غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

روزهای خیلی بارونی!!

سه شنبه, ۱۷ اسفند ۱۴۰۰، ۰۷:۰۸ ق.ظ

وضعیت پنجره اتاقم اینجوری هست که انگار شیلنگ آب از بالا باز کردن! دارن میشورن جهت عید نوروز!! :) اگر بخوام به اندازه ۵ میلیمتر پنجره رو باز کنم باد و بارونی میاد تو که آدم حس میکنه تو کارتون آلیس در سرزمین عجایب هست و الان باد کلبه ش رو می بره یه جای دور! 

البته خدا رو شکر که خونه ما آپارتمانی هست و نزدیک هیچ رودی نیست. سیل همه جای سیدنی رو برداشته! 

 

بعد حالا تو همچین روزی که داره سیل از زمین و آسمون میاد آنیتا و مامانش و دوست پسرش رفتند که حلقه نامزدی بخرند! :)) 

تاریخ عروسی هم سال بعد هست! یعنی ۲۰۲۳! 

 

الان دارم فکر میکنم کاش باد اتاق من رو می برد یه جایی برای چند روز! یه جایی که شاید اسمش شیراز هست! یه جایی که یه خونه ی آروم وشاد هست که طعم خانواده میده!  که چند روز لب تاپ رو خاموش میکردم و به هیچ آینده ای فکر نمی کردم! حتی به دو ساعت دیگه!

دیگه حتی فکر اینکه مشکلات پروژه حل بشه هم خوشحالم نمیکنه! شدیدا نیاز دارم یه دور همه چیز تموم بشه و دوباره از اول شروع بشه دنیا :) 

 

احتمالا دچار هذیان روزهای خیلی بارونی شدم! شما جدی نگیرید :) 

 

 

۰۰/۱۲/۱۷

نظرات  (۹)

اینهمه بارون! من اگه جای تو بودم حسی خیلی بدتر داشتم با این همه بارون.

برای آنیتا همه این روزها خاطره میشه. امیدوارم که همیشه به خوبی ازش یاد کنه.

احساست رو درک می کنم. وقتی که تازه از شهرم اومده بودم این شهر، بعد از چند ماه اینقدر دلم تنگ شده بود که وقتی همسر برادرم میخواست از اون جا بیاد اینجا و گفت چی میخوای برات بیارم، خواستم در جوابش بگم ذره ای از خاک اونجا رو برام بیار!!!! (الان البته برام خیلی عجیبه که چنین چیزی رو خواستم! اما خیییلییی دلم تنگ شده بود و غریب بودم)

----

در جواب همه چی عالیه: ‌فقط با این همه متغیرهای تکراری و شبیه به هم چرا ماهیت وقایع تکراری نمیشه برامون!!! 

اجازه میخوام نظر خودم رو بگم که تا وقتی متغیرها تغییر می کنن مثلا ازدواج می کنیم و بچه دار میشیم و بچه ها سنشون تغییر می کنه و رفتارشون هم، تکراری نیست. وقتی که دیگه سن بالاتر میره و مخصوصا بچه ها ازدواج می کنن و اونها هستند که دیگه بچه دار میشن و متغیرهایی از class دیگه هستند، خیلی چیزها تکراری میشه. اتفاقی که میافته اینه که در اون سن آدم کم کم میفهمه که دیگه زیاد توی این دنیا نمی مونه. بنابراین جذابیت های دیگه ای براش پیدا می شن. دیدن آسمون و خورشید و کوه و لذت های زندگی معنی دارتر میشن، در حالی که ترس هر لحظه رفتن به جهان ناشناخته دیگری در وجود آدم هست.

 

پاسخ:
والا تا دهنت رو هم باز کنی بگی وای خسته شدیم از بارون! یه عده رو سرت می ریزن که ناشکری میکنی! تو ایران خشکسالی هست قدر نمی دونید! بعد میگی بابا سیل خونه زندگی مردم رو خراب کرد! میگن بازم بهتر از کم آبیه :| 

آره اتفاقا بهشون گفتم تو این روز به این خطرناکی و  دلگیری شماها پا شدید رفتید خاطره واسه خودتون ساختید. منم امیدوارم همیشه به خوبی ازش یاد کنند!


