غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جنی» ثبت شده است

خیلی اتفاقا افتاده و داره می افته و من منتظرم همه چیز تموم بشه بعد بیام اینجا یه پست بنویسم با عنوان آنچه گذشتsmiley

 

بلاگ هم قدرت خدا بالاخره پیشرفت کرد و دیگه شکلک laugh هم براحتی میشه گذاشت.

 

دیشب داشتیم با جنی رویدادهای دیروز رو تحلیل میکردیم تا اینکه رسیدیم به اونجا که برای چی روز اول ندیده و نشناخته اینقدر به من اعتماد کرده بودsurprise خلاصه ش اینکه از اینکه اینقدر تصادفی همه چیز خوب پیش رفته بود هر دو راضی بودیم و من بهش گفتم واسه چیزای این مدلی هست که من به خدا اعتقاد دارمsmiley

امروز صبح اومدم این شعر مولانا رو خوندم دیدم چقدر با بحث دیشب ما همخوانی داره. برای جنی که نمی تونم بخونمش frown پس برای شما می خونمblush

 

جمله گفتند ای وزیر انکار نیست

گفت ما چون گفتن اغیار نیست

اشک دیده‌ست از فراق تو دوان

آه آهست از میان جان روان

طفل با دایه نه استیزد ولیک

گرید او گر چه نه بد داند نه نیک

ما چو چنگیم و تو زخمه می‌زنی

زاری از ما نه تو زاری می‌کنی

ما چو ناییم و نوا در ما ز تست

ما چو کوهیم و صدا در ما ز تست

ما چو شطرنجیم اندر برد و مات

برد و مات ما ز تست ای خوش صفات

ما که باشیم ای تو ما را جان جان

تا که ما باشیم با تو درمیان

ما عدمهاییم و هستیهای ما

تو وجود مطلقی فانی‌نما

ما همه شیران ولی شیر علم

حمله‌شان از باد باشد دم‌بدم

حمله‌شان پیداست و ناپیداست باد

آنک ناپیداست هرگز گم مباد

باد ما و بود ما از داد تست

هستی ما جمله از ایجاد تست

لذت هستی نمودی نیست را

عاشق خود کرده بودی نیست را

لذت انعام خود را وامگیر

نقل و باده و جام خود را وا مگیر

ور بگیری کیت جست و جو کند

نقش با نقاش چون نیرو کند

منگر اندر ما مکن در ما نظر

اندر اکرام و سخای خود نگر

ما نبودیم و تقاضامان نبود

لطف تو ناگفتهٔ ما می‌شنود

نقش باشد پیش نقاش و قلم

عاجز و بسته چو کودک در شکم

پیش قدرت خلق جمله بارگه

عاجزان چون پیش سوزن کارگه

گاه نقشش دیو و گه آدم کند

گاه نقشش شادی و گه غم کند

دست نه تا دست جنباند به دفع

نطق نه تا دم زند در ضر و نفع

تو ز قرآن بازخوان تفسیر بیت

گفت ایزد ما رمیت اذ رمیت

گر بپرانیم تیر آن نه ز ماست

ما کمان و تیراندازش خداست

این نه جبر این معنی جباریست

ذکر جباری برای زاریست

زاری ما شد دلیل اضطرار

خجلت ما شد دلیل اختیار

گر نبودی اختیار این شرم چیست

وین دریغ و خجلت و آزرم چیست

زجر شاگردان و استادان چراست

خاطر از تدبیرها گردان چراست

ور تو گویی غافلست از جبر او

ماه حق پنهان کند در ابر رو

هست این را خوش جواب ار بشنوی

بگذری از کفر و در دین بگروی

حسرت و زاری گه بیماریست

وقت بیماری همه بیداریست

آن زمان که می‌شوی بیمار تو

می‌کنی از جرم استغفار تو

می‌نماید بر تو زشتی گنه

می‌کنی نیت که باز آیم به ره

عهد و پیمان می‌کنی که بعد ازین

جز که طاعت نبودم کاری گزین

پس یقین گشت این که بیماری ترا

می‌ببخشد هوش و بیداری ترا

پس بدان این اصل را ای اصل‌جو

هر که را دردست او بردست بو

هر که او بیدارتر پر دردتر

هر که او آگاه تر رخ زردتر

گر ز جبرش آگهی زاریت کو

بینش زنجیر جباریت کو

بسته در زنجیر چون شادی کند

کی اسیر حبس آزادی کند

ور تو می‌بینی که پایت بسته‌اند

بر تو سرهنگان شه بنشسته‌اند

پس تو سرهنگی مکن با عاجزان

زانک نبود طبع و خوی عاجز آن

چون تو جبر او نمی‌بینی مگو

ور همی بینی نشان دید کو

در هر آن کاری که میلستت بدان

قدرت خود را همی بینی عیان

واندر آن کاری که میلت نیست و خواست

خویش را جبری کنی کین از خداست

انبیا در کار دنیا جبری‌اند

کافران در کار عقبی جبری‌اند

