18 اگست ۲۰۲۵!
خب در یک هفته گذشته اکثر شب ها شب زنده داری های طولانی و ناآرومی دخترک رو داشتیم. امروز دیگه براش نوبت گرفتم ببرمش دکتر بخاطر وضعیت گوارشیش. هر چی بلد بودم و میشد رو اجرا کردم. الان اصلا اشتها به غذا نداره و فقط شیر میخوره عملا. اونم دخترکی که بسیار خوش غذا بود.
این اخر هفته هم وقتایی که خواب بود رو کار کردم و اسلایدهای ارایه امروزم رو آماده کردم ولی هیچی روش تمرین نکرده بودم. ۲۰ دقیقه قبل از جلسه هم دخترک از خواب بیدار شد و خیلی شدید گریه می کرد. دیگه رفتم خودمم بغلش کردم تا آروم بشه. بعد اینکه اومدم فقط لب تاپم رو تنظیم کردم و پریدم تو جلسه و ارایه دادم. هر چند جلسه امروز تمرینی بود ولی خب به هر حال بازم مهم بود و نمیشد آماده نباشم. در کل در نهایت بد در نیومد. فیدبک هاشون فقط کلی بود که فلان اسلاید کمتر تکنیکال باشه بهتره.
احتمالا یه دور تمرینی دیگه هم با کل گروه میرم و بعد جلسه اصلی برگزار میشه.
دیگه چی؟! جرات نمیکنم برم رو ترازو!! میدونم بازم وزن کم کردم!
احتمالا از این هفته شروع کنیم بعضی روزا بریم تو مهد بشینیم ببینیم اوضاع چطور پیش میره!
دوست دارم حالم بهتر باشه! ولی خب عوامل استرس زا زیاد هستن! هیچکدومشون هم دست من نیستن که برطرفشون کنم! هر از گاهی فقط یه مدیتیشن میکنم.
نوشتن اینجا بهم حس خوبی میده. به فکرم نظم میده و ذره ای از نیاز به شنیده شدن رو برطرف میکنه.
یه چیزی هم که وجود داره اینه ک
خیلییییی خوبه ک خودت هم دوست داری حالت بهتر بشه
این خودش یه قدم جلوتر از بقیه هستی
و اینکه مامان مهربون
میگذره این روزها
بعدش دغدغه های جدید میاد
میگی کاش همون بچه بود دردسرش کمتر بود :)