متشکرم که می فهمیم! من اینقدر ناکامی تجربه کردم این چندوقت اخیر که فقط دلم می خواد یه کم فضام عوض بشه! 
۱۸ اسفند ۰۰ ، ۲۲:۰۳ همه چی عالیه

پست جدیدت به قول خودت ناخوشحال کننده بود اما دیدن کامنت ها کلی خوشحال کننده

دنیای عجیبی هست واقعا 

‌فقط با این همه متغیرهای تکراری و شبیه به هم چرا ماهیت وقایع تکراری نمیشه برامون!!! 

گاهی فکر می کنم شاید در مقیاس دیگه ای (جهان موازی )حافظه ما هم در حد ماهی باشه 😅

یه جایی می خوندنم که گاهی انسان‌ها برای اینکه درد نکشند خودشون رو به کرختی می زنند و کم کم این براشون عادت میشه و به تدریج نسبت به همه چیز چه چیزهای شاد و یا غمگین عکس العمل درخور نشون نمیدن .... نگرانم به اون شرایط دچار بشم🙃

پاسخ:
 چقدر این حرفتون  جالب بود واسم: با این همه متغیرهای تکراری وشبیه به هم چرا ماهیت وقایع تکراری نمیشه برامون!

شاید اگر تکراری بشه دیگه هیچ ذوق و هیجان و انگیزه ای نمونه واسه مون! 

شاید امید به اینکه تو دل همه این دست و پا زدن ها ممکنه اتفاق جدید بهتری بیافته حافظه مون رو اندازه ماهی میکنه! 

شاید اگر تکراری بشه دست از تلاش بکشیم! و خب گاهی این اصلا خوب نیست که آدم تسلیم وقایع تکراری بشه! 


عزیزم صبا، چقدر خسته هستی دوستم

خستگی و فشردگی کارها با آسمونی که قطع نمیشه معجون سختی ساخته:( 

حتما هم آسمون باز میشه و هم کارهای تو سامان میگیره و هم میآیی ایران، امیدوارم بتونیم همدیگه را ببینیم. دلم برات تنگ شده عزیزم. 

آنیتا و مامانش الان شنگول ترین آدمها هستند :)) داماد هم احتمالا البته ؛) 

پاسخ:
خیلی زیاد زری جونم!

یعنی از خستگی دلم میخواد یه دور بمیرم🙈 دیگه با خوابیدن و تفریح خستگیم درنمیره!

آره یه روز میاد که هیچ کدوم از دغدغه های الانم رو ندارم!!

آره، خدا رو شکر که شنگول هستند، شنگولی شون مستدام باد🙂

به اون باد آدرس خونه ما رو بده یه سر هم بیای اینجا من ببینمت :))

دور نیستم نزدیک زری هستیم تا اونجا بیای برای بعدش خودم آدرس می دم .

این هم می گذرد .

 

پاسخ:
عزیزم، رویای مهربون، مرسی از مهمون نوازیت گلم.

آره خدا رو شکر همه چیز می گذره!
۱۸ اسفند ۰۰ ، ۰۹:۵۰ محبوب حبیب

سلام صبا جونم 

خوبی؟

چقدر جمله هات من رو یاد روزهایی انداخت که فشار زیادی روم بود و به عنوان آرزو در جمع دوستان گفتم: الان تنها چیزی که دلم میخواد اینه که توی خونه دور هم یه چایی با دل خوش بخوریم و به هیچ چیزی فکر نکنیم. 

 

و دوستم (که خوب انقدر نزدیک نبود که همه چیز رو بدونه) مسخره کرد که خوب پاشو برو خونه یه چایی درست کن! اینم شد آرزو..

 

میدونم که تو درک میکنی جمله من چه آه سنگینی پشتش داشت چون منم الان میدونم این خستگی که تهش میگی اصلا همه چی تموم بشه از اول شروع بشه یعنی چی. 

این روزها هم میگذره صبا جون. 

یادت بیاد که قبلا هم خدا توی این موقعیت ها کمکت کرده.

آرووم باش تا بتونی مثل همیشه قوی و محکم باشی

خودت رو از طرف من بغل کن و به گل مهمون کن:) 

پاسخ:
سلام عزیززززم 

خدا رو شکر که اینجا دوستان خوبی دارم که همه جوره درکم می کنند.

مرسی که اینقدر خوب می فهمیم و همراهم هستی.

