غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۲۰ اگست ۲۰۲۵

سه شنبه, ۲۹ مرداد ۱۴۰۴، ۰۴:۳۸ ق.ظ

دخترک دیشب بیدار نشد و یه تیکه خوابید تا ۵:۲۰! و این یعنی حالش خیلی خیلی بهتره.

 

هر چند که من به دلیل سرفه و گلودرد و استرس اینکه الان دخترک بیدار میشه اصلا نخوابیدم. جناب یار هم از ساعت ۳ بیدار بود! خودمون هم جنبه نداریم :))) 

 

 

 

اگر دوست دارید بیایید از عادت هایی که شاید ۵ دقیقه هم وقت ازتون نمیگیره اینجا بگید. مثلا چه کاری رو هر روز انجام میدین و نتیجه ش رو هم دیدین و ۵ دقیقه هم واسش وقت نمیگذارید؟ 

مثلا من سعی میکنم هر شب به صورتم و دستام کرم بزنم! و تا یه حدی تاثیرش قابل مشاهده هست. یا مثلا هر شب با جناب یار دو صفحه کتاب میخونیم.  

۰۴/۰۵/۲۹
صبا ..

نظرات  (۲)

سلام صبا جان، 

من مدتهاست که فرصت نکردم برات کامنت بنویسم، تسلیت میگم فوت عموی عزیزت رو

 

من چون بچه ندارم خیلی در خصوص این مسائل کامنت نمیدم فقط میخام بگم عزیزم اکثر آدمها تابع جمع و دنباله رو هستن، حتا توانایی تفکیک احساسات خودشونو هم ندارن، احتمالن برای همین وقتی میبینن بقیه میگن وااااای من عاشقانه دارم مادری میکنم و ما رایت الا جمیلا، اونا هم همینو تکرار میکنن و میگن آره اصن سخت نیست و فلان. یه جورایی انگار بخان تو کلاب بمونن و عضوی از کامیونیتی باشن.

در کل به نظر من واقعن این چیزا اصن قابل مقایسه نیست چون شرایط هرکس متفاوته، از نوع زایمان و شرایط بدن خودش تا بچه و مشکلاتش. شرایط مالی و خانوادگی، آمادگی و همکاری همسر و... اصلن به نظر من چیزی نیست که بخای قیاس کنی با کسی و بابتش به خودت امتیاز بدی.

 

در مورد عادت های 5 دقه ای هم من حدود 3 ساله دولینگو رو نصب کردم روی گوشیم و خیلی شبها فقط 2 دقه یه درس مرور کردم ازش و الان به سطح b1 در آلمانی رسیدم.

البته وقتهایی هم بوده که 1 یا 1.5 ساعت حتا تا 3 ساعت هم در روز آلمانی تمرین کردم باهاش، ولی اینا استثنا بودن، واقعن همون شبی 2 تا نهایت 10 دقه بوده میانگینم.

و راستش الان که نگا میکنم میبنیم به هرحال ارزش داشته همونم، چون غیر از این من امکان نداشت بتونم آلمانی یاد بگیرم و احتمالن هنوز در حسرت و آرزوش بودم

 

دومین چیز هم شستن صورت و مرطوب کننده زدن و نخ دندونه که سعی میکنم هر چقد خسته باشم 5 دقه ای اینا رو انجام بدم و بعد بخابم. 

پاسخ:
سلام نازنین جان. 

ممنون عزیزم. روح رفتگان شما هم شاد باشه. 

خب حرفی که می زنی درسته عزیزم. نمی دونم قبلا چون درگیر این مساله نبودم به ذهنم هم خطور نمی کرد که کسی بخواد سختی رو پنهان کنه! آخه بیشتر احساس میکردم آدمها خوشی هاشون رو پنهان میکنند! نمی دونم! خلاصه آدمیزاد موجود خیلی پیچیده ای هست. خیلی زیاد. 
البته شاید واقعا فاکتور سن هم خیلی تاثیر داره! آدمی که تو دهه بیست هست نگاهش با آدمی که تو دهه چهل هست زمین تا آسمون فرق داره و البته ایده آل ها و توانایی هاش. 
ببین من نمیخوام قیاس کنم یا به خودم امتیاز بدم. چیزی که من نیاز داشتم و هنوزم گاهی نیاز دارم این هست که اگر کسی تجربه مادری داشته تو زندگیش کمی قدرت همدلی با یه تازه مادر رو داشته باشه. چیزی که واقعا شبیه سیلی تو صورت من خورد بود این بود که تنها چیزی که اهمیت نداشت این بود که توی تازه مادر چطوری؟ انگار مثلا من که زایمان کردم رسیدم به یه معدن شادی و دنیای خیلی گوگولی و فانتزی! دیگه هر کی از راه رسید فقط گفت آخی نازی! لذتش رو ببر!! 