انبیا را کار عقبی اختیار

جاهلان را کار دنیا اختیار

زانک هر مرغی بسوی جنس خویش

می‌پرد او در پس و جان پیش پیش

کافران چون جنس سجین آمدند

سجن دنیا را خوش آیین آمدند

انبیا چون جنس علیین بدند

سوی علیین جان و دل شدند

این سخن پایان ندارد لیک ما

باز گوییم آن تمام قصه را

 

پ.ن: شکلک هاش چرا اینقدر حرفه ای هست nofrowncheeky

۵ نظر ۱۵ مرداد ۹۸ ، ۰۴:۰۲
صبا ..

خیلی وقته که از اتفاقات نگفتم و الان لازمه یه فلش بک به عقب بزنم.


جنی و جاناتان که تو ژانویه رفتن کانادا، روز ششم سفرشون جنی پاش تو اسکی آسیب می بینه و چند تا از تاندون هاش پاره میشه. سفرشون به سختی تموم میشه و وقتی برمی گردن بعد از MRI و ... تشخیص داده میشه که بهتره که زانوش رو عمل کنه. فردا یعنی جمعه، دوم فروردین وقت عملش هست. بچه ها هم هر هفته چهارشنبه ها میرن خونه پدرشون و قراره تا دو هفته دیگه همونجا بمونند. جنی بعد از عملش چند روز میره خونه مادرش چون خونه ما پله داره و بعدش مادرش میخواد بره مسافرت که باید برگرده خونه.


من سبزه سبز کرده بودم و شنبه رفته بودم مغازه ایرانی، سنجد و سماق و سرکه و آینه خریده بودم و کلا آماده هفت سین چیدن بودم. سه شنبه، شب آخری بود که بچه ها خونه بودن ولی من کارم تو دانشگاه طول کشید و با اینکه به موقع اومدم سر ایستگاه ولی اتوبوس دو دقیقه زودتر رفته بود و مجبور شدم 20 دقیقه دیگه هم بایستم تا اتوبوس بعدی بیاد. قبل ترش رفته بودم پایین که یه هوایی بخورم و مغزم از ترکیدن نجات پیدا کنه و دلم خواسته بود فال حافظ بگیرم و رفتم تو یکی از این سایت ها و غزل  "سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند" اومد، یعنی گفتم حافظ دمت گرم من میگم گیجم یه چیزی بگو حالم خوب بشه، یه چیزی میگی که 100 پله گیج تر شدم :( 

اینم بگم ظهر، یکی از بچه ها اومد گفت صبا من دیوان حافظم جلدش خراب شده، به بچه ها گفتم یه دختر شیرازی می شناسم الان میرم بهش میگم که اون واسه مراسم جمعه دیوان حافظ ش رو بیاره. که منم گفتم من آخرین لحظه از بس وسایلم زیاد بود دیوان حافظ و قرآن !! رو گذاشتم کنار و هیچی ندارم :( 

 خلاصه برگشتم سرکارم و دیر هم رفتم خونه. تو راه مامانم زنگ زد بهش گفتم من می خواستم هفت سین بچینم که بچه های جنی ببینند ولی حالا تا برسم خونه اونا میخوان بخوابند و از فردا هم که دیگه نیستند و ... . خلاصه داغوون و خسته و اشک آلود رفتم خونه.


3-4 روز بود جنی رو درست ندیده بودم و شب قبلش هم در حد دو جمله حرف زده بودیم. رفتم سلام کردم. جنی اومد بغلم کرد که دلم برات تنگ شده چند روزه ندیدمت. منم ناراحت گفتم من میخواستم هفت سین بچینم ولی الان دیره و شماها نیستین دیگه، من خسته ام. یه عکس نشونش دادم که هفت سین مون این مدلیه. یهو دخترش رو صدا زد و من دیدم هی دارن ظرف های خوشکل میارن و شمع میارن و داریم چیزا رو میچینیم رو میز. و من هی از ذوق میرفتم بغلش می کردم و تشکر میکردم. تخم مرغ رنگی داشتند، ظرف های ایرانی مینا کاری که دوستش از دبی سوغاتی آورده بود و خلاصه همه چیز خوشکل چیده شد. حتی سنبل سفید هم تو گلاشون بود. نشستیم با هم عکس گرفتیم و ... بعد من گفتم کتاب مقدس (ما قران) و حافظ هم می گذاریم سر سفره مون که من ندارم :| جنی گفت یه دقیقه صبر کن. رفت سمت کتابخونه من گفتم حتما میخواد برام تورات بیاره! یهو یه دیوان حافظ نفیس داد دستم!! گفت اینو برادرم همون سالی که اومده شیراز برام سوغاتی آورده ترجمه انگلیسی هم داره. یعنی باید منو میدیدن. میخواستم بلند شم برم تو بارون جیغغغغغغغغغغغ بزنم. اینقدر خوشحال شده بودم اصلا باورم نمی شد. کلی بغلش کردم و خودمو کنترل کردم که اون وسط نشینم گریه کنم. 

