خودشناسی!
همکار خانم رفت مرخصی زایمان! و از موقعی که رفتنش قطعی شد دارم به خیلی چیزها فکر می کنم. به اینکه چرا تو این تقریبا دو سال نتونست هیچ جایی تو قلب من باز کنه و چرا من اگر به ته دلم دقت کنم از رفتنش خوشحالم هستم!!
درسته که من روز اولی که پام رو گذاشتم تو این سازمان سعی کردم حداکثر فاصله را با همه حفظ کنم ولی احساسی که آدمها در من بوجود میارن ربطی به این مساله نداره.
به این فکر می کنم که من با همکار خانم از نظر عقیدتی نه تنها تضاد نداشتیم که شباهت هم داشتیم که اون برخلاف ۹۵٪ همکارام اهل تفکر و مطالعه و خودشناسی و پیشرفت و خیلی چیزهای مثبت و خوب و ایده آل دیگه بود و مطلقا خاله زنک و اهل غیبت و زیراب زنی و .... هم نبود و من قبلا فکر می کردم اشتراکات اینچنینی مهمترین عامل تداوم و قوت یه رابطه هست ولی حالا...
حالا فهمیدم که نظریات فکری و عقیدتی آدم ها اونقدرا هم مهم نیست؛ فرهنگی که افراد توش بزرگ میشن و البته فرهنگی که برای خودشون انتخاب می کنند خیلی مهمتره.
فهمیدم که آدمی که همه چیز رو محاسبه می کنه؛ نه فقط مال و جاه ؛ که حتی تعداد لبخندها و اشک های خودش و بقیه رو؛ نمی تونه تو قلب من موندگار بشه؛ قبل از این من اصلا نمی دونستم اینقدر محاسبه مسائل مالی می تونه واسم آزاردهنده باشه! نه که خودم گتره ای زندگی کنم و هیچ حساب و کتابی نداشته باشم ولی ...
قبل از این فکر می کردم همه آدم ها؛ درونشون مهر دارند!! واقعیتش اگر کسی تا پارسال به من می گفت مهربون! فکر می کردم تعارف می کنه و خب همه همینجورین؛ تازه از دید خودم بخاطر قاطعیتم تو یه سری مسائل از نظر مهرورزی کم کاری هم دارم ولی حالا می پذیرم که قدرت مهرورزیدن دارم و این جزو ویژگی های مثبتم هست!
فهمیدم منفعت طلبی افراطی و جاه طلبی خط قرمزم هست و خب دلم رو هر چقدر هم اتو کنم صاف نمیشه :)
فهمیدم بترسم از آدم حسود و خوشحالم که شخصیتم درونگراست و کنترل زبانم رو دارم و البته فهمیدم من حاضر جواب؛ اگر بخواهد می تواند سکوت کند و گاهی سکوت چقدر بکار می آید.
من واقعا از همکار خانوم بخاطر تمام ویژگی های مثبتش و تمام درس هایی که بهم داد متشکرم.