آره راست میگی، همه روزهای سخت می گذره! 
قربونت برم عزیزم. دلم به مهربونی و همراهیت گرم شد🥰😍
۱۸ اسفند ۰۰ ، ۰۰:۱۴ ربولی حسن کور

سلام 

اومدم ازتون بپرسم با این توفان جدید چه می‌کنید که دیدم خودتون توضیح دادین

فقط اونی که خونه شو باد برد یه جای دیگه دوروتی نبود؟

پاسخ:
سلام.

الان خدا رو شکر دیگه بارون بند اومده، دیروز  خیلی اوضاع خراب بود، فکر کنید از اول سال ۲۰۲۲ تا الان ۸۶۱ میلیمتر بارون اومده سیدنی یعنی تو کمتر از ۷۰ روز! پربارش ترین در کل تاریخ استرالیا!

نمی دونم والا😃 حوصله چک کردن هم ندارم😆😅

سلاام :)

چقدر درک میکنم هرچی رو که گفتی :(‌

ولییییی بهتر میشه همه چی :***

پاسخ:
سلام مهسا جانم.

ناخوشحالم که تو هم درک میکنی😔

تا الان فعلا هوا باز شد و بارون بند اومد و الان آسمون آبیه خدا رو شکر. امیدوارم روزهایی با طعم بهتر هم بیاد به زودی.

سلام صبای نازنین

امروز ناگاه یاد تو افتادم. اومدم به وبلاگت تا نوشته های قشنگت رو بخونم. و آخرین پستت رو که دیدم منم چقدر دلم خاست که تو شیراز میبودی و منم شیراز، و باز با هم تو کافه کاغذی قرار میذاشتیم و من از گپ و گفت با تو لذت می بردم. 

امیدوارم همیشه موفق باشی عزیزم و حال دلت خوب باشه و بهترینها رو تجربه کنی . 

به امید دیدار، 

نمیدونم کجا و کی

اما دیدنت برام هیجان انگیزه عزیزم

پاسخ:
سلام فضیلت قشنگم🥰😍

چقدر شیرین بود دیدن کامنتت عزیزم و چقدر خوشحالم کردی دختر مهربون😍

آخ که چقدر دلم خواست، یه لحظه تجسم کردم چهارراه ملاصدرا و اون حوالی رو! هیجان دیدن یه دوست خوب رو😊 چقدر خوب میشه اگه یه بار دیگه اتفاق بیافته🥰

ممنون عزیزدلم🙂🙂🙂منم برای تو بهترینها رو آرزو میکنم در کنار همسرت، دختر هنرمند و شجاع و مهربون🥰
 راستی من هنوزم گوشواره هایی که به نام تو هستند رو با یادت می پوشم😊

صبای عزیزم چقدر تک تک جمله هات رو با تمام وجودم حس میکنم . چقدر شبیه حسی بود که الان دارم. بااین تفاوت که اینجا پشت پنجره داره برف میباره و اصلا حس بهارو عید رو نداره و من دلم عید خودمون رو میخواد. بعضی وقتها میرم سایت بلیطهای هواپیمارو بیخودی چک میکنم برای ماههای بعد و همش به خودم وعده میدم اگه فلان ماه بخوام برم ایران بلیط چه قیمتیه. انگار دارم خودم رو بااین وعده ها آروم میکنم که چندماه دیگه رو هم دوام بیارم تااین روزها بگذره. 

مطمئنم این روزها هم به زودی خواهد گذشت و  در پایان قویتر و موفقتر از همیشه شاهد روزهای پر از خبر خوش ازطرف تو خواهیم بود. تو یکی از قویترین دخترهایی هستی که من میشناسم و بهت باور دارم که موفق میشی. شاید باورت نشه ولی خیلی وقتها تلاش کردم که متل تو قوی باشم.

پاسخ:
رها منم هر از یه مدت هی میرم بلیطها رو چک میکنم!!

ولی دوست نداشتم تو درکم کنی و این چیزها رو حس کنی☹ دوست داشتم تو خوب و شاد و پرانرژی بودی.

این روزها که می گذره قطعا و تموم میشه! 

رها تو چقدر به من لطف داری عزیزم! خودت که از منم قوی تری دختر!

اصلا بیا مُچ بندازیم ببینیم کی قوی تره😀😀