و منِ داغوون و خسته حالا از ذوق و خوشحالی نمی دونستم چیکار کنم!! و اینجوری بود که هفت سین من چیده شد و البته اون شب تقریبا همه شیرینی ها تموم شد. میخواستم برای بچه های تیم مون و آقای لی هم بیارم که فقط یه ذره موند برای سین و نون.


دیروز، چهارشنبه ، یه ایمیل زدم به تیم مون و گفتم صبح پنج شنبه سال تحویل ماست و اصلا نوروز چیه و هفت سین چیه و ... . بچه ها اومدن تشکر کردن و تبریک گفتن و آقای لی هم گفت عکس هفت سین خودت رو هم بهمون نشون بده. 


سال تحویل های ما هر موقع شیراز بودیم همیشه شلوغ و دورهمی بود. امسال فقط یکی از دایی هام بود. چند بار با همه شون حرف زدم. مامانم نزدیک بود گریه کنه که از اینکه من نیستم و جام خالیه.

برای سال تحویل هم سین قرار بود بیاد پیشم. 

ولی قبلش برای اولین بار وقت کردم برم سراغ دیوان حافظ، و گفتم مثل اون موقع هایی که من هیچی نمیگم و تو فقط حرف می زنی من منتظرم که بشنوم و فرمودند:


 دیگر ز شاخ سرو سهی بلبل صبور


گلبانگ زد که چشم بد از روی گل به دور


ای گل به شکر آن که تویی پادشاه حسن


با بلبلان بی‌دل شیدا مکن غرور


از دست غیبت تو شکایت نمی‌کنم


تا نیست غیبتی نبود لذت حضور


گر دیگران به عیش و طرب خرمند و شاد


ما را غم نگار بود مایه سرور


زاهد اگر به حور و قصور است امیدوار


ما را شرابخانه قصور است و یار حور


می خور به بانگ چنگ و مخور غصه ور کسی


گوید تو را که باده مخور گو هوالغفور


حافظ شکایت از غم هجران چه می‌کنی


در هجر وصل باشد و در ظلمت است نور



الانم اومدم دانشگاه، یه دور برای دوست نرژوی و چینی و ویتنامی در مورد هفت سین و نوروز و چرا ساعت سال تحویل مون دقیق هست حرف زدم و واسه فردا دعوتشون کردم که بیان مراسمی که تو دانشگاه داریم که هفت سین رو از نزدیک ببیند و شیرینی ایرانی بخورن. این دوست نروژی مون دوست داره در مورد زبان های دیگه اطلاعات داشته باشه و بهش "سال نو مبارک" رو یاد دادم. بچه های ایرانی میگفتند اومده جلو بهمون گفته "سال نو مبارک" !! و گفته صبا یادم داده :)) ذوق مرگ شدم من :))


خوشحالم؛ اولین سال تحویلم تو قربت!! (غربت) خوب گذشت. 


امیدوارم سال 98 سال خوبی برای همه مون باشه.


سال 97 را سال عشق نامیده بودم و خواهرم به وصال یارش رسید. یک فروردین پارسال اصلا هیچکس نمیدونست قراره همچین اتفاقی بیافته و خدایا شکرت که خودت اسبابش رو فراهم کردی.


یک فروردین پارسال من اپلیکیشن دانشگاهی که الان هستم را سابمیت کردم و کلی دلم روشن بود. 


و باز هم دوست دارم که سال 98 را سال عشق بنامم :) عشق به کارم، عشق به سرزمینی که بهش تعلق دارم، و عشق به سرزمینی که آغوشش رو با مهر به روم باز کرده و عشق به همه هستی و مافیها. 


98 همه مون زیبا و سرشار از عشق :)

۱۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۸ ، ۰۵:۳۷
صبا ..