چقدر خوب در مورد عادت ها. منم زمان کرونا خیلی ازش استفاده کردم ولی بعدش دیگه گذاشتمش کنار. خوشحالم برات. 

مرسی از کامنتت نازنین جان. 

سلام صبا جونم، الان چند پست را با هم خوندم. 

روح عمو شاد باشه، تسلیت میگم. 

واااای که دلم غش رفت برای دخترت:)) اینکه در هر حالتی بای بای میکنه:)) از تصورش دلم غنج رفت. خدا حفظش کنه. 

در مورد مادری و اون احساسات اکلیلی، بخش زیادیش همون آبروداری هست:) واقعا احساس مسوولیت و اضطراب شوخی بردار نیست و چندین ماه طول میکشه تا آدم بتونه خودش را جمع و جور کنه.. والله من دیدم این قر و فر ها برای کسانی بود که عملا بچه شون را یکی دیگه بزرگ میکنه و اینها میروند سراغ ادا بازی:)) 

همین الان مشکل گوارش بچه، تعویض چند باره ی پرستار، مسوولیت شغلی خودت و نگرانی وزن گرفتن بچه و ورن کم کردن خودت.... واقعا طبیعیه که اینقدر خسته باشی.. خدا قوت بهت میگم.. انشالله دخترت هم روزبروز بهتر میشه و خودتون هم پر انرژی تر میشید و این روزها و سختی هاش جای خودش را به شیرینی و راحتی میده. 

 

عادت پنج دقیقه ای؟؟؟ چقدر بد که هیچ جوابی برایش ندارم:(

پاسخ:
سلام عزیزم.

ممنونم. روح رفتگان شما هم شاد باشه. 

مرسی عزیزم. محبت داری. 

آفرین! آبروداری کلمه بسیار مناسبی بود. انگار مثلا بگی سخته! داری بی حیایی میکنی! بخداااااا :)))


احساسات اکلیلی رو هم خوب اومدی! 
البته من باید به خودم هم نگاه کنم. من آدم بی ذوقی نیستم ولی احساسات اکلیلی خیلی موقع ها نداشتم! درگیر ظواهر نبودم! لاکچری و تجملات و ست فلان و ... تو هیچ مرحله زندگی من جایی نداشته! بعد الان دارم میزان عشق و علاقه ای که به دخترک دارم رو با این معیارها می سنجم! که واقعا ظلم به خودمه به نظرم!!

ما از وقتی رفتیم ایران و برگشتیم روتین خواب شب دخترک به هزار دلیل بهم ریخت. شب هایی بوده که من ۵-۶ بار بیدار شدم. هر بار نیم ساعت تا یکساعت دخترک رو بغل کردم و راه رفتم! در چنین حالاتی نیمه شب ها به هیچ وجه بغل پدرش هم نمیره! حالا فکر کن چند ماه من تو این وضعیت بودم! همه اون نگرانی ها و مسئولیت ها رو هم بهش اضافه کن. چی می مونه از انرژی من؟ 

بعد یه جا میخوندم برای درمان اضطراب جدایی بچه تون روزی نیم ساعت باهاش بازی کنید! و من سوالم این بود که اگر نیم ساعت بازی میکنی بقیه ش رو چیکار میکنی؟! بچه بقیه ش کجاست؟ پس چرا من روزهایی که هم پرستار داریم حداقل ۴ ساعت دارم باهاش بازی میکنم!‌

خلاصه اینکه کلا به این نتیجه رسیدم مادری کردن خودمو فقط با خودم مقایسه کنم! و روی اضطرابم کار کنم. 

و کلا مرسی از کامنتت عزیزم. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی