غار تنهایی من

اینجا غار تنهایی من است و از افکار و احساساتم می نویسم.

آدرس وبلاگ قبلی ام:

gharetanhaei.persianblog.ir

بایگانی
آخرین مطالب

مچ گیری!

چهارشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۶، ۰۶:۱۱ ب.ظ

زندگی بعضی از آدم ها و مدل تعریف کردنشون از زندگی شون و تجربیات جورواجور و مختلفشون یه جوریه که من ته دلم همش حس می کنم اون آدم یا داره دروغ میگه یا یه چیزایی رو نمی گه.

البته خب هیچ کس راوی تک تک لحظه های زندگیش واسه بقیه نیست و همین خود بنده سانسورچی قهاری هستم :) ولی اونی رو که روایت می کنم خود منه و نه تخیلاتم. ولی در مورد بعضیا من همش حس می کنم طرف داره خالی می بنده!! و این حس آزارم میده؛ بخاطر بدگمانیم معذبم ( اون کسی رو یکبار از اعتماد من سوء استفاده کرد و سالها بهم دروغ گفت رو مسئول این بدگمانی می دونم) و با تمام وجود سعی می کنم فاصله مو حفظ کنم ولی همش یه جورایی ذهنم دنبال مچ گیری هست! مدام به خودم تذکر میدم که قطعا زندگی بقیه و حتی دروغ هاشون به من هیچ ربطی نداره ولی وقتی میشنومشون بازم هی تو ذهنم میاد یعنی راست میگه؟


شما هم از این حس ها دارید؟

۹۶/۰۸/۱۷

نظرات  (۱۰)

از یک جایی به بعد دیگه حتی حوصله نداری فکر کنی حرف آدمها دروغه یا راست، مگر اینکه شخص خاصی برات مهم باشه. در مورد بقیه بی تفاوت میشی....
پاسخ:
بله. درست می فرمایید.
یک چیزی دیگه هم یادم رفت بگم خانم همکارم نزدیک یک سال باهاش رفت و آمد دارم. بشدت آدم دروغگویی هست. اوایل باورم نمی شد . به بچه های کوچیکش بس دروغ میگه که دیگه حرفشو باور ندارن و بهش میگن مامان دروغگو. فکر کنید بچه 4 ساله و دو ساله به مادرشون اطمینان ندارن. کلا به دروغگویی مشهور. و جالبتر اینکه هیچ وقت خدا این عیب و صدتا عیب دیگشو قبول نداره و برعکس خودش همکارم یعنی شوهرش هست که خدای راستی و صداقت. خلاصه منظورم این هست که این خانم شده یک چوپان دروغگویی که هیچ کس حرفشو باور نمیکنه ولی به هیچ وجه قبول نمی کنه. در واقع عادتش شده و نمی تونه ترک کنه. ولی به ظاهر و حتی پروفایلش نگاه کنی فکر میکنی یک آدم بسیار مومن  و مقدسی هست و چقدر عاشق اخوبی و .... درواقع یکجور خودشو گول میزنه درحالیکه به هیچ وجه اهل نماز و روزه و عبادات حتی معمولی نیست. تنها صفت مثبتش این هست که رفیق باز و زبون چرب و نرمی داره .اگر پای حرفاش بشینی فکر میکنی بهترین دوست و دلسوزترین ولی پشت سرت تا دلت بخواد غیبت میکنه.  همچنین دو به هم زنی وسیعی داره . خلاصه این اخلاقیاتش منو وادار کرد که ازش دوری بگیرم حداقل برای اینکه به زندگی شخصیم آسیبی نرسه. چون برام خیلی راستگویی و صداقت مهم هست و دلم پر بود وقتتون رو گرفتم . به امید روزی که جامعه ایرانی مخصوصا  کلید هر بدی دروغگویی باشه ...
پاسخ:
بعضیا به نظر من یه جورایی بیمارن. و سر مسائل کم اهمیت هم دروغ میگن. در صورتیکه راست گفتن اصلا به ضررشون نیست یا دروغگویی به نفعشون !! انگار واقعا نمی تونند!!!
من چون خودم زیادی به بعضی اخلاقیات مثل سر قول و قرار بودن . کسی رو بی خودی امیدوار نکردن و اگر به دلیلی امیدوارش کردم تمام سعیمو براش انجام بدم و اینکه به هیچ وجه دورغ نگم که بیشتر از گناهش از اینکه وجه و شخصیتم خورد میشه, اهمیت دادم و میدم و اطرافیانم منو با این اخلاقیات می شناسند چه محیط کار چه خانواده و .....  طوری که به خودم فشار و سختی می دم و از وقت و هزینه خودم می گذرم که مبادا بد قول نشم. ولی امان از دست همسرم که درست برعکس من و حتی تو خواستگاری هم بهم دروغ گفت و ..... فقط خدا می دونه چه رنجی میکشم از این اخلاقا و صدام در نمیاد پیش پدر و مادرم که مبادا شوهرم کوچیک بشه ولی تجربه من نشون داده طی زمان کوتاهی آدم راستگو رو از دورغگو میشه تشخیص داد کافیه یک هفته باهاش مراوده کنی. به هرحال هیچ چیز زیباتر و شفافتر و امن تر از راستی و صداقت نیست و چیزی که تو جامعه کمرنگ شده مخصوصا تو بحث اقتصادی آقایون خیلی به دروغ و کلک حالا از نوع کوچیکش متوسل میشندو جالب هیچ نتیجه ای هم گرفته نمی شه جز یک کلاف سردرگمی از دروغ و قرض و دلخوری ....بدتریش این هست که چطوری باید بچمون رو تربیت کنیم که مثل باباش نشه .امیدوارم حداقل تو انتخابت برای شریک زندگی خیلی به این موضوع دقت کنی که اصل و اساس همین چیز هست. حتی از صداقت یک آدم میشه پی به ایمانش برد.
پاسخ:
ممنونم از اینکه از تجربیاتتون نوشتین.

انتخاب شریک کلا سخته چه برسه به شریک زندگی که عواقبش ادامه داره.
من سعی میکنم بدبینانه و شکاکانه برخورد نکنم، اینکه کسی بخواد یک جنبه از زندگی اش را بولد کنه و بقیه اش را سانسور، به خودش مربوطه. آنقدرها هم دانستن جنبه های مختلف زندگی آدمها برایم جالب توجه نیست که خیلی بخوام دقت یا کنکاش کنم. ولی اگر متوجه بشم که طرف مقابلم داره خالی بندی میکنه از چشمم میفته و حوصله شنیدن حرفهاشو هم نخواهم داشت.
پاسخ:
اینکه اون آدم از چشم می افته در مورد من هم صادقه و دیگه تمایلی به شنیدن ندارم. ولی الان مساله من این بود که انگار اینجور آدمها می گذارنت سر یه دوراهی. یجور چالش ذهنی ایجاد می کنند واسه من! چون اونی که دروغگو هست خب تکلیفش روشنه. ولی اونی که نمی دونی راست میگه یا دروغ بار ذهنی ایجاد می کنه. یه چیزی بهت تحمیل میشه!! 
۱۹ آبان ۹۶ ، ۱۷:۰۲ مامانی و سه تا نینی
به قول همسرجان که میگه مهم منم ک راضی ام و خدا که میدونه تو داری مادرانه تلاش میکنی بقیه مهم نیستن ،ولی خیلی سخت بی تفاوت ب حرف بقیه زندگی کرد
مجرد ک بودم اصلا کاری ب بقیه نداشتم تو عالم خودم بودم عشقم درسم بود و کارم و دانشگاه 
ولی ادم وقتی متاهل میشه دیگه انگار همه چی عوض میشه متاسفانه 
انتظارات ازت بالاتر میره بعد اگه نتونی میگن تنبل یا اینکه دست وپا چلفتی 
مثلا من واقعا نمیتونم تو مناسبت های مختلف مهمونی بدم من واقعا زمان ندارم
خیلی خودم رو جمع و جور کنم ب همسر و بچه ها برسم و اینکه کم کم کار بیرون رو شروع کنم 
ولی تو فامیل بعضیا انگار مریضن دلشون میخواد با حرفاشون زخم ب دل ادم بزران 
برا یک مناسبت من مهمونی ندادم صبا تا یک هفته حرف بود و حرف 
بچه ها پرستار دارن با پرستار من ب کارشون نمیرسم خوب اره دلم میخواد بگم شما زرنگ من بی سلیقه و بی دست و پا 
ببخشید بد دلم پر بود از دست یکسری جماعت ک کارشون دخالت تو زندگی و کار بقیس
یک ذره هم وجدان ندارن 
پاسخ:
آخی عزیزم. چقدر خانم دکتر ما رو خشمگین کردن.

مهم همسرت هست که به گفته خودشون کاملا راضین و شاهد تلاش شما.

بله متاسفانه  بی توجهی به حرف ناحق بقیه خیلی سخت هست ولی جواب دادن به هر کسی هم درست نیست. منم که اصولا تجربه خانواده شوهر داری ندارم و نمی دونم خودم تو اون شرایط می شورم، پهن شون میکنم رو بند ؛ 4 تا گیر هم می زنم :))  تا خوب خوب خشک بشن!!  یا کاملا سکوت می کنم و می گذارم زمان خیلی از مسائل رو حل کنه :) 

الان فقط میتونم بگم به خوبی های زندگیت فکر کن. به همسر خوب و فهمیده ای که داری و سه تا دسته گلی که با عطرشون فضای خونه تون رو بهشتی کردن. بقیه حسودن که نمی تونند ببینند ;)
بدتر از دروغگوها میدونی کیان؟ اونایی که علاوه بر دروغ گفتن مظلوم نمایی هم میکنن. شکلک گریه پیدا نکردم بزارم.
پاسخ:
بله خب. اونا که دیگه ....



۱۷ آبان ۹۶ ، ۲۳:۲۵ دختر معمولی
راستش من چون فقط وقتی چیزی برام مهم باشه بهش فکر می کنم، راجع به وبلاگا و این چیزا هم کلا فکر نمی کنم :D واسه همین نظری هم ندارم راجع بهشون.
اما شده وبلاگی رو بخونم و حس کنم طرف خودشو خیلی بزرگ و خوب جلوه میده، در حالی که به نظر من کار خاصی نمی کنه.

من فکر می کنم این علتش دقیقا تفاوت نگاه ما به دنیا و تعریفمون از سخت و آسونه.
مثلا من یه بار آرایشگاه بودم، خانومه داشت راجع به خواهرش صحبت می کرد. می گفت همیشه بهش میگم تو کارا رو خیلی بزرگ جلوه میدی. مثلا یه قیمه درست کرده، می خواد تعریف کنه میگه شوهرم رفت لپه خرید، آورد خونه، من شستم، گذاشتم تو آب، بعد برنج شستم، گذاشتم تو آب، نمک زدم، گازو روشن کردم و ......... . انقدر توضیح میده که آدم واقعا به نظرش میاد که چقدر کار انجام داده طرف. در حالی که ما بخوایم اینو بگیم، خب میگیم قیمه درست کردم دیگه!

واسه همین من فکر می کنم آدما به طور معمول خالی نمی بندن. نگاهشون متفاوته. منم خیلی از وبلاگایی که می خونم این حسو بهم میده. مثلا طرف می بینی یه حل تمرین ورداشته، انقدر خودشو بالا میگیره و هی میگه اینجا به هر کسی حل تمرین نمیدن و اوه اوه من خارجی چقدر از این آدمای همین کشور بهتر بودم که به من دادن و ال و بل. در حالی که من خودم اینجا هیچ وقت حاضر نبودم بگم من استادم تو دانشگاه، در حالی که از نظر قانونی بودم. ولی خب یه درس درس دادن که دیگه استاد خطاب کردن نداره به نظر من.

یا مثلا یکی دیگه از دوستامون میگفت دکتر فلانی، پروفسوره تو دانشگاه فلان. رفتم سرچ کردم می بینم طرف پست داکه! پروفسور یعنی استاد تمام اینجا! طرف استاد تمامش کجا بود؟! حتی استاد هم نبود.

اما خب دیگه. آدما تو نگاهشون به دنیا متفاوتن.

فقط تو موارد خیلی خیلی معدودی من دیدم که کسی خالی می بسته و منم می دونستم داره خالی می بنده، ولی خب من اصولا چیزی نمیگم، میذارم خوب خالی هاشو ببنده طرف :)

پاسخ:
تفاوت نگاه رو کاملا موافقم. مثلا همکار من می اومد تعریف می کرد رفتم یه جا لباسا خاص؛ آدما خاص و ... بعد مثلا من عکسشو میدیم که عه چه معمولی! خب واسه اون خاص بود و من کم کم دستم اومد تعریفاشو بیارم تو مقیاس خودم و اصلا حس خالی بندی بهم دست نمیده.

ولی مثلا تو همون گروه دوستای دبیرستانم! یکی از بچه ها که اصلا درسش خوب نبود اومد گفت من دکترای فلان دارم و بعد بحث قرار شد گفت من الان ایران نیستم و ... بعد همه عکس می گذاشتن که شکل الانشون رو ببینیم. این یه عکس پرسنلی گذاشت!! بعد می گفتیم ایران نیستی کجایی می گفت خارج!! الانم تو ایستگاه مترو هستم. می گفتیم خب یه عکس بذار برامون می گفت الان آرایش ندارم!! و ... خب من این آدم میاد تو گروه میگه بچه ها دلم تنگ شده خیلییی! تو ذهنم میاد که واقعا؟؟ یا الکی میگه؟!! 

یا مثلا طرف میگه دانشجو دکترام؛ بعد تا بهمن هنوز سرکلاس میره!! یهو مهر میاد میگه من دفاع کردم!! خب پس این وسط امتحان جامع و ... چی؟ تاریخا .... چی؟ بعد حالا همین آدم بیاد بگه من نامزدی کردم؛ من تو ذهنم میاد یه حرفی میزنه واسه خودش!!
یعنی می دونی من بیکار ننشستم که فکر کنم کی خالی میبنده کی راست میگه؛ ولی بعضیا همونجور که نوشتم یه جور زندگی شون رو روایت می کنند که آدم همش فکر می کنه دارن دروغ میگن؛ بعد دروغ گفتنشون هم به من چه واقعا!! من که مطمئن نیستم دروغه یا راست؛ ولی این آدم سلامم که کنه من عذاب وجدان میگیرم که وای من به این ظن بد دارم و چقدر من بدبینم و ...
۱۷ آبان ۹۶ ، ۲۱:۲۸ دختر معمولی
اعتراف می کنم من معمولا وقتی کسی داره حرف می زنه اصلا گوش نمیدم، فقط وقتی گوش میدم که خودم باشم و اون فرد، یعنی فقط گفت و گوهای دو به دو رو که خودم از طرف سوال پرسیدم و دارم راجع به یه موضوعی باهاش گفت و گو می کنمو گوش میدم. وقتی کسی تو جمع چیزی رو بگه، اصولا من گوش نمیدم :D

اینه که نمی تونم نظری بدم :دی
پاسخ:
همیشه که آدما تو جمع خالی نمی بندن! 
مثلا من از خوندن یه وبلاگ این حس بهم دست میده که طرف داره خالی میبنده!! یا مثلا وقتی که دوستی از مشغله زیادش میگه ولی ردی از این مشغله رو هیچ جا نمیبینی!! یا مثلا طرف از تجربه های عجیب و غریبش می گه! بعد من همش تو ذهنم میاد واقعا؟؟
بعد دیگه همون حرفایی که در جواب کامنتهای دیگه نوشتم میاد تو ذهنم...

یعنی از این تجربیات نداشتی؟
۱۷ آبان ۹۶ ، ۱۸:۵۱ مامانی و سه تا نینی
من این حس رو نداشتم تا وقتی بچه دار شدم 
خیلیا خیلی ریلکس بچه داری منو نقد میکردن و میکنن ک ما هم بچه داشتیم والا به همه کارمون میرسیدیم،و اینکه به من میگفتن تنبل 
من همیشه ناراحت میشدم و میخواستم بگم کدومتون سه تا بچه رو باهم بزرگ کردین تو یک زمان 
و اینکه همش میگفتم من دارم بال بال میزنم بآزم وقت کم میارم واقعا اینا راست میگن؟!؟!!!! یا شاید من دست و پا چلفتی ام 
پاسخ:
شرایط شما که قابل مقایسه نیست.
والا همین که هر از گاهی اینجا کامنت می گذاری من همش میگم چه مامان زرنگی هستی.
منم این‌طوری‌ام صبا.
کسی که خیلی از خودش تعریف می‌کنه تا یه جاییش منطقیه به نظرم، از یه جایی به بعد حس می‌کنم مگه میشه؟ از کسی که معتقده هرجا بره حرفش خریدار داره تا حتی کسی که یکسره میگه کل آدمهایی که میشناسه بهش نظر نادرست دارن و بهش پیشنهاد بیشرمانه میدن...
بعضی وقتها فک می‌کنم شاید یه جور خودکم‌بینی دارن. بعدشم به خاطر تصورم عذاب وجدان می‌گیرم
پاسخ:
دقیقا منظورمو گرفتی. مرسی :)
بعضی موقع ها طرف از خودش تعریف خاصی هم نمی کنه ولی رویدادهایی که واسش پیش میاد به نظرم غیر واقعیه یا واکنشاش. بعد من هی به خودم میگم تو ندیدی ؛ تو نشنیدی و واست غیر طبیعیه شاید واقعا اون زندگیش همین جوریه! بعد هی پیش خودم خجالت میکشم ولی اون حس عدم باور و بدگمانیه دفعه بعدی هم باز میاد سراغم.