخ:
سلاام.

عه! چه جالب!!

و چه جالب تر که استرالیا هستند :) 
۲۰ آذر ۰۰ ، ۰۹:۰۵ آوای درون

سلام. خوبی صبا جان؟

چه خوب که جدا شدنت از گروه قبلی خیلی به نفعت شد :)

مامان شوآن چه مامان جالبیه :)))

دستت درد نکنه که خاطره خوبی برای شوآن ساختی، امیدوارم کسانی باشند که از این خاطره ها برات بسازند

واقعا جنی مدت طولانی ای هست که هر هفته تراپی میره؟ چقدر خوب که اینقدر پیگیر است.. کمتر کسی چنین کاری میکنه...

چه ورک شاپ جالبی.. نکته ای که گفتند خیلی جالب و مفید بود

پاسخ:
سلام عزیزم. ممنونم. شما خوبید؟

آره. با یه گروه خوب کردن خیلی مهم هست. اونم برا آدمی با روحیات من.

قطعا خیلی ها برای من چنین خاطراتی ساختند تا حالا :)  من فقط کمی از چیزهایی که یاد میگیرم رو سعی میکنم پیاده کنم :) 


آره عزیزم. فکر کنم از زمان جدا شدنش از همسر قبلیش که میشه ۷-۸ سال پیش مدام داره تراپی میره. 

آفرین. امیدوارم همواره رشد کنی و از جلورفتنت برای ما هم بنویسی تا خوشحال بشیم.

چه مامان جالبی!! شوهر پیدا کرده واسه دخترش!! فکر نمی کردم توی چین هم اینطوری باشه! فکر می کردم این فقط روش مادرهای زرنگ ایرانیه.... من داییم تدریس میکرد. یه خانواده خوب پیدا کرده بود. اینقدر با اینها رفت و آمد کرد تا بالاخره پسرشون با دخترش ازدواج کرد و الان سالیان گذشته..... مادر و پدرهایی که به فکر ازدواج فرزندشون هستند خیلی میتونن تاثیرگذار باشن.

میگم این مامان شوآن رو بچسب که خیلی زرنگه. به شوآن بگو این تعریف کردن که سودی نداره، آستین بالا بزنه.

 

 

پاسخ:
مرسی عزیزم. تو بهم لطف داری و ممنون از آرزوی قشنگت :*


تو فرهنگ کشورهای شرقی خیلی این مساله متدوال هست. نه فقط شرقی ها حتی! جاهایی که Arranged marriage دارن اصلا وظیفه پدر و مادرهاست که فرد مورد نظر رو انتخاب کنند! حالا تو چین خیلی این سبک ازدواج این روزها روتین نیست ولی همچنان خانواده نقش پررنگی دارند.


:)) 
۱۹ آذر ۰۰ ، ۱۵:۰۹ ربولی حسن کور

سلام

چه خوب که همه چیز داره روال خوبی پیدا میکنه.

من میگم چی شده که آنیتا دیگه خودکشی نکرده نگو کمک مشاور داره!

شرمنده من منظورتونو از این جمله نفهمیدم: موقع آموزش حتما یه خودتون یه سری اشتباهات رو عمدی داشته باشید

پاسخ:
سلام.

روال ها تغییر نکرده فکر کنم. من دارم تغییر میکنم :)

آنیتا همیشه با جنی در ارتباط بوده و اون موقع بخاطر تعطیلات مدارس و ... جنی هم در دسترس نبود و البته مشاور خودش هم مرخصی بود به مدت دو هفته که اونجوری شد! 

بهتون توصیه میکنم همه وقتتون رو دیکته و نگارش نگذارید و کمی هم رو درک مطلب کار کنید. اینجوری ادامه بدید معدلتون در کل میاد پایین 😁🤣🤭 حیفه ها! 

سلاااام:)

به به! چه عالی. چقدر کیف کردم از اون قدرشناسی دوست چینیت که اون شب رو یادش مونده بود و انرژیش رو ... 

مامانای چینی همینطورین :)))))))))

 

"یکی از چیزهایی که خیلی روش تاکید شد این بود که موقع آموزش حتما یه خودتون یه سری اشتباهات رو عمدی داشته باشید (ارور ایجاد کنید) و اصلاحش کنید که مخاطب ببینه شما هم اشتباه میکنید و اینجوری حس بهتری برای سوال پرسیدن داشته باشه. "

این خیلی جالب بود!‌ یه گوشه نوشتمش تا یادم بمونه.

 

چققدر خوب که شخصیت فارسی و انگلیسیت دارن منطبق میشن :)

پاسخ:
سلام مهسایی :)

آره واقعا. آدم فکر نمیکنه یه چیزایی اینجوری تو ذهن آدمها بمونه و وقتی بهمون یادآوری میکنند خیلی حس خوبی داره :)


آره. ماماناشون خیلی مامان هستند :))


آره. اولا خیلی سخت بود. انگار دو تا آدم متفاوت بودم. الان فقط باید یکی رو مدیریت کنم :)) و خب آسونتره دیگه!